نمیدانید رویای بزرگ تان چیست؟ خب  پیدایش کنید…


« رویایتان را دنبال کنید.»
موضوع هزاران فیلم سینمایی، کتاب پرفروش و آهنگ های محبوب همین جمله به ظاهر ساده و بدیهی است… چون هرکسی یک رویایی دارد. اما متاسفانه… همه رویای شان را دنبال نمیکنند.

زمانی که کودک بودید، چند سال بیشتر نداشتید و تازه با دنیای خارج آشنا می شدید، به احتمال خیلی قوی رویایی در شما متولد شده بود. رویایی که دوست داشتید وقتی بزرگ شدید به آن تبدیل شوید و یا تغییری که میخواستید در دنیا ایجاد کنید.

هروقت قرار بود (و الان هم هست) که راجع به رویای تان صحبت کنید، چنان با شور و شوق صحبت میکردید و جزئیات را شرح میدادید که هرکس می شنید مطمئن میشد به رویای تان خواهید رسید.

نه فقط شما؛
کافیست دوست تان را به یاد آورید که رویایش را برای شما شرح میدهد؛ لبخندی دلنشین بر لبانش خواهد نشست و برقی چشم گیر در چشمانش خواهد زد… اما الان چطور؟

الان هم انگیزه دارید رویایتان را برای دیگران تعریف کنید؟ آیا اصلا رویایی دارید؟
در دنیای امروز مرضی به نام «عادی باش» وجود دارد. این مرض باعث میشود شما تا آخر عمرتان سعی کنید مانند دیگران عادی و معمولی باشید.

اگر به این مرض دچار شوید، رویای شما توسط آن بلعیده میشود. هرکار متفاوت و سرنوشت ساز برای شما زشت و شرم آور میشود و دوست دارید همیشه در خلوت و سکوت مانند بقیه مردم زندگی کنید… شما یک فردِ عادی میشوید.

 این بیماری، خانمان سوز است.
هیچوقت، بیمارانی که دچار این مرض شده اند از زندگی خود راضی نبوده اند و همیشه چیزی در زندگی شان گم شده دارند.

شما هم احساس میکنید به این بیماری دچار شدید؟
خب نگران نباشید، تا وقتی که ما اینجا هستیم «به شما اجازه نخواهیم داد رویای تان را فراموش کنید.» همچنین در این مقاله میخواهیم به شما یادآوری کنیم چطور رویای کودکی تان را با تمام شور و شوق اش به خاطر بیاورید و یا رویایی نو بسازید.

نمیدانید رویای بزرگ تان چیست؟ از اینجا پیدایش کنید :

 

قدم اول | باید پیدا کنید برای چه اصلا به این دنیا آمدید
شما بی هدف و بی دلیل از بین هزاران اسپرم نر انتخاب نشدید تا بدون هیچ هدفی و کاری بزرگ به این دنیا آمده باشید. شما قرار است کاری بزرگ به انجام برسانید…

اما چه کاری؟
خب، تصور کنید شما میلیاردها میلیارد پول داشتید و هیچ نیازی به پول نداشتید. هرآنچه را که میخواستید میتوانستید بخرید و استفاده کنید؛ خب، با این شرایط هر روز صبح بیدار میشوید و چه کاری را دنبال میکنید؟

شاید بگویید خرید یا تفریح میکنید.
اما نمیتوانید تمام عمرتان خرید و تفریح و خوشگذرانی کنید چون خسته میشوید. لازم دارید که مهم دیگر انجام دهید. حتی بیل گیتس، ثروتمندترین فرد جهان در سنین میانسالی هر روز کار میکند. وارن بافت، تاثیرگذارترین سرمایه گذار قرن بیستم در سنین پیری هنوز فعال است.

پس همه اش پول نیست، معنایی از کاری که دوست دارید انجام دهید باید بدست آورید.
این کار چیست؟ کاری که حتی اگر پولی در میان نباشد هم بخواهید انجام دهید… آنرا پیدا کنید.

 

 

قدم دوم | پیدا کنید که چطور میتوانید آن کار را تبدیل به شغل تان کنید
هرکاری که با عشق و علاقه و نه صرفا برای پول انجام میدهید، میتوانید پول زیادی از انجام آن بدست آورید.

بزرگترین طراح ها، معمارها، نوازنده ها و … نه به خاطر پول بلکه به خاطر عشق و علاقه شان کار میکنند. آنها با اینکه پول زیادی دریافت میکنند، اما حتی اگر پولی هم دریافت نمیکردند آن کار را میکردند.

تایگر وودز، اسطوره بی رقیب دنیای گلف، پس از قهرمانی جهانی هم چنان در زمین گلف مشغول بازی است و هیچ اهمیتی به جایزه و پولی که از بردن مسابقه نصیبش شد نمیداد (البته خوشحال میشد اما مهم برای وی، بازی کردن گلف بود)

کاری که حتی اگر پولی هم به شما ندهند هم آنرا انجام خواهید داد را پیدا کنید و راهی را پیدا کنید تا آنرا تبدیل به شغل، یا قسمتی از شغل تان کنید.

 

 قدم سوم | پیش به سوی قدم اول
خب پیدا کردید راهش را؟ حالا که فهمیدید چه کاری قرار است انجام دهید، لازم نیست از شغل فعلی تان استعفا بدهید و یا به شهر دیگری مسافرت کنید و … اقداماتی بزرگ از این دست انجام دهید.

فقط و فقط کافیست یک قدم، یعنی قدم اول را بردارید.
ممکن است قدم اول، صحبت کردن با یک نفر که آن شغل را دارد باشد، ممکن است قدم اول فقط مطالعه راجع به کار مورد علاقه تان باشد.

قدم اول هرآنچه که هست، باید کوچک و یک قدم شما را به اهداف و رویاهایتان نزدیک تر کند؛ و پس از قدم اول، هر روز یک قدم به هدف و رویایتان نزدیک تر باشید تا جایی که حاضر باشید از شغل تان استعفا دهید، به شهری دیگر مسافرت کنید و یا کاری سرنوشت ساز انجام دهید.

 

سخن آخر؛
این سه قدم به ظاهر ساده میرسند، اما اکثر افراد فریب سادگی انرا میخورند و هیچوقت اقدامی برای پیدا کردن شغل مورد علاقه شان و رویایی که دنبالش کنند را نمیکنند.

هر روز سعی کنید این سه قدم را مطالعه کنید، اهداف و رویاهایتان را در برابرتان داشته باشید و مطمئن باشید رویای تان هرچه که باشد شما توانایی رسیدن به آنرا دارید.

شکست بخورید تا سریع تر موفق شوید



تمرکز شما در مسیر موفقیت بر روی چیست؟ موفق شدن یا شکست نخوردن؟

عمده تمرکز شما بر روی هرچه که باشد، دیر یا زود همان نتیجه را بدست خواهید آورد. هیچ راه فراری از نتیجه تمرکزتان ندارید.

اگر به اطراف تان نگاهی بیاندازید، به خوبی خواهید دید عمده تمرکز افراد در زندگی شان چه بوده؟
کافیست کمی دقت کنید… اگر دوست تان بدن خوب و ورزیده ای دارد، احتمالا بخشی از تمرکزش در زندگی بر روی ورزش بوده. اگر دیگر دوست تان درآمد خوبی دارد، احتمالا قسمت زیادی از تمرکزش بر روی کسب درآمد بوده.

مهم نیست بر روی چه چیزی تمرکز دارید؛ آنچه باید بدانید این است که تمرکز شما هرکجا که برود، نتیجه تمرکزتان به به دنبال تان خواهد آمد.

تمرکز کردید که از شکست دور بمانید؟ خب شکست میخورید.
تمرکزتان بر روی این است که مریض نشوید؟ احتمالا اکثر اوقات مریض هستید.
تمرکز کردید از غم و اندوه زندگی یکنواخت دور بمانید؟ احتمالا در یک زندگی سیاه و سفید گرفتار میشوید.

در مورد موفقیت هم این قضیه مستثنا نیست !
شما اگر بخواهید در زندگی موفق شوید، نباید از شکست هراس داشته باشید و خودتان را از آن مخفی کنید. شکست قسمتی از دستور تهیه موفقیت است، بدون شکست موفقیت غیرممکن است.

 

 شما در ادامه میخوانید چطور با شکست خوردن، موفق شوید (تعجب نکنید !)

  • 1) سریع شکست بخورید
    رابرت کیوساکی نویسنده کتاب فوق العاده خواندنی و پرفروش «پدر پولدار، پدر فقیر» در کتابش می نویسد‌ :

«زمانی که بعد از یک سال کار در بخش فروش شرکت زیراکس حتی یک فروش موفق هم نداشتم نزد پدر پولدارم رفتم تا راهنمایی ام کند، او فقط به من گفت «سریع تر شکست بخور» وقتی پرسیدم چرا؟ گفت «هرچقدر سریع تر شکست بخوری، راه های موفقیت را سریع تر پیدا میکنی» و آنقدر در کار فروش در سال بعد موفق شدم که اگر نمیخواستم کارآفرین شوم، هیچوقت آنرا ترک نمیکردم…»

شما راه های مختلفی برای موفق شدن دارید؛
یکی از این راه ها برنامه ریزی دقیق، پیش بینی، طرح و نقشه کشیدن از قبل، امکان سنجی و صرف زمان فوق العاده زیاد برای موفق شدن (و البته شکست نخوردن…) است. این راه، راه بدی نیست. شما را از خیلی از چالش ها و خطرات احتمالی دور نگه میدارد.

اما این راه فوق العاده طولانی است.
راه دوم، پیمودن نیمی از راه اول و سپس خودتان را به دریا انداختن برای شنا یادگرفتن است. اکثر کارآفرینان موفق دنیا، اکثر افرادی که دستآورد بزرگی داشتند با یک برنامه ریزی دقیق و از پیش تعیین شده به آن نرسیدند، آنها فقط خودشان را غرق در کاری کردند که دوست داشتند و سریع تر شکست خوردند تا موفق شوند.

 

 

  • 2) سخت شکست بخورید
    اغلب، جوانان امروزی را که مشاهده میکنید، میبینید که آنها فقط در حال تلاش در منطقه امن و آسایشی که دارند، هستند.

شما راه دوری نمیتوانید در منطقه امن (حاشه امن) زندگی تان بروید.
برای دیدن افق های جدید در زندگی، برای دستیابی به نتایجی بزرگ تر و متفاوت از چیزی که تا به امروز بدست آوردید باید بتوانید از حاشیه امن زندگی تان بیرون بروید.

در زندگی نامه افراد موفق، بزرگترین موفقیت آنها پس از سخت ترین شکست آنها اتفاق افتاده. شما تا زمانی که شکست نخورید، چیز جدیدی کشف نمیکنید. ماجراجویی ندارید و زندگی تان پیشرفت نخواهد کرد.

 

  • 3) زیاد شکست بخورید
    عادتی باید در خودتان ایجاد کنید تا شکست خوردن را جزئی از برنامه موفقیت تان در نظر بگیرید.

حاشیه امن زندگی تان را پشت سر بگذارید و درب خانه تان را باز کنید و به جاهایی دور دست سفر کنید. از اینکه مطمئن نیستید چه اتفاقی قرار است بیافتد و یا همه چیز در هاله ای از ابهام است نهراسید.

شما راه موفقیت تان را پیدا میکنید. اگر در زندگی زیاد شکست میخورید (دقت کنید : زیاد شکست خوردن، با یک شکست را زیاد تکرار کردن فرق دارد…) یعنی شما درحال پیشرفت هستید. آب هم اگر جایی ثابت بماند می گندد، اما شفاف ترین آب در طبیعت آب رودخانه است که با سنگ های زیادی در مسیرش وجود دارند.

 

سخن آخر؛
شکست خوردن به خودی خود چیز بدی نیست. ما انسان ها تصویری بد از شکست خوردن در ذهن مان ایجاد میکنیم و سعی میکنیم از آن دور بمانیم… از این به بعد تصمیم بگیرید زیاد شکست بخورید، هرچندوقت یکبار یک شکست بزرگ بخورید و سریع تر شکست بخورید. این راه، راه موفقیت های بزرگ است.

حال حاضر رو  بچسب



این مقاله حال شما را خوب میکند؛ نوشته خوبی است، بخوانید.

میگویند در آمریکا، در دورانی که هیپی ها و عشق به زندگی و زمان حال با آهنگ های بیتلز در مردم فراگیر شده بود همه با پوشیدن لباس های رنگارنگ و بدور از یکنواختی زندگی میخواستند از زندگی لذت ببرند و فقط خوش باشند؛

دوست آنتونی رابینز (نویسنده سرشناس کتاب های انگیزشی و مهارت های زندگی) در یکی از این فستیوال ها حضور داشت. وی بعدا برای رابینز این خاطره را تعریف کرد و رابینز آنرا در کتابش نوشت :

«ما در صحرای نوادا جمع شده بودیم، یک گوشه نوازنده ها می نواختند و مردم می رقصیدند، گوشه ای دیگر عده ای درحال مراقبه بودند و یک در سمت دیگر واعظان بودند که برای مردم سخنرانی میکردند… همه خوشحال بودند و هیچکس انگار هیچ نگرانی نداشت.

در وسط صحرای نوادا، تلفنی نصب کرده بودند که کاملا نمادین بود. یک تلفن عمومی که بالای آن نوشته شده بود «با خدا صحبت کنید» حسی به من گفت که بروم و گوشی را بردارم و صحبت کنم. خیلی صحبت داشتم.

وقتی رسیدم آنجا، تنهایی را کاملا احساس میکردم. گوشی تلفن را برداشتم، با اینکه میدانستم تمام آن کیوسک تلفن ساختگی است اما وقتی گوشی را برداشتم با یک بغض گفتم «سلام خدا» مردی مسن از آنطرف خط پاسخ داد «سلام پسرم» من میدانستم که او خدا نیست، اما آن لحظه انگار من داشتم با خدا صحبت میکردم.

گفتم «یک سوال ازت دارم، کمکم کن. چطور در زمان حال زندگی کنم؟»
سکوتی برقرار شد و پاسخ شنیدم «نفس بکش پسرم… هروقت احساس کردی افکار دیروز یا افکار فردا مانع لذت بردن از زمان حال ات میشوند، نفس بکش. چند نفس عمیق و آرام.» 
تلفن را قطع کردم، در همان کیوسک گرم نشستم و فقط نفس کشیدم. آگاهانه و آرام… چنان آرامشی احساس کردم که تا به آن روز همچین تجربه ای نداشتم. واقعا در زمان حال زندگی میکردم.»

 

خیلی از ما با این موضوع مشکل داریم؛ نمیتوانیم در زمان حال زندگی کنیم.
فکر میکنیم یا باید اتفاقات گذشته را به صورت افکاری که هزاران بار راجع به آنها فکر کردیم، باز هم فکر کنیم و یا همیشه به فکر آینده باشیم.

آینده ای که خودش می آید و وقتی آمد، باز هم به فکر آینده ای دیگر باشیم.
درحالی که زندگی در پس زمان حال پنهان شده و ما نادانسته زمان حال را فدای آینده (یا خیلی بدتر، گذشته) میکنیم.

امروزه ما در دنیایی پر از استرس و شلوغی زندگی میکنیم. همه مان در طول روز هزاران مورد برای نگرانی داریم، هزاران کار برای آینده داریم و هزاران مشکلی که دیروز داشتیم و احساس میکنیم حل نشده باقی مانده اند.

وقتی در سر کار هستیم، به فکر مسافرت بعدی هستیم. وقتی در مسافرت هستیم، به فکر کارهایی که بعد از مسافرت باید انجام بدهیم هستیم. ما نه کارمان را با تمرکز و حضور کامل ذهنی درست انجام میدهیم و نه هنگام مسافرت با فکر راحت و آسایش خاطر کار میکنیم.

و این یک مشکل جدی است.
مشکلی که ممکن است تک تک لحظات ارزشمند و تکرار نشدنی زندگی مان را بابت آن از دست بدهیم. درحالی که زندگی همان لحظه های امروز است.

در این مقاله میخواهیم به شما راهکارهایی آموزش بدهیم؛
تکنیک هایی بخوانید و یادبگیرید چطور از این به بعد به صورت کامل، در زمان حال زندگی کنید درحالی که برای آینده تان برنامه دارید و اتفاقات گذشته تان را در بایگانی ذهنی قرار دادید.

آنچه پس از خواندن این مقاله بدست می آورید، جرعه ای بیشتر از زندگی خواهد بود.
آماده تجربه زندگی بیشتر، در زمان حال هستید؟ پس بخوانید…

 

 شما افکار تان نیستید

اکثر ما انسان ها از افکارمان آگاه نیستیم و اجازه میدهیم افکارمان ما را تحت کنترل خود داشته باشند. درحالی که ما خالق افکارمان هستیم و یا حداقل قدرت انتخاب آنها را داریم؛ اما یادمان رفته.

برای همین افکارِ آبشار مانند، که با هرفکری دو فکر دیگر و با هرکدام از دو فکر چندین فکر متصل مانند آبشار در ذهن مان سرازیر میشوند، استرس، تشویش و آرامش ما را از بین میبرند.

اگر بودایی ها را میبینیم که ساعت ها در جایی می نشینند و مدیتیشین میکنند، برخلاف تصور اکثر مردم آنها درحال فکر کردن نیستند. بلکه درحال فکر نکردن هستند. هنری که امروزه فراموش شده.

ما مردمان امروزی، بلد نیستیم فکر نکنیم.
بلد نیستیم فقط نظاره گر افکار باشیم. در فکر غرق میشویم.

زندگی در لحظه، یک وضعیت فعال، باز و توجه آگاهانه به زمان حال است. وقتی شما در لحظه زندگی میکنید، می فهمید که افکارتان نیستید، بلکه ناظر افکارتان در لحظه به لحظه بدون قضاوت آنها هستید.

از کجا بفهمیم  ، در شغل صحیحی هستیم و نباید (یا باید) آنرا ترک کنیم؟



آیا فکر شغل شما یک شوخی است و نباید به آن اهمیت بدهید؟

اگر پاسخ شما مثبت است، فقط مقدمه این مقاله را بخوانید و اگر پاسخ شما منفی است و به اهمیت شغل تان پی بردید این مقاله را کامل باید بخوانید.

انسان به صورت میانگین یک سوم از عمرش را در سرکاری که دارد صرف میکند؛ یک سوم دیگر هم که خواب هستیم و فقط یک سوم دیگر عمرمان که بیداریم هم نمیتوانیم از تاثیر شغلی که داریم در امان باشیم !

اگر شغل خوبی نداشته باشید و در سرکار اذیت شوید، مابقی روزتان هم که بیدارید و باید زندگی کنید را هم از دست خواهید داد. اگر فقط به خاطر پول درحال کار کردن هستید، بدانید که شما به قیمت زندگی تان درحال قمار زمان تان با پول هستید.

پولی که در عوض ساعاتی که شغل تان را تحمل میکنید دریافت میکنید، به مراتب ارزش کمتری از زمانی دارد که بر سر کار صرف میکنید… مهم نیست چقدر دریافت میکنید؛ هیچوقت ارزش این دو برابر نخواهد بود.

شما اگر از دسته افراد موفق و آگاه هستید که میخواهید شغل صحیحی داشته باشید، از شغل تان لذت ببرید و شغل تان برای تان یک تفریح باشد باید نشانه های شغل صحیح و شغل غلط را بدانید.

هر شغلی برای هرکسی ساخته نشده؛
باور غلط در میان اکثر افراد چنین است  که به دنبال کاری میگردند که ‘به درد آن کار بخورند’ درحالی که افراد موفق برعکس فکر میکنند، آنها بدنبال کاری میگردند که ‘بدردشان بخورد’…

تفاوتی این دو طرزفکر در این است که افراد موفق شغل شان را انتخاب میکنند و افراد ناموفق، باید ببینند چه شغلی آنها را انتخاب میکند.

 

در این مقاله نمیخواهیم راجع به اینکه چه شغلی خوب است و چه خصوصیات شخصیتی باید چه شغلی را انتخاب کنند صحبت کنیم  در این مقاله فقط میخواهیم به شما بگوییم : اگر این نشانه ها را در شغل تان دیدید باید آنرا (خیلی سریع) ترک کنید !

  • مهم نیست چقدر حقوق میگیرید
  • مهم نیست چقدر دوستای خوبی آنجا دارید
  • مهم نیست چند وقت است که مشغول کار هستید
  • مهم نیست هزینه هایتان بالاست و فکر میکنید که نمیتوانید از حقوق این شغل تان صرف نظر کنید

شما هر ثانیه ای که در شغلی با نشانه هایی که در ادامه میخوانید میگذرانید، درحال خودکشی عاطفی هستید (حتی اگر خودتان خبر نداشته باشید…) نشانه هایی که در شغل اشتباهی مشغول به کار هستید :

پنج خصوصیت یک فروشنده موفق



توجه به خصوصیت یک فروشنده موفق فراتر از چیزی که در کلیشه‌های استخدامی دیده می‌شود، شاید تنها چیزی باشد که سازمان شما به آن نیاز دارد.

همه به‌خوبی می‌دانیم که فروشنده بزرگ و موفق همواره شخصیتی دوست‌داشتنی، خوش‌سیما و البته برون‌گرا دارند، به‌شدت در لباس پوشیدن سخت‌گیر هستند، اغلب از رنگ‌های زرق‌وبرق دار استفاده کرده و مقاوم و پیگیر هستند، درست است؟ البته که نه . . . درواقع شاید خیلی‌ها این‌گونه فکر کنند، اما همچنان که نمی‌توان ویژگی‌های مشخص و روشنی را برای یک رهبر فوق‌العاده مشخص کرد، من هم پیشنهاد می‌کنم که دست از سر کلیشه‌های مرسوم بردارید تا موفق به جمع‌کردن یک تیم بازاریابی و فروش بی‌عیب و نقص برای خودتان باشید.

 من خودم هم تا مدت زیادی تصور می‌کردم که انتخاب و استخدام گروهی از افراد به‌عنوان فروشنده به همین ترتیب است و باید بر اساس یک سری از کلیشه‌ها به عنوان خصوصیت یک فروشنده موفق اقدام به این کارکرد، دقیقاً مثل بسیاری از کسب‌وکارهای دیگر، و طبیعی است که نتیجه قابل قبولی نمی‌گرفتم و نرخ خروج فروشندگان از تیم من پس از مدتی به نسبت زیاد بود. اما پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که ویژگی‌های اصلی یک فروشنده خوب به این شکل نیست و درواقع از همان زمان بود که طعم موفقیت را ذره‌ذره چشیدم.

 در ادامه فرمولی را ارائه می‌کنم که خودم برای انتخاب به‌کارگیری فروشنده در نظر گرفته و همیشه به مشتریان و همکاران خودم پیشنهاد می‌کنم:

 

می‌دانم، شاید بدیهی به نظر برسد، اما صداقت نکته‌ای بسیار حیاتی است. خیلی ساده این خصیصه به معنای دروغ نگفتن یا به عبارت ساده‌تر گفتن واقعیت به مشتریان بالقوه است. به‌عبارت‌دیگر این به معنای آمادگی داشتن برای ارائه اطلاعات با هر میزان اطلاعات در اختیار در هرزمانی است که مشتری از شما درخواست دریافت اطلاعات دارد تا بر اساس آن‌یک تصمیم مناسب اتخاذ کند، این اطلاعات حتی می‌تواند شامل اخبار بد و ناخوشایند هم باشد. البته بدیهی است که ما می‌خواهیم کالا و خدمت خود را بفروشیم، اما از آن واضح‌تر اینکه صداقت در قدم اول موجب در امان ماندن از هرگونه سختی و رنج در قدم‌های بعدی می‌شود.

 یک فروشنده موفق همچنین باید اطلاعات کامل و دقیقی از 1- چیزی که در حال فروختن آن است و 2- چگونگی توانایی آن محصول به کمک به مشتری بالقوه داشته باشد. زمانی که شما پاسخ لازم برای هرگونه سؤال از طرف مشتری را داشته باشید و بتوانید به‌روشنی و سادگی و با زبان غیر فنی برای مشتری توضیح دهید که چرا محصول شما گزینه خوب و مناسب برای وی به‌حساب می‌آید، پایه‌های اعتماد را در ذهن وی نسبت به خود و برند خود ایجاد کرده‌اید. علاوه بر تمام این مزیت‌های این خصیصه، این خصوصیت موجب می‌شود تا بیش‌ازپیش موجب شگفتی مشتری از عملکرد خودتان شوید.

 می‌خواهید شاهد نابود شدن یک فروش بالقوه باشید؟ خوب اگر نه، پس بهتر است فرایند پیگیری را دنبال کنید. به هر دلیلی، عدم دنبال کردن فرایند پیگیری از طرف فروشنده ممکن است ناراحت‌کننده‌ترین و خجالت بار ترین بخش از هر فرایند فروش برای یک مشتری باشد، حتی تا جایی که ممکن است خود به شکست یک فروش منجر شود. تلفن‌ها را پاسخ دهید، در صورت تماس با شما با مشتری تماس بگیرید، ایمیل‌ها را پاسخ دهید، مسئولیت هرگونه مشکل یا نارضایتی را بر عهده بگیرید و به‌خوبی و به‌طور صحیح با آن برخورد کنید و حتی پس تکمیل فروش هم ارتباط خود را قطع نکرده و از بی‌عیب و نقص بودن محصول و خدمت خود اطمینان کسب کنید.

 یک فروشنده موفق باید به چیزی که می‌فروشد اعتقاد داشته باشد. این دقیقاً همان‌جایی است که غرایض حیوانی ما واردشده و نقش مهمی را بازی می‌کنند. یک فروشنده ممکن است صداقت داشته باشد، اطلاعات کاملی در رابطه با محصول مورد فروش در اختیار داشته باشد و به‌طور کافی و مناسب اقدام به پیگیری فرایند فروش نماید؛ اما اگر ما به‌عنوان خریدار احساس کنیم که وی به‌خوبی از محصول موردنظر حمایت نمی‌کند و به عبارتی به آن اعتقادی ندارد، رفته‌رفته شک و شبهه‌ای در ذهن مشتری ایجاد می‌شود که حتی ممکن است قادر به بیان آن‌ها هم نباشند.

 و درنهایت به‌عنوان آخرین خصوصیت یک فروشنده موفق از این لیست 5 موردی می‌توان به قدری آگاهی از خود اشاره کرد که درواقع می‌تواند موجب شگفتی‌های بسیار زیادی شود. درواقع می‌توان گفت این خصوصیت آخر چیزی نیست که یک فروشنده از ابتدا ملزم به داشتن آن باشد. بلکه باید در طی فعالیت و کار آموزش‌دیده و آن را فرابگیرد. از طریق ایجاد آگاهی از طرز فکر کردن یک فرد و تمایلات رفتاری ما موفق به تشخیص چگونگی برخورد یک فروشنده با موضوعات و مسائل مختلف می‌شویم و از این طریق می‌توانیم به وی آموزش دهیم که برای کسب موفقیت در برابر یک مشتری بالقوه وی چگونه باید رفتار کند که بهترین نتیجه را به دست آورد. شما همیشه نمی‌دانید و نمی‌توانید بدانید که در ذهن مشتری شما چه می‌گذرد، اما اطلاع از روند فکری چگونگی برخورد با مشتری در شرایط مختلف می‌تواند موجب شکل‌گیری رویکردی مؤثر و جامع نسبت به آن‌ها شود.

البته توجه داشته باشید که کلیشه‌های اشاره‌شده در ابتدای این مقاله به‌عنوان موارد ناصحیح را رد نمی‌کنم، اما اعتقاددارم که یک فروشنده در درجه اول باید صادق، مطلع و پیگیر باشد و نسبت به چیزی که در حال فروش آن است اعتقاد و باور کاملی داشته باشد. اینها مواردی است که همواره باید به عنوان خصوصیت یک فروشنده موفق در درجه اول مد نظر داشته باشید.

باید اینطوری تکلیف تان را با خودتان  مشخص کنید



اگر وسط زندگیتون گیر کردید و نمیدونید چیکار کنید،
اگر دنبال یک راه فرار از این وضعیت بد هستید که تکلیف تان را نمیتونید با خودتون روشن کنید،
آگر میخواهید از شر این حس بلاتکلیفی خلاص بشید، باید بدانید که قرار است زندگی تون تغییر کنه و دیگه مثل قبل نباشه…

کار راحتی نیست بشینید با خودتون اتمام حجت کنید. کار سختی است، کمتر کسی شجاعت این رو داره که با خودش روراست باشه و تکلیف خودش رو تو زندگی مشخص کنه !

کمتر کسی جراتش رو داره که صادقانه بشینه و تصمیم بگیره از زندگی چی میخواد و چطور بدستش بیاره… تو چطور؟ هرچیزی که تو زندگی بخوای، اون بیرون منتظرته… مشکل اینجاست که قوی ترین مانع بین تو و رویاهات، مانع هایی ذهنی هستند که خودت فقط میتونی اون ها رو بشکنی و ازشون بگذری !

اگر میخواهید تکلیف خودتون رو با خودتون روشن کنید، ما در چند قدم کمک میکنیم تا به یک زندگی جدید مطابق خواست تون برسین :
 
قدم یک | خیلی پایین باش
اولین راهکار، اولین قدمِ برای اینکه تکلیف تان را با خودتون روشن کنید.
وقتی زمین و زمان دست به دست هم دادن تا شما شکست بخورید، وقتی از یک رابطه بلند مدت شکست خورده خارج میشین، وقتی پولی که پس انداز کردین رو می دزدند و وقتی مشکلات دیگه ای براتون پیش میاد که به پایین ترین سطح عزت نفس و اعتماد به نفس خودتون نزول میکنید.

انقدر پایین که فکر میکنین بدترین آدم دنیا هستید.
میدونید چیه؟ این دقیقا نقطه شروع یک تغییر بزرگه… وقتی مایکل جردن، پر افتخارترین بازیکن بسکتبال در دوران دبیرستان به خاطر نظر مربی اش از تیم بسکتبال مدرسه کنار گذاشته شد، دقیقا به این نقطه در وجودش نزول کرد، رفت خونه و خودش رو در اتاقش حبس کرد… تا تکلیفش رو با خودش روشن کنه !

قدم دو | داستانت رو تحلیل کن
نه فقط تحلیل کن، بلکه مراقب باش داری چی به خودت میگی !
داستان های درونی، اون چیزهایی که خودمون برای خودمون پس از شکست و موفقیت هامون ذهنی تعریف میکنیم همون چیزهایی هستن باعث و بانی شکست یا موفقیت بعدی مان میشوند.

شما میگین که ‘من تو کارم ورشکست شدم، خیلی بد بودم…’ ‘لیاقتش رو نداشتم…’ ، ‘اولش فکر میکردم آسونه اما شوکه شدم تون تواناییش رو نداشتم…’ این ها همش باعث میشه شما به خودتون تلقین کنید که دفعه بعد هم ‘بد’ ‘بی لیاقت’ ‘ناتوان’ در صحنه حاضر باشید.

داستانتون رو تغییر بدید.
فعل و فاعل هاتون رو تغییر بدید ‘من شکست نخوردم، کارم نگرفت…’ ‘فکر میکردم آسونه اما باید بیشتر تلاش میکردم…’ ‘یک روز به خواستم میرسم، مطمئنم…’

 قدم سه | تصمیم (قاطع) بگیر
شاید مهم ترین قدمی که باید بردارید همین باشه !
شما تا زمانی بلاتکلیف خواهید ماند که یک تصمیم جدی و قاطع بگیرید. تصمیمی بگیرید که تا آخر عمرتان حاضر باشید بهش عمل کنید.

البته، سخت ترین قدم خارج شدن از بلاتکلیفی نیز هست.
تصمیم گرفتن کار آسانی نیست، اما کاریه که برای شما الــــزامی هستش و شوخی بردارد نیست. شما باید یک تصمیم قاطع بیگیرین که :

    دیگه دور و برم افراد منفی باف نگه نمی دارم
    یک مسیر جدید کارآفرینی آغاز میکنم
    موفقیت را چیزی دیگر برای خودم تعریف میکنم
    دیگه مثل قبل تو فلاکت زندگی نمی کنم
    و …

 قدم  چهار | استانداردهاتون رو بالا ببرید
وقتی به پایین ترین حد زندگیتون رسیدید و داستانتون رو تحلیل کردید و مثبت ترش کردید، نوبت به تصمیم میرسه و بعد از تصمیم یک قدم مهم پیش رو دارید… باید استانداردهاتون رو از این به بعد بالا ببرید.

استانداردهای شما، یعنی حداقل های هر بخش زندگی تان چیست؟
استاندارد حقوقی شما ممکن است ماهی 1 میلیون تومان باشه، استاندارد حقوقی یک نفر دیگر ماهی 600 هزار تومان، یعنی اگر حقوق شما کمتر از 1 میلیون تومان شد، شما دست به هرکاری بزنید که آنرا بالای 1 میلیون نگه دارین…

وقتی استانداردهاتون رو بالا بردید، دیگه شاید یک چیزهایی در زندگی قبول نکنید (که قبلا قبول میکردید) شاید افرادی رو بخواهید از زندگیتون بیرون کنید، به درآمدتون راضی نباشید و یک زندگی بهترن بخواهید داشته باشید… این خوب است !

قدم پنج | زندگیتون رو از نو طراحی کنید
آخرین و تاثیرگذارترین قسمت روشن کردن تکلیفتون با خودتون…

بعد از اینکه استانداردهای بالایی برای خودتون تعیین کردید، نوبت این است که یک گوشه خلوت بنشینید و همان زندگی که دوست دارید در واقعیت داشته باشید رو در ذهن تجسم کنید و بر روی کاغذ بنویسید… با تمام جزییات !

شاید بخواهید یک کارآفرین باشید، خب بنویسید، بنویسید چقدر درآمد میخواهید، کارتان به چه افرادی باشد؟ کارمندان یا شریک تان چجور آدمی باشه خوبه؟ و … با خودتون صادق باشید اما اجازه ندید محدودیتی برای رویاپردازیتون قائل شوید.

بعد از نوشتن این کاغذ، که طرح زندگی جدیدتونه، هر روز صبح آنرا بخوانید و کم کم با خودتون فکر کنید برای بدست آوردن این زندگی جدید، چه کارهایی لازم است انجام بدید که قبلا انجام نمی دادید؟ و چه کارهایی لازم است انجام ندید، که قبلا انجام میدادید؟

پس از اجرای این 5  قدم ممکن است در یک چشم به هم زدن خودتون رو تو زندگی جدیدی ببینید که میخواستید،
پس بدونید که داشتنِ زندگی که میخواهید، هیچوقت غیرممکن نیست،
فقط باید یک روزی تکلیف خودتون رو با خودتون روشن کنید.

چطور از روی‌گردان شدن مشتری  جلوگیری کنیم؟


حقیقتی مسلم است که یکی از متغیرهای مهمی که میزان سودآوری هر کسب‌وکاری را تحت تأثیر قرار می‌دهد نرخ روی‌گردان شدن مشتری از یک برند یا کسب‌وکار و مراجعه آن‌ها به رقیب است. البته ممکن است که مشتری موردنظر به‌طور کل دست از مصرف کردن یک نوع محصول خاص هم‌دست کشیده باشد.

 درواقع به‌راحتی می‌توان گفت که در شرایط فعلی بازار، نرخ روی‌گردان شدن مشتری از هر زمان دیگری بیشتر است. به عبارتی می‌توان گفت که امروزه به دست آوردن یک مشتری با دادن پیشنهادهای مختلف و جذاب یا حتی تخفیف‌ها قابل‌توجه از هر زمان دیگری ساده‌تر شده است. بااین‌وجود تحقیقات مختلف به این نتیجه رسیده‌اند که مشتریانی که به دلیل تخفیف‌های مختلف به سمت برند ما جلب شده‌اند، طول عمری برابر با نصف طول عمر مشتریانی دارند که بدون هیچ مشوق مالی به سمت برند ما جذب‌شده‌اند.

 دسته دوم از مشتریان، مشتریانی هستند که تنها از طریق شرکت و ارزش محصول ارائه‌شده به سمت ما جذب‌شده و به‌احتمال‌زیاد مدت‌زمان بیشتری با برند ما باقی می‌مانند. این درواقع معمای حل مشکل روی‌گردان شدن مشتری است.

 اگر می‌خواهید نرخ روی‌گردان شدن مشتری را کاهش دهید، باید دلیل این رویگردانی از برند خودتان را کشف کنید. در این رابطه عموماً دلایل مختلفی مطرح می‌شود:

1- او محصول شمارا دوست ندارد.

2- خدمات مشتریان شمارا نمی‌پسندد.

3- تخفیف بیشتری می‌خواهد.

4- فرایند انتقال مبلغ ناراحت‌کننده بوده (مشکلاتی درزمینهٔ صدور صورتحساب وجود داشته)

5- انتظاراتی برآورده نشده دراین‌بین وجود داشته است.

 

البته دلایل مطرح‌شده در بالا به نظر خیلی مبهم هستند، ولی به‌هرحال شاید مشکل اصلی به‌طورقطع یکی از موارد مطرح‌شده نباشد، اما مطمئناً یکی از این موارد در روی‌گردان شدن مشتری از برند شما مؤثر بوده است، بنابراین با شناسایی آن باید نرخ این روند را کاهش دهید:

 در ادامه سه روش ساده اما بسیار مؤثر برای کاستن از نرخ روی‌گردان شدن مشتری به شما معرفی می‌کنم:

 متوسط نرخ حفظ و نگهداری را پیدا کنید:

به‌منظور یافتن نرخ روی‌گردان شدن مشتری، ابتدا باید متوسط  نرخ حفظ و نگهداری مشتری برای یک محصول را پیدا کنید. اگر این نرخ در حدود 90% درصد باشد، با کاهش آن به چیزی مثلاً در حدود 70% بلافاصله می‌توانید نتیجه بگیرید که نرخ روی‌گردان شدن مشتری افزایش‌یافته است.

اگر این میزان کاهش زیاد نباشد، کنترل نرخ روی‌گردان شدن مشتری بسیار مشکل است، چرا که همواره با یک حداقل تعدادی از مشتریان که از برند شما روی بر می‌گردانند مواجه هستیم، پس پیدا کردن نرخ نگهداشت مشتری برای یک کالا همیشه قدم اولیه برای کاستن از نرخ روی‌گردان شدن مشتری است.

 دلایل این رویگردانی را پیدا کنید:

باید ببینیم دلیل این رویگردانی مشتری از ما و رفتن سراغ برند رقیب چیست؟ به‌عنوان‌مثال، برخی از مردم گوشی‌های هوشمند خود را به دلیل تمایل به بهره‌مندی از فن‌آوری جدید با هر خرید جدید تغییر داده و سراغ یک برند دیگر می‌روند.

بنابراین اگر شما مثلاً یک تولیدکننده گوشی‌های تلفن هوشمند هستید باید همواره در تولید هر گوشی جدید در پی ارائه یک مدل و ویژگی جدید درگوشی‌های خودتان باشید. سری گلکسی گوشی‌های سامسونگ در این رابطه یک مثال فوق‌العاده است که موجب می‌شود مشتری که پیش‌ازاین گوشی هوشمند این شرکت استفاده کرده هرگز از آن برند جدا نشود و همواره در سطح بهتری از فن‌آوری استفاده نماید. بنابراین یافتن دلیل روی‌گردان شدن مشتری از برند شما هم‌قدم دوم در جلوگیری از این رویگردانی است.

 هزینه نگهداری مشتری فعلی خودتان:

اگر دلیل روی‌گردان شدن مشتری را یافتید، در مرحله بعدی هزینه مرتبط با بازگرداندن آن مشتری ممکن است در شرایط مختلف متفاوت باشد. به‌عنوان‌مثال، اگر مشتری خواهان بهبود در شرایط خدمات مشتری است، این کار از طریق آموزش کارکنان فعلی ممکن است. اما اگر مشتری خواهان تغییرات قابل‌توجه در محصول موردنظر باشد، این کار ممکن است بسیار هزینه‌بر و خسته‌کننده باشد و مطمئناً نیاز به زمان زیاد دارد و در کوتاه‌مدت قابل انجام شدن نیست. بنابراین این مشتری از برند شما روی‌گردان می‌شود، چراکه هزینه‌ها نگهداشت آن به‌مراتب بسیار زیاد است. البته در رها کردن این دست از مشتریان به نرخ روی‌گردان شدن مشتری هم باید توجه داشته باشید، طبیعی است که اگر این نرخ خیلی تغییری نمی‌کند، پس رها کردن این دست از مشتریان منطقی‌تر به نظر می‌رسد.

 به‌منظور داشتن مثالی از ارزش قابل حفظ شدن از طریق کاهش نرخ خروج مشتری در ادامه توجه شمارا به یک تئوری جلب می‌کنم:

فرض کنید که شما کسب‌وکار نوپایی با چرخش مالی 1000 دلار در ماه هستید. به دلیل کاهش مشتریان و رفتن به سمت برندهای دیگر، 20% از مشتریان خود را از دست می‌دهید. همچنان که رشد می‌کنید، تعداد مشتریان شما هم افزایش پیدا می‌کند. اگر مثلاً پس از 10 سال، میزان گردش مالی شما به 10 میلیون دلار برسد و همچنان نرخ خروج مشتری برای شما 20% باشد، حداقل در حال از دست دادن چیزی در حدود 2 میلیون دلار از درآمد خودتان در هرماه هستید!!! اگر مثلاً از این میزان گردش مالی 15% حاشیه سود در نظر داشته باشیم با حسابی ساده می‌بینیم که هنوز میزان از دست رفتن سود بالقوه این کسب‌وکار نسب به سود خالص آن منطقی نیست. همچنین با بست دادن این موضوع به کسب‌وکارهای بزرگ‌تر می‌توانیم به‌خوبی متوجه شویم که این مسئله برای کسب‌وکارهای بزرگ‌تر برخلاف کسب‌وکارهای نوپا شدت بیشتری دارد، چراکه برای کسب‌وکارهای بزرگ‌تر از قبل رقبایی در بازار وجود دارند.

آیا شما واقعاً  به مشتریان خود گوش می‌دهید؟


در فیلم سینمایی جادوگر شهر اُز (1939)، شخصیت مقام و منصب‌دار این فیلم با جلال و شکوهی ناشی از قدرت بی‌حدوحصر بر این سرزمین حکومت می‌کند، تا جایی که توده مردم – مشتریان – وی تصور می‌کنند که وی تنها کسی است که توان حل مشکلات آن‌ها را دارد. اما زمانی که مردم متوجه می‌شوند . . .  فرد پشت پرده تنها یک فرد جاسوس و کلاه‌بردار است، این جلال و شکوه به‌یک‌باره از بین می‌رود.

 مشابه شهر اُز، درگذشته مالکین کسب‌وکارهای بزرگ و قدرتمند به‌گونه‌ای توان فرمان روایی بر مشتریان خود را داشتند که گویی هیچ رقیب و جایگزینی برای آن‌ها نیست. تنها اطلاعاتی که مشتریان در رابطه با این کسب‌وکارها – شاید کسب‌وکار شما هم یکی از این موارد بوده –داشتند، اطلاعاتی بود که شما در مورد کسب‌وکار خود در اختیار آن‌ها قرار می‌دادید. اما با ظهور شبکه‌های پیام‌رسان و شبکه‌های اجتماعی و به کارگیری آنها در عرصه بازاریابی و فروش عصر و دوره این طرز فکر و برخورد این‌گونه با مشتریان گذشته است. امروزه دیگر مشتریان دسترسی به اطلاعات پشت پرده‌دارند و به‌خوبی می‌دانند که این مالک کسب‌وکار نیست که داری قدرت بی‌حدوحصر است، بلکه قدرت واقعی در دستان خود مشتریان است.

 درواقع عامل ایجادکننده این قدرت صدای رسایی است که براثر ظهور اینترنت در دست مشتریان قرارگرفته است. به‌طور سنتی اگر یک مشتری تجربه بدی در رابطه با یک کسب‌وکار داشت، آن را با دوستان و اعضای خانواده خودش مطرح می‌کرد، اما شاید این تجربه بد خیلی بیشتر از این وسعت و دامنه منتشر نمی‌شد و اثر چندانی نداشت. اما حالا با لمس چند دکمه این تجربه بد به‌راحتی می‌تواند با هرکسی که یک اشتراک اینترنتی دارد و البته علاقه‌مند اطلاع از تجربه دیگران در ارتباط با کسب‌وکار شما باشد، به اشتراک گذاشته شود.

 به همین دلیل است که اتخاذ رویکردی فعالانه برای مدیریت اعتبار آنلاین شما و کسب‌وکار خودتان بسیار اهمیت دارد. این مهم نه‌تنها می‌تواند از طریق گوش سپردن به چیزی که مشتریان در رابطه با شما می‌گویند به دست می‌آید، بلکه با ارائه بازخورد مناسب نسبت به این تجربه‌ها تکمیل می‌شود که به‌نوبه خود تأثیر بسیار زیادی بر اعتماد و وفاداری مشتریان نسبت به شما دارد.

 

چرا باید گوش کنید

سریع‌ترین و آسان‌ترین راه برای اطلاع پیدا کردن از خواسته و احساس مشتریان در مورد محصول یا خدمت شما گوش فرادادن به چیزی است که آن‌ها در محیط آنلاین از خود ابراز می‌کنند. مشتریان امروزی در رابطه با طرز فکر و احساس خود هیچ‌گونه مدارایی نداشته و اصلاً احساس خجولی از مطرح کردن آن ندارند. بنابراین داشتن رویکردی فعالانه در رابطه با جمع‌آوری و مدیریت دیدگاه‌های آنلاین، گنجینه‌ای از قدرت اطلاعات را در اختیار شما قرار می‌دهد که می‌توانید از آن برای رشد و بهبود کسب‌وکار خود استفاده کنید. توجه داشته باشید که این گنجینه اطلاعات شامل موارد زیر می‌شود:

 – عملکرد کارکنان: کدام‌یک از کارکنان عملکرد و رفتار خوبی دارند و کدام‌یک به‌قدری آموزش نیاز دارند.

– کارایی عملیاتی: اطلاع از اینکه کدام‌یک از فرایندها اثرگذار بوده و کدام‌یک تغییری ایجاد نمی‌کنند.

– احساس مشتری: آیا مشتریان شما به‌طورکلی از عملکرد کسب‌وکار شما راضی هستند یا نه؟

 اما نکته مهم‌تر این است که شما تنها نباید به گفته‌های آن‌ها در مورد کسب‌وکار خودتان توجه داشته باشید، بلکه باید به گفته و نظرات آن‌ها درباره رقبای خودتان هم توجه داشته باشید. این موضوع منبع اطلاعاتی بسیار مهم و باارزش دیگری در مورد رقابت و رقبای شما و همچنین نظر و احساس مشتریان شما در مورد آن رقبا را در اختیار شما قرار می‌دهد. دراین‌بین شما همچنین می‌توانید از برخی روندهای مطرح در حوزه بازاریابی که در فعلاً در حال آزمون‌وخطاست و در آینده نزدیک یا دور از اثربخشی خوبی بر فعالیت‌های کسب‌وکارها برخوردار می‌شود نیز مطلع می‌شوید.

 ارزش بازخورد مشتریان

آگاه باشید که در دنیای کسب‌وکار امروز که پیوسته در حال تغییر است، اگر حرکت روبه‌جلو و پیشرفت را تجربه نکنید، مطمئناً عقب می‌افتید، اما اطلاع از اینکه آیا در حال اتخاذ تصمیم‌های درست هستید یا نه، بسیار سخت و دشوار است. به همین دلیل سود جستن از هر ذره اطلاعات که در دسترس و اختیار شما قرار می‌گیرد از ارزش بسیار بالایی برخوردار است.

 یکی از مهم‌ترین مجموعه‌های اطلاعاتی که شما می‌توانید امروزه از طریق فضای آنلاین به دست بیاورید، همان بازخورد مشتریان نسبت به کسب‌وکار و فرایندهای کاری شماست. اما چطور باید این حجم از اطلاعات منتشرشده توسط مشتریان در فضای آنلاین و شبکه‌های اجتماعی را در انحصار خود نگاه‌دارید. یکی از روش‌های مناسب برای این کار برقراری یک زیرساخت مدیریت بازخورد است که ضمن بررسی شبکه‌های مختلف لینکی از تمام این بازخوردها را در یک داشبورد در اختیار شما قرار می‌دهد.

 توانایی مطلع شدن در لحظه از مطالبی که مشتریان در مورد شما و کسب‌وکار شما می‌گویند، ارزشی غیرقابل وصف دارد. این‌گونه در لحظه قادر به اطلاع از عملکرد کسب‌وکار خودتان و یافتن راه‌هایی برای بهبود آن هستید. تا حدی که ریچارد برانسون، کارآفرین و مؤسس خطوط هوایی گروه ویرجین، می‌گوید: هرگز قادر به داشتن بازخورد کافی نیستید و هرگز قادر به دست کشیدن از یادگیری نمی‌توانید باشید.”

بازاریابی عصبی چه چیزی در مورد بازاریابی به ما یاد می‌دهد؟



بازاریابان در طول سال‌های مختلف شاهد ظهور و کمرنگ شدن روندهای مختلفی در این حوزه بوده‌اند. بازاریابی عصبی – با استفاده از ابزارهای علوم اعصاب و تئوری‌های آن به‌منظور درک و شناخت بهتر مصرف‌کنندگان یکی دیگر از این موارد هستند. آیا این‌یک روند ماندگار است؟ آیا این روند طرز فکر و تلقی ما از بازاریابی را تغییر می‌دهد؟

 البته اعلام نظر در رابطه با ایجاد شدن تغییرات اساسی در چگونگی برقراری ارتباط با مصرف‌کنندگان از طریق بازاریابی عصبی هنوز زود است. اما با بررسی مطالعات بسیار متعددی که در این زمینه از حدود 15 سال پیش انجام‌شده است، به جرئت فکر می‌کنم که این حوزه مطمئناً می‌تواند در طرز تفکر ما به‌گونه‌ای متفاوت مؤثر واقع شود.

 بازاریابی عصبی می‌تواند چشم‌انداز جدیدی در رابطه با برخی از مسائل قدمی و تائید برخی از مواردی که پیش‌ازاین در مورد آن با شک و شبهه برخورد می‌کردیم و سند و مدرکی برای اثبات آن نداشتیم، به کمک فراوانی کمک باشد. در ادامه نگاهی داریم به موارد و مسائلی که این علم به ما در آن‌ها کمک می‌کند.

 اقناع موضوعی منطقی به‌حساب نمی‌آید

البته اینکه اثرات استفاده از این حوزه از علم را اصلاً بتوانیم جزء مقوله اقناع به‌حساب بیاوریم، خود موردبحث است.

 اگر از یک کودک سه‌ساله بپرسید که چرا چیزی، مثلاً مانند بستنی یا یک اسباب‌بازی، را می‌خواهد، عموماً می‌گوید “چون می‌خواهم دیگه!”

 زمانی که این کودکان به سن پنج‌سالگی می‌رسند، تا حدودی شروع به دلیل آوردن می‌کنند. آیا این رفتار به خاطر وجود دلیل و تحریک رفتاری خاص از طرف آن‌هاست؟ یا اینکه آن‌ها تنها یاد گرفته‌اند که برای توجیه احساسات خود از کلمات استفاده کنند؟ در ادامه به این موضوع هم می‌پردازیم.

 علاوه بر این باید توجه داشت که در طی تحقیقات مختلف در حوزه روانشناسی و علوم اعصاب در طی قرن اخیر مطالب و موضوعاتی زیادی در رابطه با چگونگی تأثیر احساسات و ذهن ناخودآگاه خودمان بر رفتار خودمان آموخته‌ایم. اکنون بحث‌های بسیار جدی در محافل مرتبط با حوزه علوم اعصاب در رابطه با داشتن اراده آزاد و آگاهانه در رابطه با چگونه رفتار کردن ما در جریان است.

 بااین‌وجود بخش عمده‌ای از تحقیقات بازاریابی به‌صورت طرح پرسش از مردم در مورد دلیل یک رفتار خاص است. از این طریق اطلاعات خوب و جامعی قابل‌دستیابی است . . . اما روند توجیه کردن رفتارها را کمی تحت تأثیر قرار می‌دهد. به‌طورکلی باید توجه داشت که هر چیزی که قابل‌اندازه‌گیری کردن، توجه بیشتری را به سمت خود جلب می‌کند و عموماً قابل مدیریت هم می‌باشد، اما اگر کلاً به ‌اندازه‌گیری و بررسی ذهن آگاه خودمان مشغول باشیم، نقش بالقوه و تعیین‌کننده ذهن ناخودآگاه خودمان را فراموش کرده و به کنار می‌گذاریم.

 یک کاربرد این روش این است که ممکن است به‌طورکلی دیگر نیازی به استفاده از مدل قدیمی استفاده از اقناع دیگران نداشته و آن را کنار بگذاریم.

 مسئله اقناع یک ایده و مفهومی بر این فرض است که رفتار همواره تحت تأثیر انتخاب‌های آگاهانه و منطقی قرار دارد. این ایده بیان می‌دارد که مصرف‌کنندگان به‌طور منطقی گزینه‌ها را موردبررسی قرار داده، به بحث‌ها و نقدهایی که در رابطه با یک برند یا محصول جریان می‌گیرد گوش‌داده و سپس اقدام به تصمیم‌گیری می‌کنند.

 باوجوداینکه این حالت هم ممکن است گاهی اتفاق بیفتد، اما به‌طورکلی مصرف‌کنندگان تمایلی به تسری دادن این روش تفکر به تمام امور و انتخاب‌های خود ندارند. در عوض، ذهن ناخودآگاه مصرف‌کنندگان آن‌ها را بر اساس احساسات درونی خودشان به سمت مسیر خاصی هدایت می‌کند که وانمود می‌شود تصمیم برای خرید یک کالا به‌صورت ناخودآگاه بوده که این حالت دقیقه به دلایلی در زمان حضور فرد در فروشگاه و در جلوی طبقه محصولات تحریک می‌شود.

 ویژگی‌های بصری و حسی سطح پایین ازآنچه تصور می‌کنید اهمیت بیشتری دارند

به‌طور نسبی تغییرات کوچک در طراحی یک تبلیغ یا صفحه وب‌سایت می‌تواند تفاوت‌های بسیار زیادی را موجب شود. بازاریابان برای مدت‌های زیادی از این موضوع مطلع بوده اما ابزارهای تحقیقات بازار قادر به اثبات آن‌ها نبوده‌اند. یکی از مزایای تحقیقات بازاریابی عصبی توانایی آن در اندازه‌گیری و کمی کردن تفاوت‌های بصری به نسبت کوچک در طراحی است.

 به‌عنوان‌مثال، تحقیقات نشان داده است وقتی تصویر یک تبلیغ در سمت چپ یک متن قرار می‌گیرد، عموماً از تأثیرگذاری بهتری بر روی مخاطب برخوردار است. این اصل که شاید بتوان از آن به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نتایج حوزه بازاریابی عصبی نام برد، تحت عنوان “تسلط بر پردازش” شناخته می‌شود.

 ایده کلی در این رابطه این است که مصرف‌کنندگان تمایل و کشش بیشتری نسبت به طراحی‌های ساده و قابل‌فهم دارند. مغز ما به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی‌شده است که اغلب بین درک یک مفهوم ساده و آشنا بودن آن دچار مشکل شده و این دو را باهم اشتباه می‌گیرد. اصولاً ما تعصبی نسبت به موارد آشنا داریم. به دلیل وجود نوعی تغییر ناگهانی در سیستم بصری خودمان، درک و فهم مفهوم تصاویری که در سمت چپ متن قرار دارند، برایمان ساده‌تر است. البته تأثیر نهایی خیلی زیاد نیست، اما این تأثیر آن‌قدر زیاد است که تأثیری بر طراحی‌هایی که قرار است با میلیون‌ها نفر ارتباط برقرار کنند ایجاد می‌نمایند.

مشاور بازاریابی  کیست؟ و چه‌کارهایی انجام می‌دهد؟


امروزه اضافه کردن یک برچسب با عنوان مشاور در انتهای نام هر شغل و کسب درآمد زیاد تا حدودی ممکن شده و این موضوع موجب سردرگمی برای کسانی است که به دنبال چنین شغلی بوده یا در پی کسب خدمات مشاوره می‌باشند. با اغلب فارغ‌التحصیلانی که از این رشته و حوزه کاری صحبت کرده ام، از یک مشاور بازاریابی تصوری  . . .  در حد کار کردن در یکی از دپارتمان‌های بزرگ مثلاً برندهای معتبر و بزرگ مصرفی و ارائه ایده‌های تبلیغاتی را در نظر دارند – که درواقع می‌توان گفت بسیار متفاوت از وظایف و شغل یک مشاور بازاریابی در یکی از این شرکت‌ها است.

 

اغلب مشاوران بازاریابی پس از کار و فعالیت و کسب تجربه‌ای 10 تا 15 ساله در حوزه بازاریابی، که چیزی معمول و منطقی به نظر به نظر می‌رسد، به این عنوان شغلی دست پیدا می کنند. درواقع می‌توان گفت این شغلی نیست که هرکسی بتواند بلافاصله پس از خارج شدن از دانشگاه به آن دست پیدا کند. نکته اصلی در این رابطه این است که فرد مشاور باید بتواند تبدیل به یک کارشناس بی طرف شود که یک شرکت برای پرداختن به موضوعات و مسائل خاص بتواند از آن استفاده کند. در این صورت است که فرد مشاور می‌تواند بلافاصله پس از مطرح‌شدن مسئله به عمق آن نفوذ کرده و جزئیات آن را تحلیل کند، که بدون درگیر بودن در جنبه‌های مختلف بازاریابی و فروش ممکن نیست.

 

به عبارت دیگر مشاور بازاریابی فردی است تجربه کار و فعالیت عملی در حوزه‌های مختلف بازاریابی، جمع‌کردن کمپین های بازاریابی و تبلیغات برای شرکت های بزرگ و کوچک و همچنین اجرا آن‌ها با کمترین و محدودترین بودجه و همچنین بودجه‌های بسیار بزرگ و گسترده را شاهد بوده باشد و قادر به کمک به مشتریان و مراجعین به خودش برای بهره‌برداری مثبت از ریال به ریال بودجه خودشان باشد.

 مهم‌ترین تفاوت بین یک بازاریاب استخدام‌شده در یک شرکت و یک مشاور بازاریابی تنوع نوع فعالیت این دو فرد است. یک مشاور در چندین و چند شرکت مختلف به‌طور هم‌زمان کار و فعالیت دارد که این شرکت‌ها می‌توانند شامل شرکت های عرضه‌کننده انواع طلا و جواهر لوکس تا شرکت های ارائه‌کننده نرم افزارهای پیشرفته باشند. ممکن است یک فرد که در یک آژانس بازاریابی و تبلیغات مشغول به فعالیت است هم‌چنین تنوع شغلی و کاری را هم داشته باشد. اما به‌طور مستقیم کار کردن با هر یک از این شرکت ها موجب به دست آوردن تصویری کامل‌تر و دقیق‌تر از کل بازار آن کسب‌وکارها می‌شود.

 یک مشاور بازاریابی یک فرد کاملا حرفه‌ای و بامهارت است که قدرت درک و تحلیل عوامل انگیزشی مصرف کنندگان و چگونگی استفاده از استراتژی ها برای رشد هر کسب‌وکاری را دارا می‌باشد.

 برخی مردم آژانس‌های تبلیغاتی را با مشاوران بازاریابی به‌اشتباه می‌گیرند، با فرض اینکه مشاوران بازاریابی همان کارها و خدمات آژانس‌های تبلیغاتی را اما به‌صورت مستقل و انفرادی ارائه می‌کنند. با این وجود با اینکه این دو عملکردی مکمل یکدیگر دارند، ولی تفاوت‌های بسیار زیادی بین دو می‌باشد. اگر شما بدانید که چه پیامی را باید به تبلیغ بگذارید، مطمئنا سراغ یک آژانس تبلیغاتی برای تهیه تبلیغات می‌روید. چرا که آن‌ها تیم های اجرایی واقعا خلاقی متشکل از کارگردانان هنری، نویسنده و طراحان گرافیک در اختیاردارند که به شما کمک می‌کنند تا پیام تبلیغاتی خود را در قالب یک کمپین تبلیغاتی یا یک تبلیغ تلویزیونی نو جدید ارائه کنید. در مقابل یک مشاور بازاریابی، شخصی است که به یک کسب‌وکار چگونگی ارتباط و تعامل با مشتریان و بازار فعلی خودش را معرفی کرده و در این رابطه راهکار می‌دهد. علاوه بر این، مشاور بازاریابی در تعیین این موضوع که غیر از بازار فعلی و شناخته‌شده دیگر چه گروهی از مصرف‌کنندگان ممکن است نسبت به استفاده از محصول یا خدمت ترغیب شده و اینکه چگونه می‌توان بازار موجب را توسعه داد نیز کمک می‌کنند. وی با نگاه کردن و بررسی طرح بازاریابی فعلی و سپس استفاده از ابزارهای تحلیلی و در نظر گرفتن پتانسیل بازار استراتژی را برای دستیابی به اهداف بزرگ‌تر ارائه می‌نماید. مشاور در طی این فرایند، پایبندی به ماموریت شرکت را تضمین کرده و میزان موفقیت را از طریق بررسی نتایج در حین اجرا یک طرح بازاریابی استراتژیک اندازه‌گیری و گزارش می‌کند.

 شما به یک مشاور بازاریابی نیاز دارید، اگر:

می‌خواهید کسب‌وکار خود را راه‌اندازی کنید

نیاز به تعیین اهداف به‌خوبی تعریف‌شده دارید

نیاز به یک طرح منسجم بازاریابی استراتژیک دارید

در نظارت بر معیارهای کلیدی به منظور اندازه‌گیری میزان موفقیت به کمک نیاز دارید

در تعیین معیارهای کلیدی شک دارید (ترافیک روزانه مشتریان یا مراجعین، نرخ تبدیل مراجعه‌کننده به مشتری، تعامل با مشتریان در شبکه‌های اجتماعی، تماس های دریافتی، حاشیه سود)

خواهان بهبود روابط و میزان وفاداری با مراجعین و مشتریان فعلی هستید

تمایل به ورود به بازارهای جدید و جذب مشتریان جدید دارید

نردبان وفاداری مشتری و چگونگی استفاده


دو حقیقت کلی در رابطه با جذب و نگهداری مشتری وجود دارد که در حوزه بازاریابی بیش از هر چیزی به آن اشاره می‌شود و اصطلاحا از آن تحت عنوان نردبان وفاداری مشتری یاد می شود.

 1- بر اساس بودجه بازاریابی مصوب، شما به چیزی در حدود 30 برابر بودجه بیشتر برای جذب یک مشتری جدید از طریق روش‌های سنتی تبلیغات نسبت به جذب مجدد یک مشتری قبلی برای خرید مجدد نیاز دارید.

 2- اغلب کسب‌وکارها در حدود 5% یا حتی کمتر از این مقدار از بودجه بازاریابی خودشان را برای مشتریان موجود و فعلی صرف می‌کنند، و این در حالی است که حدود 95% از بودجه آن‌ها برای تلاش جهت جذب مشتریان جدید صرف می‌شود.

 

باوجوداینکه جامعه کنونی در طی 20 سال گذشته به‌طور پیوسته توسعه پیداکرده است و در این مدت مشتری همواره در مرکز توجه کسب‌وکارها قرار داشته، اغلب کسب‌وکارها هنوز درک درستی از قدرت مشتری ندارند. به‌منظور کمک به آن‌ها جهت درک ارزش وفاداری مشتری و همچنین فرآیندهای مرتبط با کسب وفاداری آن‌ها، محققین به مفهوم نردبان وفاداری مشتری دست پیداکرده‌اند که از آن در برخی از منابع تحت عنوان نردبان برندینگ نام‌برده می‌شود.

 اساساً نردبان وفاداری مشتری شامل 5 مرحله اصلی می‌شود که این 5 مرحله مبتنی بر علاقه مشتری نسبت به شرکت یا محصول آن است.

 1- علاقه‌مند

اولین مرحله از نردبان وفاداری مشتری، علاقه‌مند شدن مشتری است که شامل هر فردی می‌شود که تبلیغی از شمارا می‌خواند را چیزی در مورد آن می‌شنود، نگاهی به یکی از بروشورهای شما می‌اندازد یا به‌نوعی با یکی از تبلیغات و روش‌های ترفیعی شما آشنا می‌شود. به‌عبارت‌دیگر این مرحله شامل هر فردی است که تبلیغی از شمارا دیده یا به‌نوعی با شرکت شما در ارتباط بوده است.

 2- مشتری بالقوه

این مرحله یا بخش شامل افرادی می‌شود که درواقع توجه خاصی به تبلیغ یا پروموشن فراهم‌شده توسط یک شرکت نشان می‌دهند. آن‌ها درواقع دومین و احتمالاً، ازنقطه‌نظر فروش، مهم‌ترین بخش از نردبان وفاداری مشتری هستند؛ چراکه همین افراد هستند که در مرحله به مشتری تبدیل می‌شوند.

 3- مشتریان

افرادی که در این بخش وارد می‌شود، درواقع همان افرادی هستند که مشتری نامیده شده و به این معنا که از شرکت موردنظر خریدی را انجام می‌دهند، حال این خرید خواه یک محصول یا یک خدمت باشد.

 4- مشتری ثابت

این بخش از نردبان درواقع بخشی است که مشتریان بیشتر شکل یافته، در آن وارد می‌شوند؛ چراکه معرف آن دسته از مشتریانی است که برای نوبت دوم اقدام به خرید می‌کنند. این وضعیت تنها در حالتی روی می‌دهد که خدمت یا محصول ارائه‌شده به مشتری برابر با انتظارات مشتری باشد.

 5- وفادار

این بخش معرف مشتری است که موجب تبلیغات رایگان برای محصولات یا خدمات یک شرکت می‌شود. بازاریابی دهان‌به‌دهان عموماً از طریق وفاداران به شرکت انجام می‌پذیرد.

 در بین این 5 دسته نام‌برده شده، تکنیک‌ها و فعالیت‌های خاصی وجود دارد که می‌تواند به هر کسب‌وکاری در رابطه با کسب وفاداری مشتری کمک کند. بین بخش اول نردبان وفاداری مشتری و بخش سوم آن‌که شامل مشتری است، کسب‌وکار مربوطه باید تلاش‌های خودش را صرف کسب بازار و تبدیل علاقه‌مندان به مشتری نماید.

بهترین زمان برای ورود به بازار


در بازاریابی و فروش به بازار سه نکته مهم و قابل‌بررسی برای وارد شدن به هر کسب‌وکاری به ترتیب سرمایه (مهم‌ترین مورد)، نیاز (بررسی وجود تقاضا در بازار) و سومین نکته مهم زمان ورود به بازار است که البته بسیاری از کسب‌وکارها اغلب از آن غافل می‌مانند، بطوریکه یا اصلاً به آن توجهی نمی‌کنند یا خیلی به نظرشان مهم نبوده و راحت از کنار آن رد می‌شوند.

یک تقسیم‌بندی کلی از استراتژی‌های زمان ورود به بازار شامل موارد زیر می‌شود:

 وارد شوندگان اولیه

شرکتی که اولین قدم رقابتی برای ورود به بازار یک کسب‌وکار برای فعالیت در یک محدود جغرافیایی یا عرضه محصول و خدمت خودش به متقاضیان اولیه را برداشته است در این دسته قرار می‌گیرد. مزایای حاصل از این حرکت برای این قبیل شرکت‌ها مزیت وارد شوندگان اولیه نامیده می‌شود که بر اساس آن شرکت قادر به کسب حاشیه سود بالاتر از درآمد خودش و همچنین کسب وفاداری مشتری در بازه زمانی کوتاهی‌تر است، اما همیشه ریسک بالاتری از جانب فن‌آوری‌های جدید و بازار جدید متوجه وی می‌ باشد.

 وارد شوندگان ثانویه

شرکتی که نسبت به رفتار وارد شوندگان اولیه از طریق تقلید یا به‌کارگیری همان استراتژی‌ها جهت ورود به بازار با شناخت بیشتر درنتیجه موفقیت‌ها و شکست‌های شرکتی که زودتر واردشده عکس‌العمل نشان می‌دهد، وارد شونده ثانویه نامیده می‌شود. این دسته از شرکت‌ها با تمرکز بر حوزه تحقیق و توسعه و درس و عبرت گرفتن از نکات فنی که موجب شکست یا ضرر برای وارد شونده اولیه بوده شرایط کم ریسک و مطمئن‌تری برای خود فراهم می‌آورند. نکته منفی در این رابطه این است که شرکت به‌اصطلاح وارد شونده ثانویه به مدت‌زمان بیشتری برای کسب وفاداری مشتری نیاز دارد که به آن تأثیر منحنی یادگیری هم گفته می‌شود که در آن شرکت‌های وارده شونده ثانویه از تجربه‌های به‌دست‌آمده توسط حرکت وارده شونده اولیه موارد و نکاتی را یاد می‌گیرند و همچنین دانش بیشتری از انتظارات مشتری دارند. به این جنبه از کار هم مزیت وارد شونده ثانویه گفته می‌شود.

مردم احساسات می‌خرند، نه کالا!!!



فقط برای یک‌لحظه به آخرین خرید بزرگی که داشتید فکر کنید. این خرید یک اتومبیل بود؟ یک‌خانه؟ یکدست جواهر بسیار بسیار لوکس که شاید فقط در خواب می‌دید؟ یا شاید هم یک خرید بسیار ساده بود، شاید چیزی در حد یک کیف‌دستی زنانه!!! به نظر خودتان احساسات در آن نقشی داشته؟

 در نگاه اول شاید این‌طور به نظر برسد که تصمیمات خرید ما تنها در ارتباط با تحلیل دقیق نیازهای ما باشد و با هیچ‌چیز دیگری در ارتباط نباشد. به‌هرحال، هر کس به یک وسیله حمل‌ونقل یا یک‌خانه نیاز دارد –  درست است؟

 اما وقتی‌که زمانی را برای تجزیه‌وتحلیل بیشتر در این مورد صرف می‌کنید، با یک داستان و واقعیت دیگر مواجه می‌شوید. شاید مثلاً خریدن یک دستگاه خودرو ولوو را نسبت به خرید یک دستگاه خودرو فورد تنها به دلیل اعتبار و سابقه و پیشینه آن در رابطه با ایمنی ترجیح دادید. یا مثلاً خرید از یک برند کیف‌دستی را نسبت به یک برند دیگر کیف‌دستی تنها به دلیل پرستیژ ظاهری آن ترجیح دادید.

 بنابراین زمانی که مصرف‌کنندگان با انتخاب‌های بی‌پایان مواجه می‌شوند، چگونه تصمیم‌های خود مبنی بر خرید را اتخاذ می‌کنند؟ چه چیزی می‌تواند یک نفر را برای انتخاب یک برند از خودرو نسبت به دیگری تحت تأثیر قرار دهد – باوجودآنکه هر دو خودرو دارای ویژگی‌های اساسی کاملاً مشابهی در رابطه با حمل و جابجایی ما می‌باشند؟

پاسخ ساده به آن فقط احساسات است و بس!!!

 احساسات – دلیل و چرایی موجود در پشت اینکه چرا می‌خریم

این ایده حاکم بودن احساسات بر رفتار مصرف‌کننده مطمئناً چیز جدید نیست. درواقع، این ایده یک فرضیه بسیار بزرگ و معتبر از نویسنده کتابی پرفروش در سال 2008 بنام مارتین لینداستروم بود که کتابی با عنوان buyology  را تألیف کرده و در ایران بانام خرید شناسی ترجمه‌ منتشرشده است.

 

آقای لینداستروم ایده خود را بر اساس یک تحقیق “بازاریابی عصبی” شکل داده بود که روی 2000 فرد داوطلب در سطح جهان در طی یک دوره سه‌ساله تست‌شده بود. در طی این مطالعه، افراد شرکت‌کننده در معرض مجموعه متنوعی از محتوای تبلیغاتی و برند سازی با امید دستیابی به محرکی قرارگرفته بودند که موجب برقراری ارتباط با پاسخ‌دهنده و ذهن خریدار آن‌ها می‌شد.

 

چیزی که در پی این تحقیق وی به آن دست‌یافت این بود که محصولات و تبلیغاتی که در نظر مصرف‌کننده‌ها جالب و زیبا می‌آمدند، آن دسته از تبلیغاتی بودند که از جذابیت‌های حسی استفاده کرده بودند. به‌عنوان‌مثال، استفاده از رنگ‌های ساده و اصلی در تبلیغات و لوگو مک‌دونالد یا بو استفاده‌شده توسط برند PlayDoh توجه کنید.

 قدرت اجتماع

لینداستروم همچنین به این نتیجه رسید که این رویکرد قدرتمند در بازاریابی زمانی قدرتمندتر و اثرگذارتر می‌شود که برندها عنصر حسی را با آیین‌های ترکیب می‌کردند که یک حس اجتماعی ایجاد می‌کنند. این موضوع به این دلیل است که این آئین‌ها محلی و بومی یک چرخه خود تقویتی از وفاداری نسبت به برند ایجاد می‌کردند و این ایجاد این چرخه وابسته به سه نیروی پرقدرت: عادی شدن، احساس تعلق و اعتماد نسبت به برند است.

 

شاید چشمگیرترین عنصر این روش این ایده باشد که قدرت اجتماع از طریق اشتراک‌گذاری محصولات و خریدهای انجام‌شده با دیگران افزایش پیدا می‌کند. بنابراین دیدن تبلیغاتی که در آن‌ها معلمان مثلاً در حال آموزش انجام دادن کاری به بچه‌ها هستند و در این راه از یک برند خاص استفاده می‌کنند، شاید خیلی عادی و معمول به نظر برسد.

 

به‌عبارت‌دیگر می‌توان گفت که این موضوع به‌طور تمام و کمال به ایجاد جذابیت برای نیاز درونی ما مبنی بر تعلق داشتن و عضو بودن در یک جمع وابسته است. پس اگر مثلاً ترجیح می‌دهید قهوه خود را همراه با شیر میل کنید، بهتر است خودتان را عضوی از یک جمع یا گروه متشکل از میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا به‌حساب بیاورید.

 

متوسل شدن به انگیزه‌ها

خوب، حالا که متوجه شدیم برندها چگونه از احساسات ما برای ایجاد وفاداری نسبت به خودشان استفاده می‌کنند – – بازاریابان دیگر از چه راه‌هایی قادر به اثر گذاشتن بر رفتار ما به‌عنوان مصرف‌کننده می‌باشند؟

 گاهی اوقات این کار با قرار دادن محصولات خودشان در نقطه‌ای مناسب از فروشگاه و تحریک ما به خرید آن در زمان مناسب انجام می‌شود.

 همه ما بدون استثناء تجربه یک خرید یک‌باره و بدون آمادگی و برنامه‌ریزی قبلی را تجربه کرده‌ایم، درست است؟ مثلاً در نقطه که باید خریدهای خود را به صندوق تحویل دهید، به‌عنوان آخرین خرید دست خود را دراز می‌کنید تا یک بسته تخم‌مرغ به سبد خریدهای خود اضافه کنید و یک‌باره مثلاً یک روسری جالب در کنار این قفسه می‌بینید، یا یک سی دی موسیقی که قبلاً شنیده‌اید خیلی از دوستان شما در مورد آن صحبت می‌کنند و این موجب یک خرید یک‌باره برای شما می‌شود.

 خوب حالا باید ببینیم این موضوع چرا بارها و بارها تکرار می‌شود؟ آیا این موضوع به دلیل کنترل اجباری ضعیف از طرف ما اتفاق می‌افتد؟ یا اینکه تنها به دلیل احساسی که از خرید کردن به ما دست می‌دهد است؟

 درواقع با تکیه‌بر یک مطالعه روانشناسی که اخیراً در این رابطه انجام‌شده می‌توان گفت – پاسخ تا حدودی هر دو آن‌هاست. بر اساس این تحقیق برخی از افراد شناسایی‌شده‌اند که در شرایط خاص در معرض خرید یک‌باره و هیجانی هستند. اما این وضعیت معمولاً به دلیل این حقیقت اتفاق می‌افتد که خریدهای یک‌باره و هیجانی به دلیل علاقه‌ای برای تجربه شادی و رضایت و همچنین بهتر کردن حس و حال طرف مقابل انجام می‌شود.

 اگر بخواهیم خیلی ساده این موضوع را توضیح دهیم، باید بگوییم آن‌هایی که تمایل به تجربه هیجانی دارند، اصولاً حالت عصبیت و سختی بیشتری را برای کنترل احساسات خود تجربه می‌کنند، اما درنهایت این خرید تنها برای آرام شدن و داشتن احساسی بهتر و رها شدن از دست فشار روانی به‌طور یک‌باره اتفاق می‌افتد.

 کارشناسان بازاریابی از این حالت استفاده کرده و محصولات مختلف را در جای‌جای فروشگاه به شکلی قرار می‌دهند که به احساس هیجانی واردشده به مشتری شدت بخشیده و از طرف دیگر خدمات برند سازی خوب و مفیدی را با این محصولات همراه می‌کنند که مشتری پس از انجام یک خرید هیجانی با تکیه‌بر قدرت برند محصول موردنظر به توجیه و منطقی جلوه دادن خرید انجام‌شده بپردازد.

ده چیزی که در باورس نباید به مشتری عصبانی بگوییم

زمانی که در باورس مشتری عصبانی است، نیاز به توجه و درک بیشتری پیدا می‌کند. فرض کنید پولی را که با هزاران زحمت به دست آورده‌اید برای محصولی هزینه کرده‌اید که نیاز شمارا برآورده نمی‌کند. این وضعیت اندکی طول نمی‌کشد که هر آدم بسیار خونسردی را بر سر کوچک‌ترین مسائل تبدیل به آدمی بسیار عصبانی تبدیل کند. کنار آمدن و مدیریت کردن چنین مشتری تنها بابیان نکات و موارد صحیح و درست نمی‌شود، بلکه به‌شدت باید توجه داشته باشید که دراین‌بین حرف یا کلام اشتباهی از دهان شما خارج نشود.

 در ادامه مطلب به مطالب و مواردی اشاره می‌کنم که هرگز نباید به یک مشتری ناراحت و عصبانی بگوئید و البته به دلایل آن‌هم اشاره می‌کنم و سپس به نکاتی مبنی بر چگونگی جلب‌توجه و علاقه مجدد وی اشاره می‌کنم:

 10- هرگز نگویید “می تونید چند دقیقه صبر کنید؟”

در مقابل بگوئید، “متأسفانه باید چند دقیقه صبر کنید، چون …”

مشتریان عصبانی زمانی بر صبر کردن در اختیار ندارند، آن‌ها زودتر مراجعه کرده و در حال انتظار برای حل مشکل خودشان هستند. علاوه بر این قدرت قضاوت مشتریان عصبانی تحت تأثیر شرایط بد آن فضا قرار داشته و هرقدر بیشتر صبر کنند، شرایط بدتری پیدا می‌کنند.

 9- هرگز نگویید ” متأسفم، اما . . .”

در مقابل بگوئید، “در رابطه با … از شما عذرخواهی می‌کنم.”

گفتن کلمه “متأسفم”، در لحظه موجب رفع مسئله و مشکل نمی‌شود. چرا درواقع مشتری ممکن در آن لحظه به شما بگوید، “متأسفم، مشکلی را حل نمی‌کند”، همچنین استفاده از کلمه “اما” موضوع قبلی را تقریباً تمام‌شده نشان داده و موجب آغاز یک موضوع و بحث دیگر می‌شود. اگر عذرخواهی می‌کنید، آن را با تمام متانت انجام دهید.

 8- هرگز نگویید “خونسرد باشید.”

در مقابل بگوئید، “امیدوارم این موقعیت را درک کنید.”

بدترین کاری که تحت این شرایط می‌توانید بکنید، دستور دادن به مشتریان خودتان است. از بی‌اهمیت جلوه دادن یا مجبور کردن مشتری به اتخاذ تصمیمی ناخواسته خودداری کنید. چراکه این برخورد موجب بروز عکس‌العملی از طرف وی می‌شود. در عوض، از زبان و کلامی استفاده کنید که نشان‌دهنده درک شما از وضعیت بوده و وضعیت راکمی آرام کند.

 7- هرگز نگویید، “اشتباه از طرف بخش حسابداری بوده است.”

در مقابل بگوئید، من بابت . . . عذرخواهی می‌کنم.”

زمانی که تقصیر را بر گردن یک بخش دیگر از سازمان می‌اندازید، در عمل با رفتار خود نشان می‌دهید که سازمان از انسجام و نظم و سازمان‌دهی مناسبی برخوردار نبوده و در عمل حرفه‌ای نیست. کارکنان بخش خدمات مشتریان باید به‌خوبی از نحوه پذیرش انتقاد و برخورد با آن آگاه باشند.

 6- هرگز نگویید، “بر اساس سیاست کاری ما . . .”

در مقابل بگوئید، “به دلایل امنیتی، حقوقی یا . . .”

زمانی که اشتباهی رخ می‌دهد، مشتریان عصبانی تمایلی به شنیدن چیزی در مورد سیاست‌ها یا قوانین شما ندارند. سیاست‌ها برای برقرار بودن و مدیریت سازمان وضع‌شده و نباید از آن‌ها برای مخفی کردن اشتباهات سازمان استفاده کرد. در همین زمان، باید توجه کنید که چطور می‌توانید سیاست‌های خودتان را با زبان ساده برای وی تفهیم کنید.

 5- هرگز نگویید، “”تقصیر من نیست.”

در مقابل بگوئید، “اجازه دهید ببینم چه‌کاری می‌توانم انجام دهم.”

درک وضعیت مشتری در این موقعیت از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. زمانی که تقصیر را از طرف خود برمی‌دارید و تقصیری متوجه خودتان نمی‌دانید، در عمل خودتان را از وضعیت و مشکل مشتری دور کرده و مسئولیتی در این رابطه بر عهده نمی‌گیرید، که در عمل چیزی نیست که تمایل به انجام آن داشته باشید، خصوصاً زمانی که آن‌ها عصبانی هستند.

 4- هرگز نگویید، “از من می‌خواهید چه‌کاری انجام دهم؟”

در مقابل بگوئید، “نظرتان در رابطه با . . . چیست؟”

نشان عدم اطمینان اصلاً گزینه خوبی در این شرایط نیست. در عوض، پیشنهاد‌هایی را مطرح کنید و اگر پیشنهادی به ذهنتان نمی‌رسد، از مشتری بخواهید به شما بگوید دوست چه چیزی برای وی انجام دهید و در صورت امکان حتماً آن را برای وی عملی کنید. پشتیبانی خوب از مشتری همه و همه در رابطه با رسیدن به توافقی مطلوب بین شما و مشتری خودتان است.

 3- هرگز نگویید، “اجازه دهید شمارا به مدیر وصل کنم!”

در مقابل بگوئید، “ما می‌توانیم . . .  را بکنیم و . . . را به‌رایگان در اختیار شما قرار دهیم.”

تقصیر یا مسئولیت را به مدیر خودتان واگذار نکنید. با این کار نه‌تنها از طریق اجبار وی به تکرار خواسته و مشکل خودش برای مدیر، به شعله آتش خشم مشتری افزوده‌اید، بلکه وی عدم توانایی خود در رفع مشکلات و مسائل پیش‌آمده در بخش خودتان را نشان داده‌اید.

 2- هرگز نگویید، “اگر صادقانه بخواهم بگویم . . . “

در مقابل بگوئید، هیچ‌چیزی لازم نیست بگوئید!

اگر این بار واقعاً قرار باشد صادقانه رفتار کنید، آیا چیزی وجود دارد که مانع از صداقت شما در نوبت‌های بعدی باشد؟

1- هرگز از زبان طعنه‌دار و انتقاد و . . . استفاده نکنید.

اولین چیزی که تحت هیچ شرایطی نباید به آن اشاره‌ای داشته باشید، چیزی است که ممکن است از آن برداشت طعنه‌آمیز یا اهانت‌بار شود. به یاد داشته باشید، که یا با ایمیل یا از طریق در حال رفع مشکل مشتری خود هستید و درهرصورت بیش از 90% ارتباط شما غیرکلامی است. به عبارتی یعنی در اینجا لحن صحبت و نگارش و حتی رنگ قلم شما می‌تواند تعیین‌کننده باشد حس شمارا انتقال دهد. پس در یک‌کلام قبل از هر حرکتی فکر کنید.

به یاد داشته باشید، زمانی که به توافقی با مشتری خود باورس دست پیدا کردید، ارائه پیشنهادی فراتر از توافق قبلی شما بسیار حیاتی است، مثلاً یک تخفیف!!! این‌گونه مشتری عصبانی شما خوشحال شده و می‌توانید وی را به یک طرفدار وفادار یا نماینده خود تبدیل کنید.

مهم‌ترین مشکل مشتری خود را در شناسایی کرده و سپس حل کنید


شاید توضیح خیلی زیادی به‌عنوان مقدمه نتوان به عبارت استفاده‌شده در عنوان این مقاله اضافه کرد. به‌نوعی می‌توان گفت کل فرایند فروش و بازاریابی در این ‌یک فکر خلاصه می‌شود که مشکل مشتری خودتان را شناسایی کرده و حل کنید. زمانی که امور به بیراهه می‌روند، درواقع زمانی است که مشتری بالقوه شما موفق به شناسایی این موضوع که مشکلی دارند که شما می‌توانید آن را حل کنید، نمی‌شوند یا اینکه راه‌حل ارائه‌شده از طرف شما راه‌حل مناسبی نیست.

 سناریو اول: شما راه‌حل دارید، مشتری شما هم مشکلی دارد

موضوع در این حالت خیلی ساده است، و عملاً تمام‌شده است. البته مسئله همیشه هم به این سادگی نیست، اما زمانی که نیروهای کیهانی (عوامل ناشناخته) به ‌صف می‌شوند، در موارد معدودی شما ممکن است راه‌حل مناسب برای رفع آن‌ها را در اختیار داشته باشید و آن‌ها هم درواقع تمایلی برای پرداخت در قبال راه‌حل شما داشته باشند. در این حالت هر دو طرف راضی و خوشحال خواهند بود.

 سناریو دوم: شما راه‌حلی دارید، اما مشتری شما متوجه نیست که با مشکلی روبرو است

متأسفانه این حالتی است که به‌دفعات دیده‌شده و نسبت به سناریو قبل از فراوانی بسیار بیشتری برخوردار است. به‌طورکلی کارآفرینان اغلب مشغولیت بسیار زیادی دارند و فرصت و توان کافی برای یافتن راه‌حل برای تمامی این مشکلات را در اختیار ندارند. بنابراین این می‌تواند یک فرصت فوق‌العاده برای شما ایجاد کند. یعنی شما تنها نیاز به تبدیل کردن این مشتری بالقوه به یک فروش یا خریدار محصولات و خدمات خودتان دارید.

 مانع اول: ارتباط برقرار کردن یا عبور از دربان

بسته به اینکه ابعاد و اندازه یک کسب‌وکار چقدر باشد، عبور کردن از بخش پذیرش یا حتی منشی تلفنی (پیام‌گیر، تلفن گویا و . . .) یکی از مراحل سخت است یا اگر صاحب کسب‌وکار مشغله خیلی زیادی داشته باشد، برقراری تماس مستقیم با وی تمام‌کننده است که البته در عمل غیرممکن به نظر می‌رسد. خوشبختانه امروزه از طریق برقراری ارتباط با صاحبان کسب‌وکار از طریق شبکه‌های اجتماعی می‌توان برخی از این مشکلات و موانع را به‌راحتی کنار زد. سعی کنید آن‌ها را از طریق شبکه‌های مجازی توییتر، فیس‌بوک، لینکداین دنبال کنید و ببینید آیا امکان برقراری تماس مستقیم یا حتی از طریق معرفی توسط یک واسطه وجود دارد؟ از طریق این شبکه‌ها حداقل یک مسیر مستقیم برای جلب‌توجه آن‌ها به دست آورده‌اید که در صورت علاقه‌مندی آن‌ها می‌توانید از همین طریق اقدام به پیگیری و ادامه دادن ارتباطات بعدی کنید. البته شما می‌توانید از طریق روش‌های برقراری تماس مستقیم یا ارسال ایمیل به‌طور برنامه‌ریزی نشده هم امکان برقراری تماس با آن‌ها را امتحان کنید، اما امروزه روش‌های مختلف برای فیلتر کردن این تماس‌ها بسیار زیاد و ساده‌شده است که ممکن است موجب مانعی در این راه برای شما شوند.

 مانع دوم: معرفی راه‌حل یا راهکار خودتان به‌صورت شفاف و مشخص

زمانی که برای اولین بار تماس برقرار شد، نوبت به معرفی موضوعی می‌شود که بر اساس آن شما راه‌حلی برای یکی از مشکلات آن کسب‌وکار ارائه می‌کنید که آن‌ها درواقع ممکن است از وجود این مشکل هم بی‌خبر باشند. ترجمه کردن یا برگردان سخنان و ایده شما در قالب روش‌های ملموس برای آن‌ها که موجب صرفه‌جویی در زمان و پول برای آن‌ها می‌شود، ساده‌ترین راه برای آگاه ساختن آن‌ها نسبت به راه‌حل شماست. اینکه شما چگونه با آن‌ها صحبت می‌کنید و منظور خود را به آن‌ها می‌رسانید، بستگی به فاکتورهای مختلفی ازجمله اطلاعات شما دارد – اما اگر موفق به انتقال منظور خود مبنی بر چگونگی کمک راه‌حل پیشنهادی شما به آن‌ها شوید، خیلی سریع‌تر به موضوعات مالی و . . . می‌رسید، مشروط به اینکه به‌خوبی و با دلایل منطقی بتوانید به آن‌ها ثابت کنید که پیشنهاد شما چگونه قادر به کاهش هزینه‌ها و یا افزایش درآمدهای آن‌هاست.

 سناریو سوم: آن‌ها یک مشکل‌دارند و شما هم راه‌حلی برای آن در اختیاردارید، اما این راه‌حل پایدار و کامل نیست

گاهی اوقات راه‌حل پیشنهادشده از طرف شما خوب و مناسب است – اما لزوماً بهترین پیشنهاد ممکن برای مشکل یا مسئله مشتری شما نیست. در این صورت شما باید تلاش بیشتری برای هماهنگ کردن و منطبق ساختن راهکار پیشنهادی با آن مورد خاص انجام دهید که میزان این تلاش بستگی به میزان عدم هماهنگی راهکار موردنظر با آن مسئله خاص دارد. این عدم هماهنگی ممکن است در رابطه با قیمت پیشنهادی شما باشد یا مثلاً شما خدمات الف و ب را می‌توانید ارائه کنید، ولی قادر به ارائه خدمت ج نیستید و این در حالی است که مشتری شما هر سه این خدمات را باهم نیاز دارد.

چرا رهبران فروش در باورس باید مغز تیم فروش خود را مدیریت کنند


چند وقت پیش، در حال قدم زدن در خیابان بودم و با خودم فکر می‌کردم که مردم واقعاً چرا سیگار مصرف می‌کنند. ناگهان با خانمی روبرو شدم که در حال روشن کردن سیگار خودش بود، این سؤال را از وی پرسیدم!

درحالی‌که سیگاری به من تعارف می‌کرد، با تکان دادن شانه‌ها و حرکت لب و سر به من عدم اطلاع خودش از این موضوع را فهماند.

 عکس‌العمل ساده و بی‌تکلف وی، همانند جرقه‌ای در ذهن من اثرگذار شد!

 چطور می‌شد اگر فروشندگان هم می‌توانستند از چنین رویه‌ای پیروی کنند، همچنان که بسیاری از مردم بدون توجه و اطلاع بر مواد شیمیایی ورد علاقه خودشان پُک زده و دو حاصل از آن را در ریه‌های خود فرو می‌بردند – بدون اطلاع، بدون تلاش و حتی بدون اینکه دلیل قانع کننده‌ای برای آن داشته باشند. این‌گونه می‌شد فرایند بازاریابی و فروش را در سیستم کروز کنترل قرار داد!

 آن خانم به من فهماند که من درواقع در حال پرسیدن سؤالی اشتباه بودم؛ بجای اینکه بپرسم چرا مردم سیگار می‌کشند، سؤال صحیح این بود که: چرا مردم به سیگار کشیدن ادامه می‌دهند؟ آیا عکس‌العملی عصب‌شناختی و شیمیایی است که کشیدن سیگار را به چنان فعالیت راحت و بدون دردسری تبدیل می‌کند؟

 

بله، عکس‌العملی این‌چنین وجود دارد و ما نام “اعتیاد” را بر آن می‌گذاریم!

 

 

متأسفانه شنیدن این نام کافی است تا ما دچار انقباض غیرارادی ماهیچه‌ها شویم، چرا که اعتقادداریم، معتادین افرادی “بد، دیوانه، بی‌توجه به خوب و بهتر شدن، عاقل شدن و آموزش دیدن به‌منظور بهتر شدن هستند”.

 اگر هرگز یک راهکار اثربخش برای موفقیت در امر فروش وجود داشته باشد، آن راهکار اثربخش این است که فروشندگان باید نسبت به پیگیری کردن پیشنهاد فروش خود اعتیاد پیدا کنند.

 علوم عصب‌شناختی بیان می‌دارد که یک ماده شیمیایی در مغز ما وجود دارد که قویاً مسئول تغییر دادن حس و حال بر اساس موادی است که مصرف کرده و به‌نوعی وارد بدن خود می‌کنیم – خواه این مواد الکل، داروهای مخدر یا انواع شیرین‌ها باشند – و این ماده شیمایی دوپامین نام دارد.

 بر اساس تحقیقات انجام‌شده در دانشگاه استنفورد، دوپامین یک ماده شیمیایی معمول و انتقال‌دهنده عصبی است که در زمان آزاد شدن در مغز، “به بخش‌های زیادی از مغز می‌رسد که بااحساس، لذت، خاطره از رویدادهای عاطفی و احساسی و توانایی اتخاذ تصمیم برای رویدادهای احساسی در ارتباط می‌باشند.”

 این تحقیق همچنین بیان می‌دارد که علاوه بر این، دوپامین نقش بسیار مهمی در یادگیری و خصوصاً شکل گرفتن حافظه و پاداش بازی می‌کند و موجب احساسی خوش در وجود شما می‌شود.

 بنابراین به‌طور خاص دوپامین با هر آنچه موجب شکل‌گیری یک احساس خوب در بدن ماست، در ارتباط است؛ این احساس خوب می‌تواند یک خنده، یک بوسه، یک ورزش، یک رابطه جنسی، مصرف شیرینی یا هر چیز دیگری باشد.

 اما دلیل اینکه چرا دوپامین ارتباط بسیار زیادی با ترکیب شدن با مواد اعتیادآور در بدن ما دارد، این است که این ماده در عمل قادر به افزایش حجم تولید دوپامین در بدن تا حدود 10 برابر است.

 در گذر زمان این موضوع “می‌تواند موجب کم شدن حجم دوپامین آزادشده در خون به‌طور طبیعی شود، یا تعداد گیرنده‌های آن در بدن را کاهش دهد، به این شکل که سیستم بدنی ما در طی زمان نیاز به دریافت حجم بالاتری از دوپامین برای داشتن همان حس و حال یا کیفیت قبلی دارد. به یک معنا که این حالت منجر به تغییر روند پردازش پاداش‌ها توسط مغز می‌شود.”

 این به‌طور خلاصه چگونگی مبتلا شدن بدن انسان به اعتیاد است!

 به همین ترتیب فروشندگان و رهبران فروش می‌تواند از سیستم پاداش مغز همچنان که دوپامین بهره می‌برد – از طریق جفت سازی رفتار مطلوب منتج از پیگیری یک پاداش – منفعت کسب کنند. برای درک بهتر این مقوله می‌توانید به حکایت هویج رجوع کنید، پاداشی که مغز به شبکه‌ای از نورون‌ها برای اتخاذ انتخاب‌های افزایش‌دهنده شانس بقا می‌دهد.

 این کار نه‌تنها موجب می‌شود که پیگیری فرایند فروش حس و حال خوبی به فرد انتقال دهد، بلکه در گذر زمان، وابستگی این دو جفت به یکدیگر آن‌چنان زیاد می‌شود که فرد همواره نیاز به تعداد دفعات بیشتر و با شدت بیشتر پیگیری نیاز پیدا می‌کند تا همان حس و حال خوب اولیه و قبل را به دست بیاورد.

 برای تیم‌های فروش و مدیران آن‌هادر با باورس، یکی از راه‌هایی که می‌توانید این تکنیک را در آن استفاده کنید، دسته‌بندی کردن موارد پیگیری است. پس از هر 10 الی 20 مورد پیگیری که انجام دادید، به خودتان یک پاداش دهید. پس از مدتی شرطی می‌شوید که پاداش‌ها را موارد پیگیری مرتبط بدانید.

 در نظر من، بهترین نتیجه برای مرتبط ساختن با یک پاداش نه‌فقط پیگیری است، بلکه شنیدن یک نه از مشتری بالقوه است. هر زمان که یک نه از مشتری خود شنیدید، به خودتان یک پاداش دهید. این‌گونه ترس خودتان از شنیدن “نه” در این فرایند هم از بین می‌رود.

 برای تعیین پاداش در این‌گونه موارد باید به سه موردتوجه ویژه‌ای داشته باشید:

 1- مطلوبیت: پاداش باید هماهنگ با فعالیت‌ها و کار انجام داده شده باشد. به‌طور تقریبی به این موضوع نگاه کنید. مثلاً رفتن به سینما و دیدن یک فیلم برای پاداش یک پیگیری، خیلی منطقی‌تر از ثبت‌نام برای رفتن به سفر فضایی است.

2- توان مالی: پاداش تعیین‌شده باید از قیمت معقولی برخوردار باشد و در چارچوب بودجه شما قرار بگیرد. مثلاً خریدن یک ساعت اپل بجای یک خودرو تِسلا مدل S.

3- پایداری: پاداش باید در طی دوره شرطی‌سازی همواره در دسترس شما باشد. خریدن یک ساعت اپل در هر نوبت به یکی از اهداف خود در پیگیری‌ها می‌رسید، پاداش خیلی منطقی و قابل قبولی نیست. همچنین شما مطمئناً نمی‌خواهید پاداشی را برای خود انتخاب کنید که با بیش‌ازحد اشباع شدن آن به‌صورت منفی به خودتان صدمه بزنید.

تأثیر شبکه‌های اجتماعی بر میزان فروش در


آیا شبکه‌های اجتماعی بر میزان فروش ما در باورس تأثیرگذار هستند؟ یا رخ بازگشت شبکه‌های اجتماعی چقدر است؟
مطمئن باشید در طی زمانی که شما در حال پرسیدن این سؤال هستید . . .  تعداد بسیاری هستند که در حال تولید سرنخ‌های بیشتر بوده و تعداد بیشتری از این موارد را تبدیل به مشتری و فروش نهایی می‌کنند. آن‌ها خود را مشغول سؤال پرسیدن و حدس زدن نتایج استفاده از شبکه‌های اجتماعی نمی‌کنند، بلکه یاد می‌گیرند چگونه تأثیرگذاری این شبکه‌ها را بیشتر کنند و پاسخ بهتری از مخاطبین خود در این شبکه‌ها به دست بیاورند.

 در ادامه مراحلی که یادآوری می‌کنیم را دنبال کرده و سرنخ‌هایی را تولید کنید که به‌راحتی قادر به کار کردن با آن‌ها و به سرانجام رساندن آن‌ها باشید.

 پرسش: تأثیر صفحه من در شبکه اجتماعی فیس‌بوک یا . . . بر میزان بازاریابی و فروش چیست؟

پاسخ: این شبکه سرنخ‌ها و فروش‌هایی را برای شما تولید می‌کند.

 شاید خیلی شنیده باشید که “مردم برای فروخته شدن چیزی به آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی حضور ندارند!”

این از آن دست توصیه‌ها است که باید بااحتیاط بسیار زیادی به آن نگاه کرد، درعین‌حالی که نباید به آن بی‌توجه بود، اما از نگاهی تمام مردم بر روی شبکه‌های اجتماعی حضور دارند تا خریدار چیزی باشند. این مورد خرید همیشه قرار نیست در ازاء پرداخت شدن وجه نقدی از طرف کاربر صورت بگیرد و تنها می‌تواند در ازاء ارائه وقت و توجه از طرف وی به محتوا شما هم صورت پذیرد.

 پس همان‌طور که می‌بینید در عین درست بودن نگاهی تا حدودی سطحی هم به نظر می‌رسد. دقیقاً همین‌الان که شما در حال مطالعه این سطور هستید، بسیاری از مشتریان احتمالی شما در حال مطالعه مطالبی در شبکه فیس‌بوک، توییتر، وبلاگ‌های مختلف، تلگرام، اینستاگرام، لینکداین و . . . به صورتی هستند که بعضاً آن‌ها را به سمت مشاهده و بررسی برخی محصولات و پیشنهادها می‌برد. پس بهتر است به چگونگی استفاده خودتان از این فضای مجازی توجه کنید.

 دقیقاً از همان لحظه‌ای که نوع بشر برای اولین بار به این فضا وارد شد، همه ما در حال جستجوی یکی از موارد زیر در این شبکه‌ها هستیم:

– یک‌راه‌حل میانبر برای انجام دادن کارها

– راه‌حل‌هایی برای مشکلات آزاردهنده

– راه‌هایی رایگان برای یادگیری مهارت‌های جدید

– راه‌های بهتر برای رقابت

 هرروزه افراد مختلفی در حال تبدیل‌شدن به سرنخ‌هایی برای کسب‌وکارهایی هستند که از این شبکه‌های به شیوه‌ای متفاوت استفاده می‌کنند. به‌عبارت‌دیگر این کسب‌وکارها در حال سرمایه‌گذاری بر روی ارائه راه‌های میانبر، راه‌حل و آموزش‌های رایگانی هستند که این کاربران به آن‌ها نیاز دارند و در عوض این کاربران هم تبدیل به سرنخ‌هایی برای آن‌ها می‌شوند.

 هرگز مفهوم “عدم تمایل به فروخته شدن چیزی به خودشان” را با کاربرانی که تشنه دریافت راه‌حلی برای یک مشکل آزاردهنده یا یک تجربه خوب و جالب هستند را اشتباه نگیرید که تفاوت بسیار بزرگی بین این دو وجود دارد. کلید اصلی در این است که:

1- شناسایی آن مشکل آزاردهنده

2- نشان دادن راه‌حلی روشن به مشتری برای اقدام کردن در رابطه با آن

3- ارائه چند نتیجه (گواه) به مشتری بالقوه برای جلب اطمینان و ایجاد حس تجربه مثبت

4- درنهایت متصل ساختن آن احساس مثبت به چیزی که شما می‌فروشید

 توجه داشته باشید که فضای شبکه‌های اجتماعی مملو از افرادی است که یک نیاز، قصدی برای حل یک مشکل یا یک تجربه مهم خودشان را بیان می‌کنند.

مشتریان شما در اشتیاق یافتن

– راه‌هایی برای اجتناب از ریسک‌هایی که تمایل به پذیرش آن ندارند

– راه‌هایی برای رقابت یا متفاوت انجام دادن کاری نسبت به دیگران

– راهنمایی برای سریع‌تر انجام دادن یک کار یا اتخاذ تصمیم‌های بهتر

می‌باشند.

 معمول‌ترین عنصر در موارد فروش در شبکه‌های اجتماعی “داستان‌های موفقیت” است

توجه داشته باشید که همه این داستان‌ها یک وجه مشترک دارند و آن اینکه آن‌ها حل‌کننده یک مشکل هستند. این‌ها همگی سرنخ‌ها و فروش‌هایی را از طریق حل کردن مشکلاتی از مشتریان ایجاد می‌کنند که به‌نوعی مرتبط با محصول یا خدمتی است که آن‌ها آن را ارائه می‌کنند. به عبارتی آن‌ها آن‌قدر مشغول ایجاد سرنخ و فروش هستند که دیگر فرصت فکر کردن به چگونگی تأثیر شبکه‌های اجتماعی بر میزان فروش نیستند.

پس از خودتان بپرسید چه . . .

– مشکل مهم و فوری را حل و رفع می‌کنید؟

– مشکل آزاردهنده‌ای را مرتفع می‌کنید؟

– آزادی عملی را فراهم می‌آورید؟

– ارتباطی را ممکن می‌سازید؟

 سپس به‌طور ناگهانی می‌بینید که تأثیر شبکه‌های اجتماعی بر میزان فروش خودش را نمایان می‌کند: سرنخ و فروش!

همچنان که جورج برناردشاو یک‌بار گفته بود، “افرادی که می‌گویند “شدنی نیست”، نباید در کار کسانی که در حال انجام دادن آن هستند وقفه‌ای ایجاد کنند.

پنج اصل خرده‌فروشی در باورس



1- مشتری در باورس مهم‌ترین فرد در کسب‌وکار شماست

مشتری کلید هر عملیات موفق خرده‌فروشی است. اصل پایه در خرده‌فروشی که باید یاد بگیریم مشتری است؛ مشتری باید در مرکز کسب‌وکار شما باشد و هر آنچه شما انجام می‌دهید با محوریت مشتری انجام شود. شناختن آنها و متمرکز کردن تمامی فعالیت‌های آنها به شما در رشد و توسعه کسب‌وکار و تیم خودتان بسیار کمک می‌کند – – مشتری پادشاه هر کسب‌وکاری است.

 2- خرده‌فروشی یعنی جزئیات

یکی از معروف‌ترین اصول در خرده‌فروشی همین عبارت ساده و معروف است که “خرده‌فروشی یعنی جزئیات”؛ چگونه بیشتر وارد جزئیات می‌شوید و بر چه جزئیاتی باید تمرکز داشته باشید. شما باید درک و دانش خود را از مشتری افزایش دهید. به این منظور هر خرده‌فروشی باید بر جزئیات متمرکز باشد و این کار را در زمان مناسب انجام دهد. ارتکاب خطا قابل‌پذیرش است، اما به‌شرط اینکه از آنها یاد بگیرید . دیگر آنها را تکرار نکنید. مشتریان به شما اجازه مقدار معینی از خطا و اشتباه را می‌دهند، اما اگر تعداد این اشتباه‌ها زیاد شود، مشتریان از شما دور می‌شوند.

 3- قبل از هر چیز 4 پی را در باورس درک کنید

این اصل خرده‌فروشی، یکی از قدیمی‌ترین اصول خرده‌فروشی است که البته همچنان از اعتبار بسیار زیادی برخوردار است و به شما کمک می‌کند تا کلیات اساس خرده‌فروشی را درک کنید؛ اصل 4 پی عبارت است از: محصول، قیمت، مکان و ترفیع و ترویج که پایه‌های اساسی یک خرده‌فروشی موفق را تشکیل می‌دهند:

 

— محصول: شما به محصولی نیاز دارید که مشتریان از شما بخرند و نیاز و خواسته آنها را برطرف کند و همچنین سودی به دست شما برسد.

— قیمت: قیمت در ازاء ارائه محصول دریافت می‌شود که باید در سطحی مناسب تعیین شود و بگونه ‌ای که ارزش ارائه‌شده به مشتری را از بین نبرد

— مکان: شما باید مکانی برای عرضه محصول به مشتری در نظر بگیرید که می‌تواند مکانی فیزیکی، سایت الکترونیک یا حتی خرید از طریق کاتالوگ باشد.

— ترفیع و ترویج: زمانی که محصولی را در مکان مناسب و قیمت مناسب برای عرضه در اختیار داشتید، باید این موضوع را به اطلاع مشتریان برسانید تا آنها از آن مطلع شده و از آن استفاده کنند.

 

4- تلاش بیشتری برای خشنودی مشتری خود در باورس به خرج دهید

ارائه خدمات مشتری باکیفیت با شناخت کامل از مشتری آغاز می‌شود، هرچند که این شناخت تازه ابتدا کار بوده و به موارد بیشتری برای ارائه کردن نیاز دارید. به عبارتی باید بگونه ای برنامه‌ریزی کنید که در هر نوبت چیز بیشتری نسبت به‌نوبت قبل و انتظار او نسبت به خودتان به او ارائه کنید. این کار باعث می‌شود تا وی شمارا فراموش نکرده، در رقابت پیروز شوید و وی تبدیل به یک مشتری وفادار به محصول و برند شما شود.

 

5- موقعیت مکانی، موقعیت مکانی و موقعیت مکانی

موقعیت مکانی آخرین اصل مهم در موفقیت خرده‌فروشی است همیشه همین گونه بوده است. این موقعیت تا حدودی توسط نوع محصول و برند شما دیکته می‌شود: به‌عنوان مثال، یک فروشگاه خرده‌فروشی به نسبت بزرگ مطمئناً نیاز به یک پارکینگ دارد یا یک مرکز ارائه‌کننده محصولات مد و فشن گران‌قیمت باید در یک منطقه گران‌قیمت و تجملی واقع‌شده باشد. اما به اعتقاد من امروز به دو دلیل از اهمیت این اصل کاسته شده: 1- به دلیل نقل‌وانتقال و جابجایی راحت‌تر نسبت به قبل 2- استفاده از اینترنت

 گسترش و استفاده از اینترنت عادات خرید ما را بیش‌ازپیش تغییر داده و این روند همچنان برقرار خواهد ماند. وب‌سایت‌های تجارت الکترونیک مانند باورس دنیای خرده‌فروشی بدون محدودیت جغرافیایی را به روی بازکرده و بزرگ‌ترین تغییر در این عرصه در طی 20 سال گذشته به‌حساب می‌آید که نباید از آن غافل بود.

تکنیک های (واقعا) کاربردی ایجاد انگیزه شگفت انگیز برای انجام غیرممکن ها در باورس


دنبال داستان های موفقیت و مدیتیشین و سخنرانی های انگیزشی نیستید؟ دنبال چیزی کاربردی هستید تا واقعا در شما انگیزه ایجاد کند… خب، جای خوبی آمده اید !

اگر هدفی دارید یعنی مسیر سختی به نسبت افرادی که هدفی در زندگی ندارند پیش رو دارید، به همین خاطر در این مقاله میخواهیم تکنیک های (واقعا) کاربردی برای ایجاد انگیزه در شما برای هر موقعی که به انگیزه نیاز دارید معرفی کنیم.
12 کاری که باعث ایجاد انگیزه ای شگفت انگیز در شما میشوند

اولین | اهداف تان را مکتوب کنید و به دیوار روبروی تان بچسبانید
کاری که کنید اهداف تان را خیلی زیاد در طول روز ببینید. مهم نیست دیگران هم ببینند واگرنه، میتوانید اهداف تان را رمزی یادداشت کنید و یا چیزی بنویسید که فقط خودتان میدانید معنی اش چیست.
مهم نیست چه کار میکنید، هرکاری میکنید اهداف تان را در طول روز در برابر دیدگان تان داشته باشید.

 دومین |‌ الویت بندی در ابتدای روز
ابتدای روز قبل از پرداختن به کارهای اصلی تان، 10 دقیقه بنشینید و اولویت هایتان را دو طول روز بنویسید.
ابتدا 10 کار مهمی که قرار است در طول روز انجام دهید را یادداشت کنید سپس این سوال را از خودتان بپرسید «اگر قرار باشد فقط یکی از این کارها را امروز انجام بدهم آن کار کدام است؟» سپس اولویت اول را به آن کار بدهید، سپس بقیه لیست را با همین روال اولویت بندی کنید.
در ضمن، تا قبل از اتمام اولویت شماره یک سراغ کارهای بعدی نروید؛ این مقاله را هم راجع اولویت بندی بخوانید.

سومین | ویدیو ها و پادکست های انگیزشی گوش کنید
خب اگر عضو پروژه سوخت هستید یا بودید احتمالا فایل های صوتی زیادی دریافت کردید از افراد مختلفی که داستان موفقیت آنها میتواند برای شما در طول روز الهام بخش باشد (این آرشیو فایل های صوتی) و یا میتوانید از کلیپ های انگیزشی که اینجا آرشیو کردیم استفاده کنید… کاربران تا به حال تعریف زیادی از ویدیو های انگیزشی کردند؛ بد نیست امتحان کنید.

 چهارمین | قبل از خواب، بخوانید
خواندن کتاب، مخصوصا کتاب هایی که داستان های الهام بخش از موفقیت افراد کارآفرین هستند و یا کتاب های انگیزشی مثل نوشته های آنتونی رابینز میتواند انگیزه زیادی به شما برای شروع روز بعدتان بدهد.

 پنجمین | اجازه ندهید به خودتان که غر بزنید
این یکی از مهم ترین تکنیک های این لیست است. اجازه ندهید به خودتان برای اتفاق های بد یا سختی های طول مسیرتان غر بزنید. غر زدن را به صورت سخت، تحریم کنید. به هیچ عنوان نباید حتی یک تصویر ذهنی بد یا ناخوشایند را اجازه بدهید در ذهن تان ظاهر شود و باعث شود از شرایط و اتفاقات اطراف تان ناامید شوید و شروع به غر زدن کنید…

 ششمین | اجازه ندهید پشه ها ناراحت تان کنند
این یکی از تکنیک های بسیار جالبیست که دیل کارنگی در کتاب آیین زندگی به آن اشاره میکند. روزی دیل کارنگی پلیسی را در تقاطع چهارراه میبیند که زیر آفتاب سوزان، با یک عالمه پشه در هوای گرم در حال کارش هست و انگار هیچ چیزی ناراحتش نمیکند.

وقتی از پلیس میپرسد که چرا از این شرایط سخت ناراضی نیست؟ پلیس پاسخ میدهد که در زمان جوانی در یک زیردریایی در جنگ گرفتار نیروهای دشمن بوده و آنقدر شرایط زندگی سختی داشته آنجا که تصمیم گرفت هیچوقت بابت اتفاقات کوچک خودش را ناراحت نکند.

شما نیز میتوانید از این تکنیک استفاده کنید؛ بابت ناملایمتی های کوچک، اتفاقات بد کوچک و بی ارزشی که هیچ کنترلی بر روی آنها ندارید (مثل صحبت های راننده تاکسی، عابر پیاده ای که تنه زد به شما یا …) بی اهمیت باشید.

هفتمین | زمان زیادی را با افراد مثبت (و زمان کمتری با افراد منفی) سپری کنید
تاثیری که افراد مثبت بر روی شما خواهند گذاشت را به هیچ وجه دست کم نگیرید، آنها به خوبی میتوانند انگیزه شما را افزایش بدهند و احساس خوبی در شما ایجاد کنند. درحالی که افراد منفی همواره شما را از انجام کارهای بزرگ و تغییرات ناامید میکنند.
راز موفقیت این است : افراد مثبت زیادی در اطراف تان جمع کنید… آنها الماس اند‌!

 هشتمین | تلقینات مثبت را فراموش نکنید
قبلا در یک مقاله چهار قسمتی به خوبی این تکنیک را شرح دادیم (از اینجا قدرت باورنکرنی تلقین را بخوانید) اما اگرمیخواهید خلاصه و کاربردی بدانید جریان از چه قرار است : شما باید پیوسته عبارات مثبت به خودتان بگویید. مهم نیست اصلا باور میکنید یا نه… شما فقط تکرار کنید. تکرار، کار خودش را خواهد کرد و یک روز باور میکنید !


نهمین | به خودتان پاداش بدهید
شما بازی های ساده موبایل را می شناسید، بازی هایی مثل Angry Birds یا اصلا بازی معروف مار Snake که با خوردن طعمه بزرگتر میشد. همانطور که احتمالا اینـــــجا خواندید، ذهن انسان بازی را دوست دارد چون پس از هر مرحله پاداش میگیرد و نتیجه تلاش اش را میبیند.
اگر هیچ پاداشی به خودتان ندهید، خیلی زود ذهن شما خسته میشود… پیشرفت هایتان را مرحله بندی کنید و پاداش هایی برای هر مرحله در نظر بگیرید.

 دهمین | در هر مشکل، یک فرصت ببینید
وینستون چرچیل گفته زیبایی دارد «افراد منفی نگر در هر فرصت، مشکلی میبینند. افراد مثبت اندیش، در هر مشکل، فرصتی میبینند» این شما و طرزفکر شما نسبت به مسائل است که مشخص میکند آیا آن مشکل است یا یک چالش و فرصت پیشرفت؟
از این پس، هر مشکل را به چشم یک سختی و عذاب نبینید. بلکه با خودتان بگویید «چه سود و منفعتی پس از حل این مشکل میتوانم بدست بیاورم؟» «چطور از این مشکل به نفع خودم استفاده کنم؟»

 یازدهمین | دلیل تلاش هایتان را بدانید
این مهم ترین مورد این لیست است… باید بدانید برای چه سخت تلاش میکنید و به انگیزه نیاز دارید؟ اصلا دلیل فعالیت های روزانه تان چیست؟ چرا هر روز صبح از خواب بیدار میشوید و بر روی اهداف تان کار میکنید؟ رویای تان را پیدا کنید و در سخت ترین شرایط که انگیزه شما افت میکند، خودتان را در رویای تان که برای رسیدن به آن تلاش میکنید غرق کنید.

 راستی، شما چه راهکارهای کاربردی برای ایجاد انگیزه در باورس می شناسید؟

هدف بازاریابی شبکه ای چیست ؟


هدف بازاریابی شبکه ای رساندن محصول تولید شده در تولیدی ها و کارخانجات به دست مصرف کننده است ، و در نتیجه یک روش توزیع میباشد. این روش توزیع کاملاً متفاوت با روشهای متداول از طریق واسطه های پخش کننده ، عمده فروش ، خرده فروش و مغازه دار و غیره می باشد و امروز بصورت یک روش پذیرفته شده در تمام دنیا مطرح است و مورد استفاده قرار می گیرد و پیش بینی شده که تا سال 2010 بیش از 50% تجارت دنیا از این روش صورت می گیرد.
روش کار را توضیح می دهیم و سپس مقایسه ها و برتری های این راه توزیع را به روشهای دیگر بررسی می کنیم.
در فروش شبکه ای از اصول ساده نقل دهان به دهان در جهت رساندن اطلاعات و آگاهی دادن به مصرف کننده ها استفاده شده است. بدین معنا که در اطراف هر شخصی کسانی هستند که به گفته های او و خود او اطمینان و اعتماد دارند و بدین ترتیب موجی از اطلاعات در سطح اجتماع به سادگی و بدون هزینه های گزاف و سنگین رسانه های همگانی گسترش می یابد.
شخص با مراجعه به یک شرکت کامپیوتری ، کامپیوتری تهیه می کند و از قیمت ها و نحوه ارائه خدمات و ... رضایت 100% داشته و هر گاه در اطرافیانش دوستی یا فامیل یا همکار قصد خرید یا تعمیر کامپیوتر داشته باشد ، آن شرکت را توصیه می کند.
به همین ترتیب آن شخص نیز در صورت رضایت شخص ثالثی را معرفی می کند و پس از مدتی آن شرکت دارای مشتریان بسیاری است که از شبکه ای از افراد تشکیل شده اند که با هم در ارتباط بوده اند و در صورتی که به ارائه خدمات مطلوب ادامه دهد روز به روز به روند رشد این شبکه اضافه می شوند و همه اینها بدون پرداخت هزینه های تبلیغاتی و غیره می باشد.
البته قطعاً این نحوه معرفی ها چیز جدیدی نیست و همه ما در طول زندگیمان از این روش جهت اطلاع یافتن و راهنمایی دادن به دوستانمان استفاده کرده ایم اما بحث امروز در این است که:

ادامه نوشته

دروغ های بزرگ


یکی از معضلاتی که امروزه صنعت بازاریابی شبکه ای با آن روبه روست، ورود افراد به این حرفه با تصورات غلط است.
اکثر افراد تازه وارد بدون شناخت صحیح از ماهیت این حرفه وارد آن شده و بعد از مدتی فعالیت متوجه می شوند که هیچ چیز مطابق با تصورات اولیه آن ها نبوده است و این موضوع نوعی سرخوردگی را در آنان ایجاد می نماید. اصلی ترین دلیل شکل گیری این تصورات غلط ادعاهایی است که در جلسات پرزنت برای آنان مطرح می شود و مطابق با واقعیت نیست.
حتی مشاهده شده است تعاریفی که از مفاهیم اولیه این حرفه مطرح می شود مبتنی بر واقعیت نبوده و براساس منافع مادی لیدرها است. بازاریابی شبکه ای سیستمی برای توزیع کالا و خدمات به وسیله شبکه هایی از فروشندگان است، این فروشندگان یا همان بازاریابان با فروختن محصولات و همچنین معرفی و حمایت از فروشندگان دیگر که عضو مجموعه فروش آنان شده اند، کسب درآمد می کنندو بازاریابان از محل سود حاصل از فروش محصولات توسط زیرمجموعه هایشان، پاداش هایی را به صورت ماهیانه دریافت می نمایند.

این حرفه به عنوان یک شغل مطرح می باشد و برای موفقیت در آن همانند سایر مشاغل لازم است، برنامه ریزی و تلاش صورت بگیرد.

بازاریابی شبکه ای کسب و کاری است که بر خلاف تصور غلط برخی، موارد زیر را در خود جای نداده است: - این حرفه یک حرفه غیر قانونی مبتنی بر دوز و کلک و کارهای غیراخلاقی نیست.

- فرصتی برای یک شبه پولدار شدن از طریق پول سایر افراد نیست. فرصت های این چنینی دسیسه هرمی نام دارند.

- طرح یک شبه پولدار شدن بدون صرف وقت و تلاش نیست.

- این حرفه فقط متعلق به فروشندگان نیست. افراد با توانایی ها و مهارت های متفاوت می توانند وارد این حرفه شوند و مهارت های فروش را نیز فرا بگیرند.

- بازاریابی شبکه ای تجارتی نیست که در آن یک نفر کار سخت انجام دهد و در عوض شما پولدار شوید.

- این حرفه تجارت پرهزینه ای نیست.

با هزینه پایین هم می شود کار را شروع کرد.

- بازاریابی شبکه ای روشی نیست که در آن شرکت ها مقادیر عظیمی از اقلام را به بازاریابان برخلاف میل آن ها بفروشند.

- این حرفه روشی نیست که با آن شرکت ها بازاریابان را مجبور به خرید اجناس بی مصرف و بدرد نخور برای کسب پورسانت نمایند.

- این حرفه چراغ سبزی برای فروش کالاها و خدمات به قیمت کاذب و گزاف نیست.

- این حرفه به درد کسانی که تمایلی برای سخت کوشی ندارند، نمی خورد. بازاریابی شبکه ای به عنوان یک شغل مطرح است که همه افراد صرف نظر از جنسیت، تجربه کاری، تحصیلات یا وضع مالی می توانند در آن مشغول به کار شوند و تجارتی سودآور را با رعایت موازین اخلاقی و قانونی بسازند؛ یعنی تعهد به اخلاق و قانون و سخت کوشی مهمترین مسئله برای موفقیت در این حرفه است.

پس لازم است قبل از باور کردن ادعاهایی که صرفاً در جهت اغوای شما مطرح می شود با تعاریف علمی مفاهیم این حرفه آشنا شوید و به دنبال واقعیت های موجود در این کسب و کار باشید تا انتخابی عقلانی داشته باشید نه انتخابی برمبنای احساس.

در باورس چگونه در 30 ثانیه دیگران را شیفته ی خود کنیم



اگر در باورس یک مصاحبه کاری در پیش دارید یا درحال شبکه سازی با افراد جدید و حرفه ای هستید؛ یا اصلا در حال دویدن به سمت آسانسوری هستید که بیل گیتس(!) سوارش است و میخواهید به او پیشنهاد سرمایه گذاری بر روی ایده فوق العادتون رو بدهید؛ شما نیاز به مهارتی برای جلب توجه مردم و متقاعد کردن آنها به اینکه صحبت های شما ارزشمند هستند… دارید.

«اکثر مردم نمیتوانند آنچه را که دارند و میدانند ارزشمند است را به صورت تاثیرگذار، ارایه کنند.»
__پاول مک دونالد (از مدیران موسس رستوران های زنجیره ای مک دونالد)

اجازه بدید یک واقعیتی را به شما بگویم؛
اگر میخواهید خیلی راحت دیگران را در باورس تحت تاثیر قرار دهید، شما فقط 8+22 ثانیه برای این منظور زمان دارید !
تعجب کردید؟ در اصل شما در 8 ثانیه اولِ اولین ملاقات تان 80% قضاوت های ذهنی طرف مقابل راجع به شما را در ذهنش ایجاد میکنید و سپس 22 ثانیه فرصت دارید یا آنرا تغییر دهید و یا آنرا برای همیشه در ذهن طرف مقابل ثبت کنید.

 اینکه چطور از این 30 ثانیه حیاتی استفاده کنید خیلی مهم است؛
چون پایه و اساس روابط آینده تان را در این 30 ثانیه شکل میدهید. اگر در این 30 ثانیه بتوانید دیگران را متقاعد کنید که فردِ صادق و ارزشمندی هستید، مطمئن باشید برای همیشه در ذهن شان ثبت خواهد شد.

 خب، فهمیدیم که این 30 ثانیه مهم و حیاتی هستند، اما چطور از آن به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم؟
ما 8 راهکار اساسی و کاملا کاربردی برای شما آماده کرده ایم، تا در فقط 30 ثانیه تمام آنچه را که هستید یا دارید بطور فوق العاده موثر ارائه کنید و دیگران را مجذوب خود کنید…

 اولین قدم | بدانید دقیقا مقصد و هدف تان کجاست؟
ارائه محصول یا ارائه شخصیت خودتان باید حاوی پاسخ 3 پرسش کلیدی زیر باشد :

    شما کی هستید؟ (مثلا دانشجوی کارشناسی ارشدی هستید که یک ایده دارید)
    دقیقا چهکار میکنید؟ (مثلا درحالی کار کردن بر روی ایده تان هستید و با آقای X و آقای Y هم همکاری داشتید)
    نیت و انگیزه اصلی تان چیست؟ (مثلا انگیزه اصلی شما تولید انبوه این ایده و کارآفرینی در صنعت داخلی است)

پس اول، باید برای خودتان مشخص کنید کی هستید؟ دقیقا چه کار میکنید؟ انگیزه اصلی تان چیست؟ و بعد به سراغ سرمایه گذار، مشتری یا بیل گیتس(!) بروید و آنها را به وی منتقل کنید. در غیر این صورت، کسی توجه زیادی به صحبت های شما نخواهد کرد.

 قدم دوم | شماره گذاری… مردم عاشق شماره گذاری اند !
بعد از بررسی کردن مجدد رزومه کاری تان، یا ویژگی های محصولتان یا اصلا خصوصیات خودتان؛ فقط 4 تا از بهترین و اصلی ترین ویژگی ها را انتخاب کنید و شماره گذاری شده بنویسید. این 4 ویژگی باید هسته اصلی رزومه، محصول یا خصوصیات خودتان باشد و دیگر توضیحات اضافی را دور بریزید.

اگر بیش از این 4 مورد مهم را بیان کنید، آنها خیلی زود حتی همین 4 مورد را هم فراموش خواهند کرد…
طبق آمار روانشناسی، مردم از لیست موارد فقط 3 الی 4 مورد مهم که برایشان مهم است را به خاطر می سپارند؛ پس وقت و انرژی خودتان و طرف مقابل تان را بیهوده تلف نکنید.

 قدم سوم | … و البته مردم عاشق داستان هم هستند !
مردم عاشق داستانند. پس داستانتان را برایشان تعریف کنید، اینطوری بهتر شما را به خاطر خواهند سپرد.

دِل کارنِگی نویسنده مشهور کتاب های پرفروش در کتاب “آیین سخنرانی” اش مینویسد :
«مغز انسان ها ذاتا وابسته پذیر است، یعنی اشکال، اشعار، تصاویر یا هرچیزی که مربوط به هم باشند و بتوان آنها را از هم تفکیک و به هم ربط داد را دوست دارد به خاطر بسپارد.» این یعنی اجزا و کل یک داستان را مردم خیلی خوب به خاطر می سپارند.

به زبانی ساده تر : اگر میخواهید مردم گفته های شما را به خاطر بسپارند، داستانی برایشان تعریف کنید… و البته خوب تعریف کنید.

 قدم چهارم | وقت مردم را با اصطلاحات هدر ندهید.
سخنرانی شما چه برای یک نفر باشد چه برای صد نفر، در صورتی تاثیرگذار خواهد بود که قابل فهم باشد. یعنی نباید از اصطلاحات و مخفف هایی استفاده کنید که توسط عوام قابل فهم نیست و چون فکر میکنید شما را متخصص جلوه میدهد از آنها استفاده کنید.

به زبان آوردن ایده های پیچیده یعنی چراغ قرمز در روابط اجتماعی !
یک استراتژی خوب برای این کار به گفته اینشتین این است که «فکر کنید مخاطب ایده تان، مادر بزرگ پیر تان است و قرار است تمام آنچه را میگویید را بفهمد» پس سعی کنید طوری جمله بندی و کلمه یابی کنید تا منظورتان را به کمترین توضیحات و به ساده ترین شکل ممکن، اکثر مردم بفهمند.

 قدم پنجم | البته، مطمئن‌ باشید که نیاز به توضیح بیشتر… حتما وجود داشته باشد !
بعد ازینکه داستان جذاب تان را تعریف کردید، باید مطمئن شوید آنچنان جذاب و گیرا آنرا تعریف کردید که مخاطب شما تشنه ادامه آن باشد… یعنی مخاطب شما باید با هیجان از شما بپرسد «خب بعد چه اتفاقی افتاد؟…»

اگر این سوال را شنیدید، یعنی به قلب و روح مخاطب تان نفوذ کردید. انگیزه ای در وی برای ارتباط با شما ایجاد کردید و این یعنی یک امتیاز به نفع شما… پس همیشه داستان تان را کامل و با توضیحات اضافه تعریف نکنید؛
یک جاهایی را مبهم بگذاری تا انگیزه برای فهمیدن کامل داستان در مخاطب تان ایجاد شود.
 
قدم ششم | زمانبندی، افراد حرفه میدانند زمانبندی چیست، شما چطور؟
شما میخواهید با یک نفر جدید آشنا شوید، یک صحبت کوتاه با سرمایه گذارتان داشته باشید و رئیس تان را مجاب کنید به شنیدن صحبت های شما علاقه مند باشد… لطفا بیشتر از 30 ثانیه تلاش نکنید.
اگر تلاش شما در 30 ثانیه اول موفق بود، خیلی خوب است به شما تبریک میگوییم؛ اما اگر در 30 ثانیه اول موفق نشدید، سعی نکنید یک 30 ثانیه دیگر هم امتحان کنید، چون نتیجه عکس خواهید گرفت.

در عوض، یک زمان دیگر شانس تان را امتحان کنید یا آنقدر در خلوت با خودتان تمرین کنید که بتوانید در 30 ثانیه اول خیلی خوب ظاهر شوید. هرچقدر گفته تان کوتاه تر باشد، فرصت برای فکر کردن و به خاطر سپردن برای طرف مقابل تان بیشتر خواهد شد.

 قدم هفتم | از خودتان فیلم بگیرید (قبل از ارائه)
شما نیاز دارید بدانید وقتی دارید داستانی را تعریف میکنید چه شکلی هستید. آیا خوب تعریف میکنید؟ آیا باورکردنی هستید؟ مردم نتیجه خودشان را از داستان شما خواهند گرفت؟ چطور مطمئن‌ باشید که تاثیر خوبی بر جای خواهید گذاشت؟
چطور بفهمید آیا نهایت اعتماد بنفس را در هنگام تعریف داستانتان دارید یا نه؟

تمرین کنید، تمرین کنید و تمرین کنید و قبل از ارائه حتما چندین بار از خودتان فیلم بگیرید تا یک ارائه بی نقص داشته باشید و یا در برابر آیینه چندین مرتبه با خودتان صحبت کنید و به خودتان ارائه دهید.

قدم هشتم | ارائه ای برای دوستان و آشنایان تان داشته باشید
بعد از فراهم کردن داستانتان، تمرین کردن و جذاب تر کردن آن باید آنرا با دوستان یا خانواده تان تمرین کنید.
از آنها بخواهید در برابر شما بایستند و شما محصول جدید را به آنها ارائه کنید و در آخر از آنها بازخور بگیرید. از آنها بخواهید نقد کنند تا آنجا که میتوانید بهترش کنید.

آنقدر تمرین کنید تا برایتان عادی باشد و بتوانید با صدای رسا و در نهایت اعتماد از خود آنرا بازگو کنید.
نفوذ کلام، امری ذاتی نیست. اگر میخواهید کلام تان مانند هنرپیشه های سینما بسیار جذاب و گیرا باشد، باید تمرین کنید. آنقدر تمرین کنید تا در صحنه اجرا، نقش تان را به نحو احسنت اجرا کنید.

باورس

فیش حقوق ( طنز)


یک طنز و دو مخاطب: به مناسبت قضیه فیش‌های نجومی

پیش از هر چیز روایت زیر رو ببینید.

به رییس شرکتمون گفتم:

" ماشین جدیدتون مبارک، خیلی قشنگه "

رییس هم گفت:

" اگه برای خودت اهداف بزرگتری رو مشخص کنی و تمام سعی‌ات رو برای رسیدن به اون‌ها انجام بدی، بیشتر کار کنی و کیفیت کار کردن و افزایش بدی،

سال دیگه یکی بهترش رو می‌خرم! "

اگر چه این روایت، یک طنز تلخ است اما حاوی  پیام‌هایی برای دو دسته از مخاطبان در کشور ما است که با پدیده‌ای بنام "فیش‌های نجومی" مواجه شده‌اند.

 برای کارمندانی که با کارمند این روایت احساس هم‌ذات پنداری دارند:

عمر و زندگی، بزرگ‌ترین نعمت خداوند به ماست که اتفاقا لحظه به لحظه آن بسیار ارزشمندتر و گرانبهاتر از تمامی گنجینه‌های دنیا است.

قرار نیست این نعمت گران‌بها را با تن دادن به استثمار دیگران نابود کنیم.

اگر رییس شما یک چنین شخصی است در جای درستی قرار ندارید. یا برای عوض کردن رفتار رییستان تلاش کنید یا برای عوض کردن خود رییستان! (بخوانید رفتن به محل کار جدید)

برای رییس‌هایی که با رییس این روایت احساس هم‌ذات پنداری دارند:

یادتان باشد دنیای امروز با گذشته متفاوت است. شرکت‌ها بدون منابع انسانی خودشان هیچ چیز نیستند و این روند در آینده تشدید هم خواهد شد.

شرکت‌ها اگر منافع واقعی کارکنان خود را نادیده بگیرند و نتوانند ارتباط درستی بین منافع شرکت و منافع کارکنان ایجاد کنند پس از مدتی با مجموعه‌ای از پرسنل بی‌تفاوت مواجه خواهند بود که بجز پر کردن ساعت کاری و کندن پول از شرکت دغدغه دیگری ندارند.

تکنیک های کاربردی برای اینکه شکارچی اهداف باشید


نوشتن و داشتن اهداف کار ساده ای است؛
شما یک قلم و کاغد برمیدارید و هرآنچه را که دوست دارید به آنها برسید را یادداشت میکنید و آنها را به بازه های زمانی کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت تقسیم میکنید و بعد…
 بعد چی؟ پس چطور میخواهید آنها را بدست بیاورید؟

شاید ابتدا کمی تعلل میکنید، شاید بخواهید از شنبه ی معروفی که می آید شروع کنید، شاید چندتا از کلیپ های انگیزشی سوخت جت را تماشا میکنید و با انگیزه فراوان آماده میشوید که آنها را بدست آورید.

خب تا اینجا که همه چیز عالی است؛
شما قدم اول را برمیدارید… قدم دوم… قدم سوم و بوووووووم !!!!! با یک شکست همه چیز نابود میشود. انگار دنیا به شما میخواهد بگوید ‘نه نه نه … انقدر آسون نیست عزیزم… اهدافت قراره سخت تر بدست بیایند’

شما ناامید و سرخورده میشوید. برنامه ریزی هایتان به هم ریخته است.
اما نگران نباشید. بزرگترین نیاز بشر، میل به رشد و عظمت است و برای همین است که ما همیشه اهدافی در ذهن داریم تا بدست شان بیاوریم… اگر شکست خوردید اشکالی ندارد. اینبار به طرز متفاوتی قرار است شروع کنید.

اگر شما هم لیست اهدافی دارید و قرار است آنها را بدست آورید، این مقاله برای شما تجویز میشود.
شما در ادامه میخوانید چطور شکارچی اهداف باشید ! شکارچی به معنی واقعی کلمه، شکارچی واقعی، یعنی هیچ هدفی نتواند از دست شما در برود یا به نظر شما سخت جلوه کند، چون شما بدستش خواهید آورد.

 پس از خواندن این مقاله، احتمالا بدست آوردن اهداف لذتبخش ترین تفریح کل زندگی تان خواهد شد
برای شکار اهداف آماده اید؟

برای اینکه یک شکارچی اهداف باشید، باید چند 4 قدم مهم در این راه بردارید.
شما در ادامه این 4 قدم مهم را میخوانید و یادمیگیری که چطور خیلی سریع هر هدفی را در چهار قدم تبدیل به خاطره کنید و نه حسرت.

قدم اول | باید ترسیده باشید و ترس را همیشه نزدیک خودتان نگه دارید
اگر میخواهید یک زندگی معمولی مانند 97% افراد اطراف تان داشته باشید، شما هم باید از انجام کارهایی که حس خوبی به شما نمیدهند و احساس خوبی از انجامش ندارید، چون لذتبخش نیستند بر حزر باشید.

اگر بخواهیم ساده تر بگوییم : خیلی ساده تر است که غرقِ در خوشگذرانی و وقت تلف کردن با صحبت های طولانی پای تلفن با دوستمان باشیم تا اینکه… به کاری مهم و سخت تر بپردازیم.

اولین کاری که باید برای رسیدن به اهداف تان انجام دهید، داشتن این عادت جدید است.
باید با ترس دوست شوید. هروقت از انجام کاری احساس خوبی نداشتید (چون قبلا انجامش ندادید) یا می ترسید انجامش دهید… بدانید قرار است رشد کنید !

قرار است صفحه ای جدید در دفتر زندگی تان نقش بگیرد و شما به آدم جدیدی تبدیل شوید.
اگر احساس کردید خیلی وقت است انجام کاری جدید نترسیدید، بدانید زندگی شما رو به پسرفت است… شما باید خیلی سریع دست به کار شوید. کارهای ترسناک به معنی کارهای خطرناک یا هیجان انگیز نیست؛

اگر شما کارآفرین هستید، شاید برای شما ترسناک باشد تا محصول تان را به غریبه ها نشان دهید و از آنها بخواهید بابت آن به شما پول بدهند. شاید برای شما ترسناک باشد بخواهید در دانشگاه تان در برابر کل کلاس ارائه بدهید… و دیگر کارهایی که موانع درونی مان اجازه نمیدهند رشد کنیم.

پس همیشه ترس را نزدیک… خیلی نزدیک به خودتان نگه دارید؛ با آن دوست شوید و از سر و کله زدن با ترس لذت ببرید چون کمک میکند رشد کنید.

قدم دوم | سخت ترین وظیفه، اولویت اول تان باشد
اگر فکر میکردید گاز، قاتل خاموش است، باید چشمان تان را باز کنید !… چون تعلل قاتل شماره یک رویاهای تان است زیرا آدم بی رویا… تقریبا مرده ی متحرک است.

تفاوت افراد مرده با افراد زنده، در رویاهایی است که قرار است بدست شان بیاورند.
رویاهایی که به آنها داده شده چون فقط آنها قابلیت محقق ساختن آنرا دارند… پس رویای تان را زنده نگه دارید.

پس شما یک رویا دارید و لیستی از اهداف که قرار است بدست شان بیاورید. مشغول به کار میشوید؛ با وظایف مختلفی که به شما داده شده، اگر میخواهید موفق شوید سریع اهداف تان را بدست آورید، باید حاضر باشید ابتدا کارهای سخت تر را انجام دهید.

اگر در طول روز 10 کار مهم برای رسیدن به هدف تان باید انجام دهید؛
شما از این به بعد اول از همه باید سخت ترین کار را انتخاب کنید و آنرا تا تمام نکردید سراغ کارهای بعدی نباید بروید. سخت ترین کار، همان کاری است که بیشترین کمک را به شما میکند تا به هدف تان برسید. با ارزش ترین است و شما میخواهید از زیر انجام آن کار در بروید.

در واقع، دردِ انجام کار سخت (داشتن نظم) به مراتب کمتر از عذابِ پشیمانی آینده است… خودتان انتخاب کنید !

قدم سوم | اهداف تان را جلوی چشمان تان داشته باشید
این تکنیک مورد علاقه افراد موفق دنیاست. شما باید مهم ترین هدف تان را مکتوب کنید و در جایی قرار بدهیدش که بیشتر اوقات آنرا میبینید.

بر روی کاغذهای کوچک بنویسید و در دفترِ یادداشتِ روزانه تان قرار دهید، در کیف پول تان قرار دهید، بچسبانید بر روی درب یخچال تان، هرکاری میکنید باید اهداف تان را همیشه جلوی چشمان تان نگه دارید.

میدانید برای چه باید اهداف تان را همیشه در برابر دیدگان تان قرار بدهید؟
اگر همیشه اهداف تان را ببینید، ناخودآگاه ذهن تان دست به کار میشود تا شما را به سمت آنچه که زیاد میبینید و می شنوید ببرد (اینجا توضیح دادیم چطور این اتفاق می افتد)

حتی ناپلئون هیل، نویسنده کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» هم این توصیه را کرده که اهداف مالی تان را بنویسید و در کیف پول تان قرار بدهید و روزی چهار مرتبه آنرا با صدا بلند بخوانید.

سعی نکنید اهداف تان را ابتدای سال بنویسید و آنرا در جایی مخفی کنید تا آخر سال آنرا نبینید، شما لازم دارید روزانه، هفتگی و ماهانه اهداف تان را مرور کنید.

در غیر این صورت مانند افراد معمولی دیگر 12 ماه سال را بدون هیچ پیشرفت و موفقیتی با بطالت وقت سرخواهید کرد.

 قدم چهارم | نتایج تان را بازی سازی کنید
بازی کرم Snake گوشی های موبایل قدیمی را یادتان می آید؟ همان ماری که طعمه را میخورد و درازتر میشد و نباید دم خودش را گاز میزد واگرنه می باختید… خب خیلی از ما روزانه چندین باز آنرا بازی میکردیم به امید اینکه بازی را ببریم.

میدانید چرا این بازی ساده، انقدر اعتیاد آور بود؟ چون ذهن ما اینجور چیزها را دوست دارد… ذهن ما دوست دارد فعالیت کند، پاداش بگیرد، فعالیت کند، پاداش بگیرد و همینطور ادامه دهد.

شما هربار درازتر و درازتر میشدید و چون این اتفاق سریع تر می افتاد، اعتیاد شما بیشتر میشد به بازی… بازی لذتبخش تر میشد.

خب چرا اهداف تان را بازی سازی شده نمیکنید؟
بازی سازی یا Gamification از جمله جدیدترین حوزه های موفقیت شخصی است. شما اهداف تان را مرحله بندی میکنید و در انتهای هر مرحله یک جایزه برای خودتان در نظر میگیرید.

سعی کنید مراحل را کوچک تر کنید تا سریع تر به جوایز برسید. با این کار ذهن شما درگیرِ بدست آوردن جوایز خیلی سریع شما را برای بدست آوردن اهداف تان تحت فشار میگذارد.

برای مثال؛ هدف شما خواندن یک کتاب در هر ماه است.
خب شما بابت هر 20 صفحه کتابی که میخوانید به خودتان یک جایزه بدهید (قرار نیست جایزه ها بزرگ و هزینه بر باشند) مثل گوش کردن به یکی از آهنگ های مورد علاقه تان، یا دیدن یک قسمت از سریال مورد نظرتان یا هرکار دیگری که انگیزه ای برای شماست تا مجبور شوید وظایف سخت را خیلی سریع انجام دهید.

سخن آخر؛
ما در این مقاله راجع به اهداف صحبت کردیم. یادتان باشد، اهدافی که منظور ماست، همان چیزهایی است که ارزش تلاش کردن بابت آنها وجود دارد. پس ابتدا اهدافی که یادداشت میکنید را یکبار دیگر مرور کنید، آیا این اهداف همان چیزهایی هستند که میخواهید؟

آدیداس در کارآفرینان پیشرو باورس

چند درس مهم زندگی از دانشگاه خیابان، مهم ترین دانشگاه دنیا !


وقتی به سن 7 سالگی میرسید شما را در مدرسه ثبت نام میکنند؛
شما اکثر وقت تان را در مدرسه سپری میکند، بعد به دبیرستان، دانشگاه و بعد از دانشگاه شما هیچ گزینه دیگری ندارید جز… خیابان ! بزرگترین مرکز آموزشی دنیا که باید در آن فارغ التحصیل شوید واگرنه هیچ گزینه دیگری ندارید.

جایی که افرادی از آن فارغ التحصیل میشوند که درس های داده شده در این دانشگاه ها را با پوست و گوشت و استخوان شون یادگرفتند. فقط افرادی میتوانند از این دانشگاه بیرون بیایند، که امتحان هایشان را با پاس کرده باشند.

در دانشگاه خیابان، شما یا درسی را پاس میکنید، یا می افتید؛
شما نمیتوانید مانند دانشگاه های قبلی با نمره 10 یا با نمره  19 آن درس را پاس کنید و نکته جالب تر اینکه سیستم آزمون دانشگاه خیابان به کلی فرق میکند…

مدرسه، معلم شما درسی را به شما میدهد تا یادبگیرید و بعد امتحان میگیرد اما… خیابان، اول از شما آزمون میگیرد و بعد درسی که باید بلد باشید را به شما آموزش میدهد. درس هایی مثل عدمِ  اعتمادِ بیش از حد، تجربه کاری، شناخت افراد، شناخت خودتان، جایگاه شما بین دیگران، اعتبار، کاسبی و …

شما در دانشگاه خیابان هیچ هزینه مادی برای درس خواندن پرداخت نمیکند؛
تنها هزینه پرداختی بابت درس مورد نظر، عمرتان است. شما اگر درسی که دانشگاه خیابان از زندگی میخواهد به شما بدهد در سن پایین تر یادبگیرید، دیگر لازم نیست در بزرگسالی در آزمون زندگی آن درس رد شوید.

درس های شما گام به گام با هوش اجتماعی شما پیشرفته تر میشوند. شما اینجا پس از فارغ التحصیلی یک مدرک کاغذی با کارنامه ای از نمرات دریافت نمیکنید.بلکه، شما پس از فارغ التحصیل شدن در دانشگاه خیابان، درآمد بیشتر، دوستان باکیفیت تر، خانواده صمیمی و یک زندگی شاد و موفق کسب میکنید.

موفقیت های زندگی شما، در گرو مدارک دانشگاه و آکادمیک شما نیستند.
شما تا زمانی که درس های دانشگاه خیابان را یادنگیرید، نمیتوانید پیشرفت بزرگی در زندگی حاصل کنید.

افرادی مثل احد عظیم زاده (کارآفرین ایرانی – موسس فرش عظیم زاده) که از سن 7 سالگی به جای مدرسه مستقیم وارد دانشگاه خیابان شدند یا آقای بهروز فروتن (کارآفرین ایرانی – خالق برند بهروز) و خیلی های دیگر از جمله فارغ التحصیلان این دانشگاه هستند.

دانشگاه خیابان، جایی است که به شما درس های مهم تری از ریاضی، فیزیک، زیست و … آموزش میدهد. درس هایی که برای زندگی کردن به آنها نیاز دارید… درس هایی که در هیچ کتاب درسی و دانشگاهی پیدا نمیشود.

در این مقاله میخواهیم 10 درس بسیار مهمی که دانشگاه خیابان سعی دارد به شما یادبدهد را مرور کنیم؛
شما اگر از دانشگاه خیابان فارغ التحصیل شده باشید، احتمالا این درس ها برایتان آشنا خواهند بود… اما اگر اینطور نیست. این فرصت خوبی است تا در این آزمون ها موفق عمل کنید.

این مقاله برای تمام کاربرانی نوشته شده که از ما مقاله ای راجع به دنیای واقعی، دنیایی که هر روز میبینیم بنویسید.
عکسنوشته هایی که در این مقاله استفاده شده معمولا از شخصیت های مافیایی واقعی و فیلم ها هستند؛ دلیل استفاده از جملات این افراد تایید و تشویق اعمال آنها نبوده و نیست؛ پس لطفا با ذهن باز بخوانید…
آماده ورود به بزرگترین دانشگاه واقعی دنیا هستید؟
شروع کنیم…

درس شماره یک | باید هر روز بر روی خودتان کار کنید
هیچوقت در مدرسه کلمه ای مثل موفقیت شخصی، افکار موفق و قدرت شخصیت و … را نخواهید شنید. اما اگر وارد دانشگاه خیابان شوید، اولین چیزی که باید یادبگیرید، اهمیت موفقیتِ شخصی است.

موفقیت شخصی، یعنی رشد و پیشرفت های روزانه خودتان.
یعنی کتاب هایی که میخوانید، با افرادی که معاشرت میکنید، برنامه هایی که میبینید و … تماما یا باعث رشد شما میشوند یا پسرفت؛ هیچ نقطه میانه ای وجود ندارد تا آنجا ساکن بمانید.

مهم نیست اگر نمره خوبی در درس ریاضی بدست آوردید یا در آخرین امتحان دانشگاه تان رد شدید، خیابان به شما میگوید هر روز کمی بهتر از دیروز باید باشید. سعی کنید خودتان را بشناسید، کتاب های خودشناسی بخوانید، با افراد درست و حسابی نشست و برخواست کنید و هرآنچه که باعث پیشرفت شما میشود را با طمع زیاد بدست آورید.

 درس شماره دو | پول، قدرت نیست
جامعه، مدرسه و رسانه ها میخواهند به شما بگویند «پول یعنی قدرت» و «تنها چیز در زندگی که ارزش دارد دنبالش کنید.» اما این اشتباه است.

اگر با این باور وارد دانشگاه خیابان شوید، خیلی زود در این آزمون شکست میخورید. چطور؟ خب شاید پول زیادی بدست آورید، اما فرد خوشحالی نخواهید بود. زیگ زیگلار، از جمله دانش آموخته های دانشگاه خیابان گفته جالبی دارد «شما اگر فرد خوشحالی نیستید، پول نمیتواند شما را خوشحال کند. اما همه میخواهند خودشان به این نتیجه برسند. »

دانشگاه خیابان به شما یاد میدهد، دنبال رویای تان باشید.
رویای شما نمیتواند از جنس مادیات باشد. اما شاید مادیات کمک کند به رویای تان برسید و رویای شما هرچقدر به دیگران هم مربوط شود، به همان اندازه خوشبختی بیشتری در مسیر رسیدن به آن تجربه میکنید.

اگر رویای شما بهتر کردن زندگی دیگران و خودتان باشد (مثلا با یک اختراع) سخت ترین روزهای زندگی تان را هم میتوانید تحمل کنید و به سمت رویای تان حرکت کنید و مطمئن باشید پس از رسیدن به رویای تان پول، شهرت و خوشبختی نیز با آن وارد زندگی تان خواهند شد.

هیچکدام از کارآفرینان بزرگ و افراد ثروتمند دنیا نمیخواستند ثروتمند شوند. آنها فقط میخواستند چیزی جدید، بزرگ و مهم نه فقط برای خودشان بلکه برای همه خلق کنند.

 
درس شماره سه | بخشیدن، قسمتی از دستورالعمل موفقیت است
اگر تک تک کتاب های درسی آکادمیک را ورق بزنید، شاید یک خط هم راجع به اهمیت «بخشیدن» و «به اشتراک گذاشتن» نخوانید… پس چطور این درس مهم را در دانشگاه زندگی پاس کنید؟

خب ابتدا شما با یک شکست روبرو خواهید شد.
احساس میکنید هرچقدر تلاش میکنید، بدست می آورید، بدست می آورید و بدست می آورید و کم کم منابعی که باعث میشوند شما اندوخته بیشتری داشته باشید کمتر و کمتر میشوند.

افرادی که میگویند ‘اوایل کارمان خوب بود بعد بدتر شد… تا ورشکسته شدیم’ از جمله افرادی هستند که در این درس مهم خیابان شکست خورده اند. خیابان به شما یاد میدهد : «قسمتی از آنچه بدست آوردی را به دیگران ببخش، تا فضا برای بدست آوردن چیزهای جدید داشته باشی.»

نه تنها خیابان، بلکه در تمام آموزه های دینی نیز این درس مهم ذکر شده است.
شما باید ببخشید و به دیگران بدهید تا به شما داده شود. بخشیدن، فقط دادن صدقه یا خیریه نیست.

شما میتوانید چیزی به کسی یادبدهید و هیچ پولی نگیرید. شما میتوانید به کسی کمک کنید. شما میتوانید وقت بگذارید و یک فرد نا آشنا را به جایی در شهر که میخواهد برود برسانید. شما میتوانید به آسایشگاه بروید و با سالمندانی که خیلی وقت است فرزندانشان را ندیده اند صحبت کنید تا احساس تنهایی نکنند.

تصور اکثر مردم این است که «اگر به خیریه کمک کنیم، پول مان کم میشود» در صورتی که درسی که خیابان میخواهد بدهد، کاملا برعکس است. «پول و هرآنچه را که میخواهید در زندگی، در صورتی بیشتر میشود، که قسمتی از آنرا ببخشید.»

ثروتمندترین افراد دنیا، خیًرترین افراد هستند… جالب نیست؟

 
درس شماره چهار | استراتژی های موفقیتی که دنبالش هستید در کتاب های غیرتخیلی و زندگینامه ها پیدا میشوند
مشکل از آنجایی شروع میشود که شما در مدرسه و دانشگاه یا کتاب های تخیلی ادبی، تئوری (نظری) و یا علمی مطالعه میکنید و هیچوقت چیزی از تجربیات واقعی شخصی در زندگی نمیخوانید.

شما نظریه نیوتن را میخوانید اما نمیخوانید چطور به این نظریه رسید. شما فرمول حل کردن معادلات درجه دو را میخوانید اما کسی به شما نمیگوید چطور این ریاضیدان موفق شد به این فرمول دست پیدا کند…

… و وقتی به زندگی واقعی قدم میگذارید (دانشگاه خیابان) معمولا در بدست آوردن موفقیت های خودتان هم سردرگم میشوید. نمیدانید از کجا شروع کنید، به کجا و چطور پیشروی کنید؟

اینجاست که زندگی یک درس با ارزش دیگر به شما میدهد : «زنـــدگــــی افراد موفق را مطالعه کنید، نه دستآوردهای آنها را…»

شما میتوانید بخوانید که ارزش خالص دارایی بیل گیتس چقدر است؟ کافیست یک جستجوی ساده در اینترنت بکنید تا بدانید چقدر است؛ اما چطور به این میزان سرمایه و دارایی رسیده است؟ شما باید زندگینامه بیل گیتس را بخوانید.

بدانید از کجا شروع کرده، چه تصمیم هایی باعث شکست و موفقیت اش شده، با پولش چه کار کرده و چطور در زندگی به جایی که هست، رسیده. استراتژی واقعی در کتاب های مربوط به کسب و کارها و موفقیت و زندگینامه ها پیدا میشود نه در کتاب های داستان تخیلی و فیلم های روز سینمای هالیوودی !

 

درس شماره پنج | زندگی تماما فروشندگی است
باز هم مجددا… در طول دوران تحصیل درسی راجع به فروش داشتید؟ البته که خیر !

با اینکه هرکاری در زندگی انجام میدهید، برای بدست آوردن نتیجه است و فروش تنها را عرضه تلاش هایتان برای بدست آوردن نیازتان است اما هیچ دانشگاه یا مدرسه ای چیزی راجع به فروش به شاگردان و دانشجوها آموزش نمیدهد.

شما یا درحال فروش ایده کسب و کارتان هستید. یا درحال فروش شخصیت تان به یک دوست جدید (اینجا توضیح دادیم)، یا در حال فروش مزیت مرتب کردن اتاق خواب کودکانتان هستید.

فقط یادگرفتن فروش و فروشندگی است که میتواند به شما قدرت دیدن دنیا از زاویه دید طرف مقابل را به شما بدهد. شما اگر فروشنده موفقی باشید، احتملا دوستان زیادی خواهید داشت و در زندگی به خواسته هایتان میرسید.

افرادی که نمیتوانند خواسته شان را از دیگران تقاضا کنند، افرادی که معمولا در ارائه خودشان مشکل دارند… نیاز دارند فروشندگی را یادبگیرند.

از امروز در باورس 10 برابر بیشتر و سخت تر تلاش کنید



» مایکل جردن
پرافتخارترین بازیکن تاریخ بسکتبال، بیش از 9000 پرتاب را از دست داد، در 300 بازی باخت و بیش از 26 بار بهترین موقعیت پیروزی تیم اش را خراب کرد…
و دلیل موفقیت اش را هم همین میداند !

» بابک بختیاری، مخترع بستنی های آیس پک پس از 4  بار متوالی تجربه ورشکستگی در زندگی اش با 200 میلیون بدهی، آیس پک را راه اندازی کرد !

» توماس ادیسون، مخترع لامپ های روشنایی، پس از 10000 آزمایش ناموفق، بلاخره موفق شد لامپ را اختراع کند.

آیا این افراد دیوانه بودند که پس از این همه بد بیاری و شکست و مسخره شدن… هم چنان ادامه دادند؟ آیا آنها نمی توانستند تسلیم شوند و با خودشان بگویند ‘شاید اصلا من برای بازی بسکتبال ساخته نشده ام…’ ‘شاید اصلا من باید کارمند بشم…’ ‘شاید اختراع لامپ فراتر از دانسته های من باشد…’

اما هیچکدام تسلیم نشدند؛
در واقع، شما فقط نام آنهایی را به خاطر می آورید که تسلیم نشدند. آنهایی که تسلیم شدند، دیگر هیچکس نام آنها را به خاطر ندارد. هیچکس نمیخواهد نام بازنده ها را به خاطر بسپرد… حتی شما !

مردم دوست دارند آنهایی را که رویاهایشان را به واقعیت تبدیل کردند، الگوی خود قرار بدهند و تحسین شان کنند؛ مهم نیست رویای شما بزرگ است یا کوچک، مهم این است که رویای شماست و فقط شما، نه هیچ کس دیگری و به غیر شما هیچکس نمیتواند آنرا بدست آورد.

آنچه در ادامه قرار است بخوانید، بهانه هایی است که به شما داده خواهد شد تا بلافاصله پس از اتمام خواندن این مقاله، بلند شوید و تلاش تان را 10 برابر کنید. این یک مقاله انگیزشی واقعی است…

هشدار! هشدار !
«اگر سرعت رسیدن به رویاهایتان مهم نیست این مقاله را نخوانید»

خب، همانطور که گفتیم، شما از 10 دقیقه بعد، بلافاصله پس از خواندن این مقاله از سر جایتان بلند میشوید و سریع مشغول به کار کردن بر روی رویاهایتان میشوید با این تفاوت که نسبت به قبل 10 برابر بیشتر تلاش میکنید…
 
چرا تلاش؟ تلاش یعنی یافتن راه هایی برای تحقق رویاهایتان و کار کردن در آن راه ها… ما نمیگوییم بیشتر کار کنید، بیشتر کار کردن شما را نه خوشبخت نه ثروتمند میکند. قبلا اینجا و اینجا گفتیم. شما باید تلاش کنید، کار کردن، قسمتی از تلاش هایتان است.

دلیل شماره یک برای اینکه 10 برابر بیشتر تلاش کنید
رویای شما کار کردن نیست !
پس نباید کار کردن بر روی رویایتان، حس کار کردن به شما دست بدهد

اجازه بدهید یک مثالی برای تان بزنم؛
شما یک نقشه گنج واقعی پیدا میکنید. میدانید که در آن نقطه تعیین شده بر روی نقشه گنج وجود دارد و هیچکس به غیر از شما هم نمیتواند آن گنج را بدست آورد.

خب، شما دست روی دست میگذارید تا به سن پیری برسید و بعد به دنبال آن گنج بروید؟
یا خیلی سریع دست به کار میشوید و بدون توجه به خستگی تان برای رسیدن به گنج، روز و شب تلاش میکنید؟ احتمالا حالت دوم را انتخاب کنید…

چون میدانید تلاش هایتان، یک پاداش مشخص و بزرگ دارد؛
بلکه برای تمام عمرتان درحال تلاش هستید، تلاش برای بدست آوردن گنج را کارتان نمیدانید، بلکه یک ماجراجویی میدانید آنرا که از مسیرش لذت میبرید و در آخر یک پاداش بزرگ نسیب تان میشود.

گنج در این مثال دقیقا رویای شماست.
رویای شما، همان گنج بزرگ زندگی تان است که هرچقدر زودتر دست به کار شوید تا آنرا بدست آورید دیگر هیچوقت بدست آوردن آنرا یک وظیفه یک کار تلقی نخواهید کرد بلکه یک ماجراجویی تمام عیار است که شروع میکنید.

پس هرچقدر سخت تر بر روی رویاهایتان تلاش کنید، به همان اندازه احساس بهتری نسبت به خودتان پیدا میکنید. پس منتظر چی هستید؟ شروع کنید…

 دلیل شماره دو برای اینکه 10 برابر بیشتر تلاش کنید
الهام بخش بودن برای دیگران مسری است

شما میتوانید برای تمام جهانیان الهام بخش باشید.
شما میتوانید الگویی برای کودکی در محله تان باشید که رویای بزرگی در سر دارد. شما هرچقدر الهام بخش تر باشید برای دیگران، به همان اندازه شور و شوق بیشتری برای بدست آوردن رویاهایتان خواهید داشت.

زمان که دکتر حسابی در مدارس ایران درحال تدریس بود هدفی بسیار الهام بخش داشت؛ او میخواست کل ایران باسواد شوند و برای اینکار تمام زندگی اش را وقف کرد.

در یکی از کلاس های وی، وقتی یکی از شاگردان جوان اش معترضانه به وی گفت «استاد چرا انقدر سخت میگیرید؟ ما که نمیخواهیم موشک هوا کنیم…»

دکتر حسابی پاسخ داد «شاید تو نخواهی موشک هوا کنی اما شاگردت در یکی از روستاهای این کشور شاید بخواهد موشک هوا کند و من مسئولم از طریق شماها کمکش کرده باشم…»

 دلیل شماره سه برای اینکه 10 برابر بیشتر تلاش کنید
دستیابی به رویاهایتان
سخت تر از آنچیزی است که تصور میکنید

شما هیچوقت بدون تلاش سخت، رویاهایتان را بدست نخواهید آورد.
رویاها، چیزهای با ارزشی هستند و هرآنچه با ارزش است، راحت بدست نمی آید. چون اگر راحت بدست می آمد دیگر با ارزش نبود…

یک نگاهی به دور و برتان بیاندازید.

بدست آوردن ذغال، کار بسیار‌ آسانی است. برای همین قیمت ذغال به نسبتِ طلا تا این قدر تفاوت دارد. اگر بخواهید تلاش نکنید و طلا بدست آورید، خب میدانید که غیرممکن است.

شاید از بیرون و رویاهای شما سهل الوصول به نظر برسند.

وقتی رویایتان را با رویای افرادی مثل مارتین لوتر کینگ (رهبر جنبش آزادیخواهی سیاه پوستان آمریکا) مقایسه میکنید، به خودتان بگویید، ‘رویای من کوچکتر است… راحت تر هم هست’

درحالی که اینطور نیست !

رویای شما هرآنچه باشد، قرار نیست آسان بدست بیاید؛ سخت است. اما ارزشش را دارد.


دلیل شماره چهار برای اینکه 10 برابر بیشتر تلاش کنید
قانون جهانی 10,000 ساعت

مالکوم گلدول، از نویسندگان برجسته حوزه موفقیت، قانونی جالب کشف کرده است.
گلدول میگوید «مهم نیست رویای شما چقدر بزرگ است، برای بدست آوردن آن باید وقت صرف آن کنید و شاید تا 10,000ساعت اولیه هیچ اثری از پدیدار شدن رویاهایتان نبینید… اما باید ادامه دهید»

پس طبق این قانون جهانی که توسط بزرگان عصر حاضر تایید شده و در کتاب های مهمی نیز درباره آن نوشته شده است؛ شما اگر 10,000ساعت در هر کاری تلاش کنید، به متخصصی در آن کار تبدیل میشوید که میتوانید رویاهایتان را پدیدار کنید.


دلیل شماره پنج برای اینکه 10 برابر بیشتر تلاش کنید
تمام پاداش ها در آخر، داده میشوند

ما در حال حاضر در جامعه ای زندگی میکنیم که همه به دنبال پاداش های آنی هستند.
اگر شما به کسی بگویید پس از یک روز کاری هزار تومان به شما داده میشود، احتمال دارد تمایل بیشتری به کار کردن داشته باشد تا به وی بگویید پس از سی روز 500 هزار تومان به وی بدهید.

مردم، دوست دارند خیلی سریع نتیجه کارشان را ببینند. اما رویاهای شما اینطور نیستند.

شما باید مسیر سختی را تحمل کنید، روزهای ناامیدی را تجربه کنید، شکست بخورید، ناراحت شوید و بعضی وقت ها بخواهید از لذت های دنیا بزنید، تا به رویاهایتان برسید…

و رسیدن به رویاهایتان هم یک پاداش آنی نیست.
در مثال نقشه گنج دلیل اول، شما اگر در وسط مسیر تسلیم شوید و از سختی مسیر ناله کنید… خب تمام سختی ها بر دوش تان خواهد ماند. بدون هیچ پاداش و دستآوردی… اما اگر ادامه دهید و به گنج برسید، تمام خستگی مسیر از وجودتان بیرون خواهد رفت.

شما فقط پس از طی کردن این مسیر سخت، در آخر این مسیر رویاهایتان را بدست می آورید. فقط در انتهای این مسیر است که نتیجه کارتان را خواهید دید.

شما اگر در وسط مسیر، تسلیم شوید و دست از تلاش بردارید، هیچ پاداشی دریافت نخواهید کرد و فقط سختی کشیده اید.

پس تلاش کنید، 10 برابر هم بیشتر تلاش کنید تا سریع تر به رویاها و نتیجه نهایی برسید.
یادتان باشد، یک فرد معمولی باید به صورت میانگین 16 بار نام یا برند یک شرکت را ببیند و درباره آن بشنود تا آنرا به خاطر بسپارد و یا تصمیم بگیرد آنرا بخرد.

حال چه برسد به رویاهای شما… 10 برابر بیشتر باید تلاش کنید !

  سخن آخر؛
رویاها، چیزهای باارزشی هستند. شما برای بدست آوردنشان باید سخت تلاش کنید.
نمیتوانید بنشینید و با دستورات کتاب راز آنرا جذب کنید؛ شما باید بروید بیرون و با هزاران نفر دیگر که درحال تلاش برای دستیابی به رویاهایشان هستند، فعال باشید و تلاش کنید.

هرچقدر سخت تر تلاش کنید، به همان اندازه سریع تر به رویاهایتان می رسید.
ممکن است مسیر رسیدن به رویاهای شما کمی طولانی باشد اما مطمئن باشید در آخر این مسیر هرگز از ناملایمت ها و سختی های این مسیر ناراضی نخواهید بود.

چطور بدون رقابت، در باورس بر رقیب تان پیروز شوید؟


راجع به زندگی کارآفرینانه میخوانید، میبینید و می شنوید و تصمیم میگیرید یک کارآفرین شوید؛ شما شب و روز به دنبال یک ایده خوب میگردید، بلاخره یک ایده برای عملی کردن پیدا میکنید. شما وارد دنیای کسب و کار میشوید و ایده ای که عشق و اشتیاق زیادی نسبت به آن دارید را تصمیم میگیرد که به مشتری عرضه کنید اما…

…اما اتفاقی می افتد !
به غیر از شما، صدها نفر (شاید هم هزاران) همان ایده را در حال عرضه اند و یا حداقل میخواهند مشابه ایده شما را به مشتری احتمالی شما عرضه کنند.

خب چه کار میکنید؟
شما میتوانید با آنها خیلی سخت شروع به رقابت کنید، قیمت هایتان را کاهش بدید، از طرح هایتان خیلی سخت مراقبت کنید و هزاران آموزه دیگری که برای رقابت کردن میتوانید در کتاب ها و اینترنت پیدا و استفاده کنید؛

اما اگر در دسته افراد باهوش باشید (که احتمالا هستید چون این مقاله توجه شما را جلب کرده) تصمیم میگیرید بدون رقابت پیروز میدان شوید.

در واقع اصطلاحی در دنیای کسب و کار با نام اقیانوس قرمز و اقیانوس آبی وجود دارد.
اقیانوس قرمز همان جایی هست که رقابت خیلی سخت است، ماهی ها با هم می جنگند و خون و خونریزی اتفاق می افتد؛ اما در جایی دیگر، کمی آنطرف تر اقیانوس پهناورتری وجود دارد که رنگ آن آبی است چون ماهی های کمتری در آن هستند تا با همدیگر رقابت کنند.

 اگر میخواهید بدون رقابت، بر رقیب تان پیروز شوید و جام نهایی را که مشتری است از آن خود کنید، این مقاله جدیدترین تکنیک های دنیای کسب و کار است که به آن نیاز دارید :

برای اینکه بدون رقابت بخواهید پیروز میدان شوید، شما ابتدا لازم دارید تا خودتان را از رقیب تان متمایز کنید؛ شما نباید مثل رقیبت تان باشید یا نسخه بهتر رقیبت تان باشید. شما باید خودتان باشید.

اما چطور؟ خب کافیست 5 کاری که در ادامه میخوانید را انجام دهید (یا ندهید) :

 تکنیک شماره یک | قهرمان داستان تان، نباشید !
اجازه بدهید با یک مثال ساده تکنیک شماره یک را به شما معرفی کنیم؛ دو شرکت وجود دارند (فرضی) با نام های شرکت الف و شرکت ب که درحال تولید محصولی تقریبا مشابه هستند.

شرکت الف، از تکنیک شماره یک خبر ندارد و در تبلیغاتش و در معرفی محصولش به مشتری از چنین جملاتی استفاده میکند : «این اتومبیل میتواند شما را به هرکجا که میخواهید ببرد…» «این اتومبیل آنقدر خوب و با دوام است که نیاز به خرج اضافی ندارد» «بهترین اتومبیل دنیا را بشناسید»

تا اینجا شاید هیچ مورد غیرمنتظره ای توجه شما را جلب نکند، چون اکثر تبلیغاتی که در اطراف تان میبینید، به همین روال تولید و عرضه میشوند.

اما شرکت ب، این مقاله را قبلا خوانده و از تکنیک یک استفاده میکند. تبلیغاتی که شرکت ب تولید میکند بدین صورت اند «سلطان جاده ها باشید با این اتومبیل» «یک زندگی راحت را با این اتومبیل کم خرج تجربه کنید» «بهترین راننده دنیا خواهید بود اگر این اتومبیل را داشته باشید»

به نظر شما چه تفاوتی بین شعارهای تبلیغاتی این دو شرکت بود؟
شرکت الف، خودش، محصولش و برند اش قهرمان داستان های تبلیغاتی اش بود، درحالی که شرکت ب، مشتری اش را در نوک قله داستان تبلیغاتش قرار داد.

اگر میخواهید بدون رقابت بر رقیب تان پیروز شوید، شما مانند او ویژگی های محصول تان را برای مشتری لیست نکنید؛ در عوض، مشتری را قهرمان داستان تبلیغاتی تان کنید (البته به کمک محصول تان)

 تکنیک شماره دو | حتی هنگام خواب هم، درآمد دارد
این نکته مهم را از آموزه های رابرت کیوساکی یادتان باشد؛ شما تا زمانی که بدون حضور فیزیکی خودتان در کسب و کارتان بتوانید درآمد داشته باشید، کارآفرین هستید؛ در غیر این صورت فقط خود اشتغالی میکنید.

تفاوت بین خوداشتغالی و کارآفرینی در این نکته باریک است :
خوداشتغال ها، بدون حضور و فعالیت خودشان درآمد ندارند. آنها اگر یک ماه کار نکنند، شاید کسب و کارشان از هم بپاشد… درحالی که کارآفرین ها، یک مجموعه منظم درست میکنند که بدون حضور خودشان هم آن مجموعه کار کند… و وقتی در خواب عمیق هستند هم درآمد دارند.

اگر میبینید رقیب شما خیلی سخت درحال رقابت است و خودش تمام کارهایش را انجام میدهد، به خودتان سخت نگیرید. شما به فکر کارآفرینی باشید و با خوداشتغالی خودتان را گول نزنید.

تکنیک شماره سه | تمایز یا نابودی !
به این سوال مهم فکر کنید :‌ وجه تمایز شما با رقیب تان چیست؟

تمایز داشتن به معنی بهتر بودن نیست. شما هرچقدر هم در این دوره از تولیدات متنوع انواع محصولات، بهتر باشید، به جای بسیار دوری نمیتوانید بروید.

در عوض متفـــاوت باشید.
متفاوت بودن، یعنی داشتن تمایز؛ یعنی بتوانید به مشتری دلیلی غیر از بهتر بودن از رقیب فعلی تان بدهید تا از شما خرید کند.

یکی از بهترین وجه تمایز ها را شرکت هواپیمایی Virgin Atlantic ایجاد کرد (که متعلق به کارآفرین ماجراجو، ریچار برانسون است) این شرکت، ادعا نمیکند ارزان تر از رقیب اش است، بهتر از رقیبش غذا سرو میکند یا بهتر از دیگر شرکت های هواپیمایی زمانبندی در پرواز دارد.

این شرکت میگوید، «ما کمک میکنیم روح آزاد انسان پرواز کند.» شگفت انگیز نیست !؟
شما تمایل دارید با شرکت هواپیمایی سفر کنید که با تنوع و طرح قرمز و سفید هیجان انگیزش اجازه بدهد روح تان پرواز کند؟ یا با شرکتی که فقط کمی ارزان تر است؟

با کمک تمایز، شما بدون رقابت بر رقیب تان پیروز می شوید.
تمایز داشتن، یعنی دلیلی متفاوت به مشتری عرضه کنید که از شما بخرد. دلیلی که فقط شما میتوانید به وی بدهید و نه هیچ شرکت دیگری… مزیت رقابتی شما چیست؟

تکنیک شماره چهار | قول بفروشید
برند شما، چیزی نیست که خودتان راجع به آن میگوید. برند شما دقیقا چیزیست که مشتری پس از مصرف محصول یا خدمات تان راجع به آن میگوید.

برند شما، تصویری از محصول شما در ذهن مشتری است (نه ذهن خودتان !)
خوب دقت کنید، مردم دوست دارند بخرند، اما دوست ندارند کسی چیزی به آنها بفروشد… و برای چه باید بخرند؟ به خاطر هویتی که برند شما به آنها میدهد.

مردم موتور هارلی دیویدسان را برای این نمی خرند تا موتوری قدرتمند از لحاظ فنی داشته باشند، بلکه هویت یک موتور سوار آزاد و یاغی را میخواهند بخرند. شرکت اپل، فقط تلفن همراه نمی فروشد، بلکه هویتی متفاوت در یک جمع یکسان به شما می فروشد… (شعار شرکت اپل را یادتان هست؟ اینجا ببینید)

به مشتری تان قول بفروشید.
به متشری تان قول بدهید و بگویید قرار است با خرید محصول از شما به چه چیز مهمی برسد.
به مشتری تان قول بدهید که به همان هویتی که دنبالش هست خواهد رسید.

 سخن آخر؛
همانطور که دیدید، موفقیت با ارزان تر، بهتر تولید کردن، بزرگتر ساختن محصول تان حاصل نمیشود. چون همیشه در رقابت خواهید بود. اما کافیست تصمیم بگیرید که بدون رقابت پیروز شوید؛

هرکدام از این چهار تکنیکی که خواندید، هرکدام دارای پشتوانه علمی و تخصصی در حوزه های روانشناسی و مباحث تخصصی بازاریابی هستند؛ اما شما به آنها نیاز ندارد. کافیست هرآنچه را خواندید از همین امروز اجرا کنید تا بدون نیاز به رقابت کردن بر تمام رقیب هایتان پیروز شوید.

چرا مردم بتمن را بیشتر از سوپرمن دوست دارند؟


اکثرمان از بچگی با بتمن و سوپرمن بزرگ شدیم؛ دو ابرقهرمانی که همیشه از پس سخت ترین دشمنان بشریت برآمدند و توانستند پیروز شوند.


این دو ابرقهرمان الهام بخش مشکلات کودکی مان بودند وقتی نمیتوانستیم در بازی برنده شویم فکر میکردیم الان سوپرمن یا بتمن هستیم و با نیرویی جادویی بر دوستانمان پیروز میشوید یا دنیا را همچون کارتون میدیدیم و همیشه آماده جنگ با موجودات خیالی بودیم.

اما کمی که بزرگتر شدیم، نسبت به ابرقهرمان ها دچار تردید شدیم؛
بعضی از آنها را به طور کلی کنار گذاشتیم و بعضی دیگر را همچنان الگو قرار دادیم و بعضی ها را هیچوقت به روی خودمان هم نیاوردیم که دوست داشتیم…

از بین ابرقهرمان هایی که با خودمان بزرگ شدند، بتمن و سوپرمن از دسته محبوب ترین ها بودند.
اما همیشه بین این دو ابرقهرمان اختلاف زیادی وجود داشت… هرچقدر بزرگتر میشویم متوجه میشویم مردم بتمن را بیشتر از سوپرمن دوست دارند، چــــــــــــــــرا؟

اولین و مهم ترین دلیل  این است که ریشه و خواستگاه سوپرمن معلوم نیست.
به ما گفته شده از جایی خارج از زمین آمده. سوپرمن هیچ گذشته ای ندارد و نمیدانیم قبلا چه بوده و چه شده و برای چه آمده؟

اما بتمن را میدانیم.
او وقتی بچه بود، مادر و پدرش توسط یک قاتل جلوی چشمانش کشته شدند و او تصمیم گرفت با اشرار بجنگد و نگذارد حق مردم مظلوم پایمال شود.

نتیجه گیری => مردم به اولین چیزی که اهمیت میدهند، قصد و نیت شماست (مخصوصا در فروش) اگر مردم متوجه شوند در فروش قصد شما کسب سود است از شما خرید نمیکنند. اما اگر بدانند شما آمده اید تا به آنها کمک کنید از شما خرید میکنند. قصد، نیت و ریشه اصلی فعالیت هایتان را شفاف سازی کنید برای مشتری تان یا حتی دوستان و اطرافیانتان !

دومین دلیلی که سوپرمن را مردم وقتی بزرگتر میشوند دوست ندارند، این است که هیچوقت زخمی، مجروح یا احتمال ندارد کشته شود؛ یک جورایی سوپرمن نقطه ضعفی ندارد. انگار نمونه یک انسان کامل است (که اسمش هم معلوم است)

اما بتمن اینطور نیست.
او یک انسان عادی است که فقط لباس خوفاش مانندی به تن میکند تا مردم او را نشناسند. اصلا بتمن از جنس مردم و برای مردم است و همه او را تحسین میکنند.

بتمن در جنگ با دشمنانش زخمی میشود؛ چندبار ممکن بود بمیرد و هیچوقت به صورت کامل از دشمنانش برتر نیست و مجبور است برای شکست دادن آنها تلاش کنید، نا امید میشود و بعضی وقت ها انگیزه اش را از دست میدهد و به خانه اش برمیگردد. بتمن میداند کامل نیست برای همین از امکانات و ابزارآلات جنگی استفاده میکند (مثل اینکه ما میدانیم تبلیغات بلد نیستیم برای همین مطالعه و پرس و جو میکنیم تا با علم و دانش مجهز شویم)

سومین دلیل این است که سوپرمن از زورش استفاده میکند؛ اما بتمن از فکرش !
شما در اکثر مبارزات سوپرمن او را درحال استفاده از زور ماورای انسانی اش میبینید اما بتمن معمولا دشمنانش را به تله می اندازد و سعی میکند از دور آنها را خلع سلاح کند.

سوپرمن سمبل یک انسان با عقلانیت محدود است و بتمن سمبل یک انسان کارآفرین که از فرصت ها استفاده میکند تا موفق شود و هوشمندانه کار میکند اما افراد با ویژگی سوپرمن از سخت تر کار کردن میخواهند بیشتر پول در بیاورند (قبلا اینجا گفتیم چرا این روش اشتباه است)

 چهارمین دلیلی که شاید به خاطر آن بتمن محبوب تر است؛ بتمن برای شهرت نمی جنگد. او اکثر مواقع از شهرت و به اصطلاح ‘توی چشم بودن‘ فرار میکند. اما سوپرمن دوست دارد نتیجه کارش را همه دنیا ببینند.

سوپرمن در برابر همگان ظاهر میشود و با سینه ای سپر کرده با دشمنان میجنگد و آنها را شکست میدهد و صبر میکند تا مردم تحسینش کنند. اما بتمن در خفا می آید، دشمنان را غافلگیر میکند و قبل از اینکه بدانند او آنجا بوده، فرار میکند.

رسالت بتمن شهرت نیست؛ بلکه کمک است.
بتمن دوست دارد به دیگران کمک کند تا موفق شوند. بتمن مایل نیست دشمنان را خودش دستگیر کند، برای همین آنها را در تله ای می اندازد تا پلیس آنها را دستگیر کند.

پنجمین دلیل جالب این است که شما سوپرمن را همیشه تنها میبینید. سوپرمن تمام کارهایش را به تنهایی انجام میدهد و از هیچکس کمک نمیگیرد !

اما بتمن دستیاری به اسم رابین دارد؛
بتمن به پلیس کمک میکند و از پلیس هم کمک میگیرد. بتمن گاهی از مستخدمش مشاوره میگیرد و همفکری میکند. بتمن لباس مبدلش را در می آورد و با لباس عادی بین مردم میرود و از آنها سوال میکند.

بتمن به نظر دیگران اهمیت میدهد؛ برای همین مردم او را دوست دارند.
سخن آخر؛
مثل بتمن باشید.

روز دختر


قدیم به همه دختران
همه آن موجودات پاک و الهی که وجودشان مایه حیات بشر است . . .
روز دختر مبارک

هفته ای فقط 4 ساعت کاری


«امکان ندارد بتوانید هفته ای 40 ساعت کار کنید و پیشرفت بزرگی در زندگی تان حاصل کنید…» البته امکان هم ندارد کتابی با این جمله شروع شود را نخوانده کنار بگذارید !


تیم فریس (Timothy Ferriss) از جمله نویسندگانی است که کتابی نوشته که شاید هر در هر قرن یکی از آنها منتشر میشود و افکار مردم را در خود غرق میکند و باوری قدیمی را می شکند و باوری جدید و امروزی میسازد.

این کتاب شاید باعث شود کمتر کار کنید، اما هوشمندانه؛ و البته بتوانید دستآوردهای زیادی در زندگی به لطف همین کم کاری تان بدست آورید.

به عقیده فریس، شما نمیتوانید با زیاد کار کردن زندگی کنید. شما نمیتوانید به کشورهای مختلف مسافرت کنید، شما نمیتوانید ورزش کاراته را یادبگیرید و یا اتومبیل رانی حرفه ای را تعلیم ببینید… لازم نیست زیاد کار کنید، چون زیاد کار کردن شما را جای دوری در زندگی نخواهد برد و فقط زندگی را از شما صلب میکند.

تیم به قولی که در کتابش میدهد عمل میکند و به شما یادمیدهد چطور در دنیای دیجیتال وارد شوید، از اینترنت کمک بگیرید و بتوانید یک کسب و کار جوان و چابک راه اندازی کنید و یک عالمه وقت آزاد داشته باشید.

به عقیده تیم فریس نویسنده کتاب «این باور قدیمی است که به شما میگوید زیاد کار کنید؛ در عصر حاضر زیاد کار کردن به ضرر شما تمام میشود.» خب شاید شما هم کنجکاو شدید چطور یک نویسنده قولی به این مهمی میدهد؟ فقط هفته ای 4 ساعت وقت برای کار ! مگر میشود…؟

اگر میخواهید بدانید میشود یا نه باید کتاب تیم را بخوانید ! (بله میشود… اما حتما کتاب تیم را باید بخوانید)
ولی در این مقاله میخواهیم سه درس بسیار بسیار مهمی که تیم در کتابش مطرح میکند را با شما در میان بگذاریم؛ پس با قدرت به خواندن ادامه دهید :

درس شماره یک | شما میتوانید کار کنید، زندگی کنید و به هرکجا که خواستید مسافرت کنید… اگر برنامه درستی برایش داشته باشید.
دنیای امروز، به صورت پیوسته آنلاین است. شما میتوانید از هرکجا به هرکجا که خواستید ارتباط بگیرید؛ و اگر هنوز این کار را نکردید، شما دارید از رقبای تان عقب می افتید !

موج جدیدی از کسب و کارهای آنلاین در حال شکل گیری است. شما دیگر قرار نیست حتما محتوای فیزیکی تولید کنید و بفروشید. شما میتوانید وبسایتی داشته باشید و فقط تبلیغ بفروشید یا همانطور که قبلا در مقاله کسب و کارهای خانگی گفتیم (اینجا) شما میتوانید حتی از تلگرام هم درآمد داشته باشید.

شما باید یادبگیرید به سبک مدرن درآمد داشته باشید. باور قدیمی به شما میگوید «برو مدرسه، خوب درس بخون، مدرک بگیر، دنبال شغل ثابت بگرد (اگر دولتی بود که چه بهتر) و تا آخر عمرت سعی کن پولی که همین الانش هم کمه، جمع کنی.»

درحالی که تیم فریس میگوید زندگی شما میتواند بدین صورت باشد «هرکجا که خواتستی و هر زمانی که خواستی از خواب بیدار شو، ببین در طول شب که خواب بودی چقدر درآمد داشتی، به صورت آنلاین با کارآفرینان دیگر در ارتباط باش، چیزهای جدید یادبگیر تا درآمد بیشتری داشته باشی»
 
درس شماره دو | ثروتمندان جدید، چراغ راه آینده هستند
تیم فریس در کتابش از کلمه جدیدی با عنوان «ثروتمندان جدید» استفاده میکند که منظورش افرادی است که دنیا را با راه های کسب ثروت جدید تکان دادند و توانستند ثروت زیادی با رد کردن باورهای کهنه و به کمک باورهای جدید بدست آورند.

ثروتمندان جدید، آنهایی هستند که نمیخواهند در دوران سالمندی یک زندگی لوکس و عالی داشته باشند. آنها با باورهای جدید و به کمک راه های ارتباطی (اینترنت) و با شیوه های درآمدی مدرن توانستند پول و ثروت زیادی با راحتی بدست آورند.

منظور تیم فریس، آنهایی هستند که دیگر به یک محیط فیزیکی بسنده نمیکنند و از هرکجا میتوانند کارشان را انجام دهند؛ برنامه نویسان، کسب و کارهای نوپای اینترنتی، استارتاپ ها و تمام کسانی که از دنیای وب میخواهند وارد دنیای کارآفرینی شوند ثروتمندان جدید هستند.

شما شاید یک طراح وبسایت باشید اما هنوز ثروتمند نشده باشید، اما به عقیده تیم، شما پتانسیل زیادی برای ثروتمند شدن و خلق سبکِ زندگی مخصوص خودتان دارید.

 درس شماره سه | ت.ح.خ.ا مخفف کلمه ای است که برای ثروت و آزادی نیاز دارید
ت برای تعریف : شما باید تعریف درستی از زندگی ایده آل تان داشته باشید. باید مشخص کنید چه نوع زندگی دوست دارید داشته باشید، دقیقا چقدر میخواهید درآمد داشته باشید، چه شخصیتی داشته باشید، کجا و چطور زندگی کنید و … ثروتمند شدن، یک تعریف نیست. اما برای مثال، داشتن درآمد 10 میلیون تومان در ماه یک تعریف است.

ح برای حدف : هرچیزی که در زندگی شما بازگشت ندارد را حذف کنید. تمام افرادی که اثر مثبتی بر روی زندگی تان ندارند را حذف کنید. تمام باورهایی که کمکی به شما نمیکنند تا اهداف تان برسید را حذف کنید. طبق قانون 80/20 فقط 20% افکار، افراد و چیزهایی که در زندگی تان هستند باعث میشوند 80% نتایجی که میخواهید را بدست آورید.

خ برای خودکار : این چیزی است که شاید کمتر در کتاب های قدیمی به آن اشاره شده است. آیا میدانستید شما میتوانید کسب و کاری داشته باشید که به صورت خودکار کارهایی که قرار است خودتان انجام دهید، خودش بدون نیاز به شما انجام دهد؟ خب در دنیای دیجیتال امکان ایجاد چنین کسب و کارهایی بسیار زیاد است.
در واقع، اگر طبق شیوه سنتی شما احساس میکنید باید بیشتر کار کنید تا درآمد بیشتری داشته باشید بهتر است بدانید شما صاحب کسب و کارتان نیستید، بلکه کسب و کارتان صاحب شماست.

آ برای آزادی : خودتان را از بند باورهای کهنه آزاد کنید. ازینکه حتما باید یک رئیس داشته باشید، از اینکه بدون مدرک دانشگاهی نمیشود کاری کرد، ازینکه حتما باید در یک شرکت که نام آنرا محل کار میگذارند میشود کار کرد، از باور به داشتن سرمایه برای شروع، داشتن پارتی برای پیشرفت و هزاران باور کهنه ای که نه تنها به شما در دنیای مدرن هیچ کمکی نمیکند بلکه مانع موفقیت شما هم میشوند.

سخن آخر؛

تیم کارآفرینان جوان، به شدت توصیه میکند این کتاب انقلابی تیم فریس را هرطور شده پیدا کنید و آنرا بخوانید. اما شاید ایده تیموتی را قبول نکنید، شاید هم این ایده زندگی شما را متحول کند.

این کتاب نیاز به چند کتاب به عنوان پیش نیاز دارد، ایده اصلی این کتاب چکیده چندین کتاب مختلف است. تیم کارآفرینان جوان توصیه اکید میکند قبل از این کتاب حتما کتاب «پدر پولدار، پدر بی پول» از رابرت کیوساکی و «بیندیشید و ثروتمند شوید» از ناپلئون هیل را بخوانید.

ایده اصلی تیموتی مانند ایده های انقلابی دیگر توسط خیلی ها رد شده یا آنرا کذب میدانند. اما فقط برداشت خودِ شما از این ایده، مهم است.

اگر در سخت ترین شرایط تسلیم نشوید، این اتفاق مهم رخ میدهد



ققنوس، تا زمانی که در آتش نسوزد دوباره متولد شود… شما چطور؟

در سختی ها تسلیم میشود یا سخت تر تلاش میکنید؟ پاسخ این سوال میتواند تعیین کننده موفقیت شما باشد…

    تا به حال برای راه اندازی کسب و کاری خطر کردید؟
    تا حالا به سمت تحقق رویاهایتان حرکت کردید؟
    برای پیشرفت کاری تان چه کارها انجام دادید؟

اگر خواستید کارآفرین شوید، کسب و کاری راه اندازی کردید و شکست خوردید، دو گزینه پیش رو داشتید :  تسلیم شوید و کارآفرینی را کنار بگذارید یا ادامه دهید.

گزینه دومی خیلی سخت است.
میدانیم که افراد کمی گزینه دوم را انتخاب میکنند، افرادی که میخواهند تغییری بزرگ در زندگی خودشان و مردم جهان پدید آورند.

فرض کنید برادران رایت تسلیم میشدند و پس از چندین سال تجربه شکست از خیال اختراع هواپیما دست بر می داشتند و یا تصور کنید جی کی رولینک، نویسنده کتاب های هری پاتر، پس از هشتاد انتشاراتی که کتاب او را مرجوع کردند، ادامه نمیداد و شکست را می پذیرفت و تسلیم میشد؟

ما هیچوقت با این داستن افسانه ای آشنا نمیشدیم. شاید تا به امروز هواپیما اختراع نمیشد و هزاران چیز دیگری که در زندگی مان استفاده میکنیم هم نبودند. زندگی یکنواخت نمی شد؟

در این مقاله میخواهیم بپردازیم به مشخصه افرادی که هیچوقت سمت تسلیم شدن نمیروند؛ آنهایی که حاضرند تا آخرین نفس بجنگند تا پیروزی را از زندگی بدست آورند. این افراد چه ویژگی هایی دارند؟

 ویژگی اول | هیچوقت پاسخ «نه» را قبول نکنید
قبلا هم در مقاله «قانون هایی که باید شکست» گفتیم که اجازه خواستن کار مودبانه است است اما نه برای هرچیزی… گاهی لازم است برای دست یابی به رویاهایتان قید اجازه گرفتن را بزنید و وارد عمل شوید.

به قول رابرت کیوساکی، کارآفرینان منتظر نمی مانند تا هر سه چراغ راهنما سبز شود، آنها کافیست باریکه ای از یک چراغ سبز ببینند، بنابراین وارد عمل میشوند و کار را به انجام میرسانند. اگر مشتری اول به شما «نه» گفت، مشتری دوم «نه» گفت… مشتری صد-م «نه» گفت و … ادامه دهید حتی شده به مشتری هزارم برسید.

«نه» پاسخی نیست که باعث شود متوقف شوید.

ویژگی دوم |‌ شکست ها را فرصتی برای بازآفرینی ببینید
شما پس از راه اندازی کسب و کاری که یک سال سخت تلاش کردید، یک مرتبه شکست میخورید. شکستی که واقعا تقصیر شما نبوده اما به هر دلیلی کسب و کار شما از هم می پاشد و شما به نقطه اول برمیگردید.

افراد موفق، از این فرصت استفاده میکنند و خودشان را بازآفرینی میکنند.
مانند کارگاه خودسازی ! افکارشان را تصحیح میکنند، اشتباهاتشان را اصلاح میکنند و از شکست شان درس میگیرند و اینبار مجهزتر به سمت موفقیت پیشروی میکنند.


ویژگی سوم |‌ چالش ها را به عنوان فرصتی برای پیشرفت ببینید
درحالی که اکثر مردم شکست را به عنوان انتهای مسیر قبول میکنند، افراد موفق شکست و چالش ها را فرصتی جدید برای پیشرفتی بزرگتر میبینند.

هرچالشی که تا به حال در زندگی با آن روبرو نشدید، فرصتی است برای پرورش مهارت ها و استعدادهایتان؛ پس، هر چالشی دیدید، عقب گرد نکنید، خودتان را برای رشد و پیشرفت آماده کنید چون قرار است به داخل آن شیرجه بزنید.

 
ویژگی چهارم | زمین خوردید، بالاتر باید هوا برید
قبلا هم در این وبسایت خواندید، افرادی موفقیت های عظیم بدست آورده اند، دقیقا بعد از سخت ترین شکست هایشان بوده است.

استیو جابز زمانی به اوج پیشرفت خود رسید (NeXT را راه اندازی کرد و Pixar را خرید که از شرکت خودش یعنی Apple اخراجش کردند) یا از چهره های ایرانی، بابک بختیاری، مخترع آیس پک زمانی به فکر تولید آیس پک افتاد که بیش از چند صد میلیون بدهی داشت.

هرچقدر سخت تر شکست بخورید، پله های بالاتری از موفقیت را باید طی کنید.

ویژگی پنجم | بدانید که موفقیت بعد از شکست است
هیچ مسیری مستقیم به موفقیت در این دنیا وجود ندارد. شکست قسمتی از مسیر موفقیت است. موفق ترین افراد، شکست خورده ترین افراد دنیا هستند. اصلا به قول رابرت کیوساکی، نویسنده کتاب پرفروش پدر پولدار، پدر بی پول «برای سریع تر موفق شدن، باید سریع تر شکست بخورید.»

 
ویژگی ششم | یادبگیرید، پیشرفت کنید و مجددا امتحان کنید
یادگیری بخش جدایی ناپذیر زندگی شما به عنوان یک فرد موفق است. هر زمانی که احساس کردید یادگیری شما متوقف شده و خیلی وقت است چیز جدیدی یادنگرفتید، مراقب باشید چون شکست نزدیک است.

پس یادبگیرید، بیشتر از رقیب هایتان هم یادبگیرید و پیشرفت کنید. به یک سطح مشخصی از پیشرفت قانع نباشد و هربار چیزهای جدیدی امتحان کنید، از تغییر نترسید.

4 تکنیک ساده برای تبدیل شکست به انگیزه قدرتمند در کارآفرینان پیشرو باورس



شکست آزمون سنجش اشتیاق است…

تنها افرادی میتوانند به موفقیت دست پیدا کنند که بتوانند در این آزمون نمره قبولی بیاورند. اما هرکسی نمیتواند شکست را بپذیرد و مجددا تلاش کند.

چیزی عجیب با هضم دشوار در دل شکست وجود دارد که هرکسی نمیتواند آنرا در زندگی اش بپذیرد و بتواند پس از شکست اقدام کند و مجددا به سوی موفقیت پیشروی کند میدانید چرا؟ چون انگیزه منهدم میشود !

انگیزه چیز جالبی است.
بدون در نظر گرفتن استعداد، توانایی، امکانات و … شما اگر انگیزه ای برای انجام کاری داشته باشید حتما در آن موفق خواهید شد. در این مقاله سعی کردیم راه هایی برای تبدیل شکست به انگیزه ای قوی تر برای موفقیت به شما معرفی کنیم.

این مقاله برای تمام آنهایی است که
در مسیر موفقیت شان، نیاز به انگیزه دارند.

  بدانید و بپذیرید که شکست، قسمتی از پازل موفقیت است
 هیچ موفقیتی بدون شکست بدست نمی آید، حتی اگر زندگی بزرگترین و موفقیت ترین افراد دنیا را بخوانید، حتی پیامبران الهی بدون شکست در زندگی شان موفق نشده اند.

اکثرمان به اشتباه، شکست را نقطه مقابل موفقیت میدانیم؛ نه اینطور نیست. شکست، قسمتی از  خود موفقیت است، نقطه مقابل موفقیت، تسلیم شدن و دیگر تلاش نکرن است.

شما اگر شکست را به عنوان یک درس، یک تجربه و یک بخش از موفقیت بپذیرید پس از هر شکست، رشد شخصیتی و آگاهی پیدا میکنید و میتوانید با فکری بازتر به سمت هدف تان پیشروی کنید. یادتان نرود :‌ هر شکست، شما را یک قدم به موفقیت نزدیک تر میکند.

    با خودتان صادق باشید
    تا زمانی که پس از شکست خوردن، با خودمان صادق نباشیم، نمیتوانیم بر شکست غلبه کنیم و به سمت موفقیت پیشروی کنیم.

پس از شکست، جایی آرام پیدا کنید و با خودتان خلوت کنید.
مسیرتان را تحلیل کنید :‌ چرا شکست خوردید؟ چه اتفاقی باعث شکست شما شد؟ چه کارهایی میتوانستید از قبل انجام دهید تا باعث شکست خوردن تان نشود؟ آیا واقعا شکست خوردید؟ یا سطح توقع و انتظارات شما بیش از حد بود؟

صادقانه پاسخ سوالات خودتان را بدهید، ازینکه با خودتان روراست باشید نباید بترسید؛ افراد بالغ تخیل میکنند اما در دنیای تخیلی زندگی نمیکنند.

    غرورتان را کنار بگذارید
    هیچکس کامل نیست. افرادی که احساس میکنند کامل ترین اند، در واقع ضعیف ترین هستند. (اینجا خواندید)

اگر واقعا میخواهید موفق شوید، غرورتان را باید کنار بگذارید، باید از بزرگتر و کوچکتر از خودتان یادبگیرید، باید قبول کنید برای پیشرفت، یادگیری لازم است و شما تمام چیزهایی که لازم است را نمیدانید.

یکی از بهترین منابع یادگیری، شکست هایتان هستند.
اگر غرور داشته باشید و مغرورانه با این دنیا تا کنید، نه از شکست هایتان درس می آموزید و نه پیشرفت میکنید و فقط مجبور میشوید شکست هایتان را تکرار کنید. اگر میخواهید به درستی این جمله پی ببرید به زندگی افراد مغرور اطراف تان نگاهی بیاندازید، خواهید دید اشتباهاتی را مکررا در حال تکرار اند و شکست را مکررا تجربه میکنند، آنها نمیخواهند از شکست شان درس بگیرند.

    یادتان نرود شکست باعث ایجاد چه احساس در شما میشود
    بیایید واقع بین باشیم : هیچکس از شکست خوردن دل خوشی ندارد…

شکست باعث میشود احساس حقارت کنید، احساس کنید نابود شدید، احساس کنید بیچاره و ضعیف هستید، شکست باعث میشود احساس کنید چقدر از اطرافیان تان کمتر هستید.

شکست واقعا احساس بدی ایجاد میکند؛
اما این خوب است. این احساس ها را نباید فراموش کنید، همیشه به خاطر داشته باشید زیرا انگیزه قدرتمندی میشوند. دفعه بعد که شکست خوردید، به خودتان باید بگویید «من دیگر نمیخوام احساس حقارت کنم…» «من دیگه نمیخوام احساس بدبختی کنم…» «من از اطرافیانم کمتر نیستم…» و هرچقدر مسیر شما سخت تر باشد، این ترس از تجربه مجدد احساس احساس بد در شما باعث میشود سخت تر تلاش کنید.

شما چطور با شکست هایتان مدارا کردید؟

برای موفق شدن در زندگی، هروقت به این نقطه رسیدید تسلیم شوید !



تسلیم شدن، کار افراد شکست خورده است؛ از این دست جملات زیاد تو این وبسایت خوندید… اما این مقاله فرق میکند، دقیقا اینجا میخوایم بگیم کی باید تسلیم بشید؟

پشتکار باعث دستیابی به نتایج بزرگی تو زندگیتون میشه؛ از امروز تا یک سال بعد میتونیم لیست افرادی که فقط با خاطر پشت کار تونستند به موفقیت برسند رو بنویسیم، اما اینکار رو نمیکنیم؛ ما چیز دیگری، ایده جالبی و طرزفکر متفاوتی میخواهیم در این مقاله با شما در میان بگذاریم !

برای مثال؛
شما در شغلی که هیچ علاقه ای به آن ندارید، هرچقدر هم پشتکار داشته باشید موفق نمیشود ! این یک مثال بارز از زمانی است که باید تسلیم شوید. تلاش نکنید و مسیرتان را عوض کنید.


در اینجا (همین مقاله ای که درحال خوندنش هستید) تسلیم شدن رو «دست از تلاش کشیدن» ترجمه نکنید. اینجا تسلیم شدن یعنی «مسیر فعلی تون رو رها کنید و مسیر جدیدی انتخاب کنید» پس آماده اید شروع کنیم؟
اگر در زندگی به این 6 جا رسیدید،
خیلی سریع تسلیم شوید

یک – وقتی کاری که انجام میدهید به شما صدمه میزند
این اصلا یک ایده منطقی نیست که در کشیدن سیگار و قلیان پشتکار داشته باشید‌ !
مخصوصا وقتی در دهه بیست زندگی تون هستید (اینجا گفتیم قبلا) وقتی میدونید قلیان و سیگار ضرر شدیدی به سلامتی تان وارد میکند، بهتر است «تسلیم» شوید.

اگر عمده غذاهایی که میخورید آماده اند؟ ورزش نمیکنید؟ عادت کاری بدی دارید که به سلامتی تان ضرر میرساند؛ تسلیم شوید. بدون برو برگرد هم تسلیم شوید.
در ضمن، برای عادت های خوب غذایی این مقاله را بخوانید و برای عادت ها رفتاری خوب هم این مقاله را بخوانید.

 دو – وقتی از کاری که انجام میدید متنفرید
حتی اگر اون کار خودِ کارِ «متنفر بودن» باشد در ادامه دادنش، باید تسلیم شوید !
صبر و حوصله، رکن اصلی موفقیت تون هستن چون قراره دنبال کاری برید که دوستش دارید، عاشقش هستید حاضرید تا آخر عمر مشغول اون کار بشید.

اما اگر کاری رو انتخاب کنید که ازش متنفرید، هر روز صبح بدون میل و اشتیاق به سر کار میرید و فقط منتظرید ببینید کی باید تعطیل کنید، «تسلیم بشید» اگر دوست دارید بدونید چه کارهایی برای تیپ شخصیتی شما ساخته شده، قبلا این تست شخصیتی رو در سایت منتشر کردیم، حتما بخونید.

 سه – وقتی تمام تلاش تان را کردید اما هیچ اثری از نتیجه مطلوب نیست
بعضی مسیرها برای ما ساخته نشده اند. شاید افراد زیادی از مسیر مربوطه به خواستنشون رسیدن و موفق شدن اما شاید مسیر ما فرق میکنه، نباید زیاد اصرار کنید شما هم از همون مسیر موفق شوید.

دنیا و کائنات به تعداد آدم های روی کره زمین، راه برای موفق شدن ساختن، نباید اصرار کنید از راهی که فکر میکنید صحیح است موفق بشید، شاید راه شما جایی باشد که فقط وقتی از راه فعلی تسلیم شدید بتونید اون مسیر رو ببینید.

 چهار – وقتی نمیتونید در کاری که استعداد ندارید خوب باشد
حتی اگه خیلی تلاش کردید، حتی اگه شب و روز نخوابیدید حتی اگه خیلی دوستش دارید… تسلیم بشید.

تسلیم بشید چون دارید وقت تون رو هدر میدید‌!
شما تمام تلاش تان را مثلا برای پیانیست شدن انجام دادید، اما استعداد شما توی کارهای فنی هستش، چرا وقت تون رو بر سر نوازنده شدن تلف میکنید وقتی قراره با استعدادتون به این دنیا کمک کنید؟ (به دنیا؟ این گفته انیشتین بود…)

 پنج ـ وقتی هیچ احترامی بدست نمی آورید
بعضی اوقات در بعضی جاها هستش که شما استعداد و تلاش زیادی از خودتون نشون میدید اما توسط افراد اطراف تون تحسین نمیشید، انگار نادیدتون میگیرند و بعضا مسخرتون میکنن !

این دقیقا همون جاییه که باید هرچه سریع تر تسلیم بشید.
تسلیم بشید به ادامه جلب توجه و تایید اطرافیانتون؛ اصلا اگر میتونید محیط تون رو در چنین شرایطی عوض کنید، افرادی با این ویژگی اگر دور و برتون هستند، مثل سم برای موفقیت تون هستن !

 شش – وقتی زمانه عوض شده و یا فرصت های جدید پیش روی شما هستند
تمرکز بالا داشتن هم بعضی اوقات باعث حواس پرتی تون میشه !
اگر هنگام رانندگی فقط جلو رو ببینید چه اتفاقی می افته؟ شاید سر چهارراه یک ماشین دیگه از کوچه بالایی هنگام دور زدن به شما بزنه یا یک راننده سر به هوا از پشت با شما تصادف کنه… چرا؟ چون شما حواس تون فقط به جلو بود !

زندگی هم همینطوریه؛
شما اگه کل عمرتون فقط روی یک چیزی تمرکز کنید، باعث نادیده گرفتن فرصت های اطراف تون میشید !
مثلا اگر پدر خانواده هستید، شاید لازم باشد بعد از مدتی سخت کار کردن تسلیم شوید و به فکر وقت گذروندن به دختر کوچیک تون باشید. یا از روش قدیمی در حال بازاریابی برای کسب و کارتان هستید، تسلیم شوید و راه های ارتباطی جدید را امتحان کنید.

 جمعبندی؛
پشتکار یک راه تضمین شده برای موفقیت نیست، «پشتکار در مسیر صحیح» است که باعث موفقیت شما میشود. پشتکار باید همراه با آگاهی و دانش باشد. برخلاف باور عموم، بعضی اوقات آنهایی که تسلیم میشوند موفق تر هستند تا آنهایی که در مسیر اشتباه رقابت میکنند. نظر شما چیست؟ زیر همین پست برای ما بنویسید :

 

10 تغییر نگرش که باعث موفقیت زود هنگام شما میشود


تنها چیزی که تغییر نمیکنه، خود تغییر است…

انسان ها محکوم به تغییر هستند، هیچ چیزی در این دنیا ثابت نیست. شما یا پیشرفت میکنید یا پسرفت (قانون مازلو – که اگر میخواهید بیشتر بدانید این نوشته را بخوانید)؛ به هرحال شما باید تغییر کنید، تغییر مثبت یا منفی؟ موضوع این است.

حتی زمانی که احساس میکنید پس از سخت تلاش کردن، تغییری حاصل نشد هم تغییر ایجاد شده؛ همه تغییرها عینی نیستند که بتوانید به چشم ببینید، بعضی تغییرات ذهنی و نگرشی هستند که باعث میشوند در زندگی موفق شوید.

اگر میخواهید در زندگی نسبت به شرایط و محیط تان تغییر و پیشرفت کنید، باید ابتدا تغییرات درونی در خودتان ایجاد کنید، تغییرات ذهنی که باعث موفقیت شما بشود. برای ایجاد این تغییرات، ما لیستی از 10 تغییر نگرش مهم که باعث موفقیت زود هنگام شما میشوند را در این مقاله لیست کرده ایم، آنها را بخوانید و از همین الان تغییر را شروع کنید :‌

 یک |‌ کلمه «بهتر است» را به «باید» و «شاید» را به «حتما» تغییر دهید.
هزاران هزار کار خوب است که بهتر است انجام دهیم، اما چندتا کار مهم است که بــایــد انجام دهیم؟ هزاران هزار «شاید موفق شوم» در ذهن تان وجود دارد اما چند تا «حتما موفق خواهم شد» در ذهن دارید؟ هوشمندانه از کلمات استفاده کنید. کلماتی که در ذهن استفاده میکنید تاثیر عمیقی بر ناخودآگاه تان دارند (قدرت باورنکردنی تلقین !)

دو |‌ تعریف شکست را اصلاح کنید
شکست یعنی پایان راه نیست. شکست یعنی شما بدبخت هستید، نیست. شکست به معنی سرخوردگی نیست. شکست یعنی خجالت کشیدن، نیست. شکست، یعنی شما یک قدم به موفقیت نزدیک تر شدید، شکست، یعنی یک درس مهم هست که هنوز برای موفق شدن یاد نگرفتید، شکست، یعنی چقدر واقعا خواهان موفق شدن هستید؟
 
سه | در مورد اینکه دیگران چه فکر خواهند کرد، فکر نکنید
اجازه بدهید خیال تان را راحت کنم :‌ مردم اصلا راجع به شما فکر نمیکنند. آن عده کمی هم که این کار را میکنند، خیلی زود فراموش میکنند و مشغول فکر کردن راجع به خودشان میشوند. پس ساعت ها فکر کردن راجع به اینکه چه لباسی بپوشید، چطور آرایش کنید و موهایتان را به چه حالتی درآورید وقت تان را هدر ندهید… در عوض راجع به اهداف بزرگتر زندگی تان فکر کنید.

چهار |‌ به غریزه و حس ششم خودتان به اندازه دیگران اعتماد کنید
اگر هیچکدام از اطرافیان تان در مورد تصمیمی که از آنها مشورت گرفتید ایده ای ندارند، به جای اینکه تحلیل همسایه سر کوچه تان را در مورد تصمیم تان انتخاب کنید، تحلیل، حس و انتخاب خودتان را بکنید.

پنج |‌ خودتان را با دیگران مقایسه نکنید
در این صورت به خودتان توهین کردید.

 شش |‌ بزرگترین سرمایه زندگی تان، اول خودتان هستید
ملک، طلا، ماشین و … را فراموش کنید. اولین و مهمترین سرمایه گذاری تان شما و ذهن خودتان است. هرآنچه بر روی خودتان سرمایه گذاری کنید، در آینده مزد و پاداش آنرا دریافت خواهید کرد؛ پس غذای خوب بخورید، ورزش کنید، کتاب بخوانید، با آدم های خوب معاشرت کنید. (
 
هفت | آینده را به اندازه حال، ترجیح دهید
اگر زمان حال را به آینده ترجیح دهید دقیقا همان اتفاقی می افتد که نامش را میگذاریم «بیخیالی» شما انگار نه انگار فردا آزمون دارید، فردا مسئول مشتری هستید، مسئول بچه ها و خانواده تان هستید… فقط به زمان حال فکر نکنید، آینده نگر باشید.

هشت |‌ تفکرتان حول فراوانی بچرخد تا کمبود
افکاری مثل «فقط یکبار در زندگی…» «فقط همین یک بار…» «کم یاب بودن…» و … باعث میشود نتوانید به طرز صحیحی فکر کنید و تفکر شما محدود میشود. در عوض کاملا به فکر فراوانی باشید، برای مثال تصور نکنید اگر به نیازمندی کمک مالی کردید پول شما کم میشود، فکر کنید که آنقدر در این دنیا پول فراوان است که باز هم پول بدست خواهید آورد.

نه |‌ مسئولیت کامل موفقیت و آینده تان را به عهده بگیرید
به قول بیل گیتس، ثروتمندترین مرد دنیا «اینکه فقیر بدنیا آمده اید، تقصیر شما نیست. اما اگر فقیر از این دنیا بروید، این تقصیر شماست.» در مورد زندگی و سرنوشت تان بیشتر فکر کنید چون شما مسئول آن هستید، شما آنرا با تصمیم های امروز تان می سازید.

 ده | روند را دوست داشته باشید، نتایج گذراست
آخرین و مهم ترین نگرش این است : بر روی روند تمرکز کنید، نتایج گذرا هستند. همانطور که در مقاله «اگر باهوش هستی، پس چرا خوشحال نیستی؟» خواندید، تصمیم های شما باید برای انتخاب روند مناسب باشند نه برای نتایج مورد نظر؛ برای مثال شما میتوانید از راه سخت کار کردن به مقدار مشخص پول دست پیدا کنید و یا از راه انجام شغل دلخواهی که عاشقش هستید، در انتها وقتی به نتیجه مورد نظر رسیدید در کدام حال بیشتر خوشحال خواهید بود؟

دیزالو قدرتمندترین شوینده اورگانیک جهان

روغن کنجد فرابکر باورس



روغن کنجد در بین روغن‌های خوراکی به ملکه‌ی روغن‌ها مشهور است. دانه کنجد بیشترین میزان روغن را در بین دانه‌های روغنی دیگر داراست اما با وجود این تولید آن بسیار کمتر از دانه‌های دیگر نظیر سویا، آفتابگردان و گلرنگ است.

روغن کنجد به عنوان یک روغن با قیمت و کیفیت بالا شناخته می‌شود. این روغن بیشترین مقاومت و ماندگاری را در بین روغن‌های خوراکی با درصد بالای چربی غیراشباع دارد. نوع لیگنان و آنتی اکسیدان‌های طبیعی موجود در این روغن باعث بروز مقاومت بسیار بالا در برابر اکسیداسیون و خواص فیزیولوژیکی ارزشمند روغن کنجد شده است.

ترکیب اسیدهای چرب روغن کنجد به گونه‌ای است که برای هر سه مصرف سرخ کردن، پخت و پز و سالاد قابل استفاده است.

 

 خواص روغن کنجد

* کاهش دهنده سطح کلسترول بد خون(LDL) و افزایش جذب کلسترول خوب(HDL)

* کاهش فشارخون در افراد مبتلا به فشار خون بالا

*جلوگیری از سرطان‌های سینه، پروستات و سرطان‌های دستگاه گوارش

* جلوگیری از تصلب شرایین و بسته شدن عروق

* جلوگیری از بروز سکته قلبی

* جلوگیری از بروز آب مروارید

* شفافیت و لطافت پوست به دلیل غنی بودن از ویتامین E

* مناسب برای سرخ کردن به دلیل مقاومت بالای حرارتی

* کاهش ابتلا به بیماری پارکینسون

* جلوگیری از بیماری‌های مفصلی و آرتروز

* خواص آنتی اکسیدانی فوق‌العاده به دلیل وجود دو ماده شیمیایی sesamol و sesamin. آنتی اکسیدان‌ها با رادیکال‌های آزادی که به سلول‌ها آسیب می‌رسانند و به روند پیری سرعت می‌بخشند مقابله می‌کند.

* ویتامین E موجود در آن از بیماری آلزایمر جلوگیری می‌کند.
* روغن کنجد تحریک پذیری غشاء مخاطی را کم می‌کند. این روغن برای درمان سرفه، یبوست، آرتریت و پوست خشک توصیه می‌شود.

* مصرف مرتب آن اضطراب را کاهش می‌دهد، گردش خون را تقویت می‌کند، مانع اختلالات عصبی می‌شود و سیستم دفاعی بدن را تقویت می‌کند.

* مصرف روغن کنجد، نشاط آور است، هوشیاری ایجاد می‌کند، دردهای مزمن و گرفتگی عضلات را کاهش می‌دهد.

* ویتامین E موجود در آن به رشد مو سرعت می‌بخشد.

* برای افرادی که از کم خونی و سرگیجه رنج می‌برند مفید است.

* مصرف موضعی این روغن، پوست را نرم و لطیف می‌کند.

* خاصیت ضدقارچی و ضدباکتریایی دارد.

* غرغره کردن آن، باکتری‌ها، از جمله باکتری‌های سرماخوردگی از بین می‌برد.

* محافظ طبیعی در برابر اشعه‌ی فرابنفش به حساب می‌آید.

* مانع شوره‌ی سر می‌شود.

* از پوست در برابر کلر موجود در آب استخر محافظت می‌کند.

* ماساژ با روغن کنجد انعطاف پذیری مفاصل را زیاد می‌کند.

* بریدگی‌ها و جراحت‌های سطحی را درمان می‌کند.

* پوست صورت به خصوص اطراف بینی را سفت می‌کند و مانع بزرگ شدن منفذهای پوستی صورت می‌شود.

* از بروز آکنه جلوگیری می‌کند.

چرا دستیابی به موفقیت در کارآفرینان پیشرو باورس اینقدر راحته؟


“موفقیت”…
چه کلمه پرقدرتی…
یک کلمه  حاوی معنی و مفهوم منحصر به فردی برای هرکسی است.

اگر با کارآفرینان و CEO های موفق دنیا مصاحبه کنید و دلیل واقعاِ واقعا موفقیتشون را بپرسید, به رازی دست می یابید که شاید قبلا فکر میکردید فقط در مقبره های فرعون بزرگ در کتیبه ای نوشته و دفن شده و هیچکس از آن خبر ندارد, اما خیر. راز موفقیت بســـیار ساده, باشکوه و ناب است…

    “اشتیاق و علاقه تان را پیدا کنید و بیرحمانه رویایتان را دنبال کنید تا وقتی که با سر به زمین بخورید و پاهایتان توان حرکت نداشته باشد.”

احتمال اینکه با سر به زمین بخورید و پاهایتان دیگر توان حرکت نداشته باشد… خیلی کم است، اما این فرصت ارزشش را دارد اگر موفق شوید, نه؟

همه ی میلیونر های دنیا, کارآفرینان , ستاره های سینما, خوانندگان موفق, ورزشکاران قهرمان که ازشون مصاحبه کردند در لابلای صحبت هایشان , به صورت خیلی ظریف عامل موفقیتشون رو فاش کردند :

>>>> همه ی آنها “علاقه” شان را پیدا و دنبال کردند

این دلیل دستیابی به موفقیت شان بود !

آنها با “علاقه”شان سخت کار کردن؛ کنکاش کردن؛ مانند لیموشیرین از خوردن آخرین قطره اش هم دریغ نکردند(!) در صورتی که دیگران به دنبال کاری می گشتند تا یه ذره پول بیشتری بهشان بدهند.

اگر واقعا” می خواهید آدم فنی باشید, شاید بگید “عالیه, باید شروع کنی” , “تجربه نیاز داری” , “مربی نیاز داری” “پول نیاز داری”. بله,این ها خیلی کمک می کنند اما اگر بخواهید زیادی راجع بهش فکر کنید از اینی هم که هست سخترش خواهید کرد.

وقتی به موضوعی علاقه ای دارید و دارید دنبالش میکنید؛ وقت کم, کمبود منابع و موانع سختی که در مسیرتان بهش برخورد میکنید, را کاملا نادیده میگیرید, و تنها چیزی که میبینید علاقه ای است که به کارتان دارید.
این راهی است که روند موفقیت را برای شما آساتر میکند.

اما فقط و فقط اگر : علاقه واقعیتان را پیدا کنید.

و ازینجاست که اکثر آدمها راه غلط را انتخاب میکنند, آنها گول اشتیاق کوچیک و موقت را میخورند در برابر : اشتیاقی معنادار برای زندگی و منبع انرژی برای قلب, ذهن و روح.

علاقه باطنیتان را پیدا کنید و دنبال کنید, و شک نکنید, در یک نقطه ای در مسیرتان که زیاد دور هم نیست, به موفقیت خواهید رسید.

2 چرا دستیابی به موفقیت اینقدر راحته؟

نظر شما چیست؟ آیا راز موفقیت را چیز دیگری میدانید؟ برای ما در قسمت کامنت ها بنویسید

ناراحتید؟ این 3 کار را انجام دهید تا بهتر شوید


ناراحتید؟ این 3 کار را انجام دهید تا بهتر شوید


اگر بگیم کارآفرینی راه فوق العاده سخت و پر پیچ و خمی است، کمی اغراق کردیم؛ اما بعضی اوقات واقعا کارآفرین بودن میتونه غیر ممکن به نظر برسه…

از هرکس کمک خواستید “نه” گفته، مردم حسابی بر روی ایده های شما باز نمیکنند و 90 درصد از کسب و کارهایی که شروع کردید شکست خورد… امیدتان رو از دست ندید. راه های زیادی هست تا امیدتان را مجددا بدست بیارید و انگیزه کافی برای ادامه مسیر داشته باشید.

هر وقت ناراحت بودی، نا امید شدی و از ادامه مسیر خواستی منصرف بشی، فقط کارهای زیر را انجام بده و شاهد معجزه خواهی بود.

1. حامی یک گروه باشید :
شاید عجیب باشد. اما اگر در مقام یک فرد اجرایی ظاهر شدید و موفق نشدید اینبار در مقام یک مشاور و حامی ظاهر شوید و قضیه را از منظر دیگر بررسی کنید. شما اگر حامی کسب و کارهای دیگر باشید و یا اصلا یک تیم ورزشی, در وحله اول یک روحیه رهبری بدست خواهید آورد (ناخواسته؛ که خیلی خوب هم هست) سپس اینکه با انواع مشکلاتی که در هر کسب و کاری, گروهی , محصول وجود دارد را از نظر شخص سوم مي بینید و این یک دید فوق العاده قوی به شما میدهد تا بر روی کسب و کار و زندگی خود تجدید نظر کنید.

 2. یکی از سرگرمی هایی که در آن عملکردتان افتضاح است را انتخاب کنید :
درسته, اشتباه نخوندید. مردم کارآفرینی و تولید محصول را برابر با کمال میبینند ! به طور وحشتناکی این طرز فکر اشتباه است. هرکاری انجام بدید محصول و کار شما 100% عالی نخواهد بود.

شما اگر یک سرگرمی از سری سرگرمی هایی که در آن عملکردتان افتضاح است را انتخاب کنید؛ یاد خواهید گرفت که باید “کم کم بهتر شد” و با این طرزفکر خو خواهید گرفت و در شرایط ناراحت , راحت میتوانید ادامه مسیر دهید.

به علاوه, کی گفته نمیتونید شاد باشید و به خودتون بخندید؟ شما که کامل نیستید, اما درحال تکمیل خودتون هستید پس راحت باشید, زندگی را زیاد جدی نگیرید.

 3. یک دیوار مثبت گرایانه ایجاد کنید :
اگر با افراد کارآفرین و موفق سروکار داشته باشید, حتما دیوار جادویی شان را دیده اید. این افراد که به شدت خواهان موفقیت هستند, دیواری در اتاق یا محل کارشان دارند (یا یک تابلو) که بر روی آن پر است از جملات و عکس های انگیزشی و الهام بخش.

اگر شما هم میخواهید یک تابلو و یا دیوار انگیزشی داشته باشید, لازم نیست صدها هزار خرج کنید و نقاش بیارید و … فقط کافیه با دست خط خودتان جملات الهام بخشی بنوسید, عکس هایی از چیزهایی که میخواهید بدست آورید را بچسبانید و به خودتان یادآوری کنید همان فردی هستید که قرار است آنها را بدست بیاورد.

هروقت در حال کلنجار رفتن با بدترین روزهای زندگیتان بودید, یک نفس عمیق بکشید و به خودتان یادآوری کنید که اوضاع و شرایط فعلی تان ,بازتاب دهنده کسی که هستید نیست؛ و این راه هم به خاطر بسپارید شما تصمیم گرفتید یک ماجراجویی و سبک زندگی فوق العاده هیجان انگیزی را انتخاب کنید که پر است از فرصت های موفقیت در حالی که دیگران به شغل های به ظاهر امن خودشان را گرفتار جبر کرده اند…

تو فقط یکبار زندگی میکنی, پس با تمام وجود و افتخار زندگی کن.

چطور هرچیزی را که میخواهیم راحت بدست آوریم؟


(کاری که ثروتمندان در آن استادند)

دوست داشتی هرکاری میکردی موفق میشدی؟  در این مطلب میخونی که چطور میتونی چنین قابلیتی بدست بیاری

بدست آوردن هرآنچه که در زندگی و کسب و کارتان میخواهید بدست آورید، آنقدرها هم که فکر میکنید سخت نیست. بله درست خواندید،اصلا سخت نیست.

اگر زندگینامه ثروتمندان و افراد موفق را بخوانید به نکته جالبی پی خواهید برد. آنها بعد از یک مدت زندگی سخت و کار زیاد توانستند به یک جایگاهی برسند و بعد از آن هرچیزی را که میخواهند بدست می آورند، چطور چنین چیزی اتفاق میفتد؟ خیالتان راحت، اصلا پول مطرح نیست. شما اگر تمام ثروت ثروتمند ترین فرد دنیا را امروز از او بگیرید، بدون شک چند سال دیگر مجددا به آن جایگاه خواهد رسید :

    “اگر امروز ورشکست شوم و تمام ثروتم را از دست بدهم؛ به شما قول میدهم که دوباره یکی از نیاز های این مردم را پیدا خواهم کرد, محصولی تولید خواهم کرد و بعد از 3 سال به جایگاهی بالاتر از جایگاه امروز دست خواهم یافت.” __هنری فورد ,موسس کمپانی اتومبیل سازی FORD

پس این افراد چه چیزهایی قبل از موفقیتشان مجبور شدند بیاموزند و از آن استفاده کنند؟ چیزی که مهم است، این نکته است که هرآنچه هست آموختنی است، یعنی شما نیز میتوانید بیاموزید و انجامش دهید. زیرا هیچکس موفق و یا شکست خورده به دنیا نیامده.

آن اصول کدامند؟
8 اصل وجود دارد. تمام کارآفرینان ،ثروتمندان و افراد موفق تاریخ از آنها آگاه بودند و در زندگیشان از آن بهره میبردند. اما کسی به واضح در رابطه با آنها صحبت نکرده. شما هم میتوانید آنها را بیاموزید، زیرا بعضی از این اصول کارهایی است که در زندگی روزمره مان انجام میدهیم اما از آن آگاه نیستیم که چه قدرتی دارند و چطور میتوانیم از آنها در راه موفقیت مان استفاده کنیم.

آیا آماده اید؟
8 اصل اضطراری موفقیت که باید بلد باشید تا به هرآنچه در زندگی میخواهید ,برسید :

1. اول کمک کنید بعد کمک بخواهید :
بر خلاف عموم مردم، افراد موفق و حرفه ای دریافته اند که : اگر از مردم چیزی میخواهید، به جای اعلام درخواست تان، کمکشان کنید به چیزی که آنها میخواهند برسند. اگر نمیدانید آنها چه میخواهند، به سادگی از آنها بپرسید “چطور میتونم کمکتان کنم؟” و بعد معجزه ای رخ خواهد داد. اکثر مردم اول میخواهند کسی به آنها کمک کند تا بعد آنها هم شروع به کمک کردن کنند به قولی “دستِ بگیر” دارند. اما شما با این روش به طرف مقابتان نشان میدهید شما با دیگران تفاوت دارید و با این کارتان به او میفهمانید “من مثل دیگران نیستم, من دوست تو هستم و به تو کمک کردم تو هم باید به من کمک کنی”. پس ابتدا به دیگران بدون هیچ چشم داشتی کمک کنید، سپس خواهید دید شما با این کار به خودتان کمک کردید و هرآنچه که از دیگران بخواهید برایتان انجام خواهند داد.

2. اول گوش کنید و بعد باز هم گوش کنید :
گوش دادن؛ مهم ترین و اصلی ترین این اصول است. ما هر روز اینکار را خواسته یا ناخواسته انجام میدهیم اما آیا میدانید چه قدرتی این کار دارد؟ ارنست همینگوی نویسنده معروف مینویسد : ” وقتی مردم صحبت میکنند, شما با دقت گوش کنید. خیلی از مردم عادی ازین کاری اجتناب میکنند, اما افراد موفق به طور عجیبی مهارت گوش دادن را در خود پرورش داده اند. “. بله میدونم, سخت است اما شدنی. خیلی از مردم آنقدر مشغول مشکلات و صحبت هایشان (یا منتظر صحبت کردن) هستند که وقت شنیدن حرف ها و صحبت های شما ندارند. کلید اینجاست, چیزی که اکثر مردم نمیدانند ! شما اگر (بر خلاف عام مردم) با اشتیاق به صحبت های مردم گوش دهید, مردم هم شما را دوست خواهند داشت و نتیجه؟ هر کاری از آنها بخواهید برایتان انجام خواهند داد و شما به آنچه میخواهید میرسید.

3. خودتان باشید :معتبر ,شفاف و آسیبپذیر !
اپرا وینفری, نفر دوم از لیست زنان میلیاردر دنیا در برنامه زنده ای که با او مصاحبه کرده بودند گفت : ” هیچوقت فکر نمیکردم اگر خودم باشم, خود واقعی ام, میتوانستم اینقدر ثروتمند بشم. اگر میتونستم با همین آگاهی به دوران نوجوانی ام برگردم از همان ابتدا شروع میکردم تا خودم باشم نه کس دیگری. ”
افراد متخصص و افراد ثروتمند و موفق مخصوصا آقایان از نسل های پیشین به شدت در این امر مهارت داشتند. آنها میدانستند در محل کارشان چقدر اعتبار و شفافیت مهم است؛ آنها هر فرصتی را که می یافتند اعتبار خود را افزایش میدادند با هر کس حتی غریبه ای که صحبت میکردند سعی میکردند اعتبارشان را نگه دارند چرا؟ چون میدانستند که اعتبار, شفافیت و قبول آسیب پذیریشان برابر است با اعتماد مردم و درست وقتی که مردم به شما اعتماد کردند از شما خرید میکنند , هر کاری که از آنها بخواهید برای شما انجام میدهند. با مردم صادق باشید, اجازه دهید خود واقعی تان را ببینند و خواهید دید چقدر راحت با شما معاشرت میکنند.

4 تعریف کنید اما؛ نفروشید :
همانقدر که گوش دادن, کمک کردن مهم است, اگر چیزی از دیگران بخواهید, شما باید به مردم اعلام کنید اما مردم دوست ندارند چیزی به آنها فروخته شود. حال محصول باشد, خدمات باشد, ایده باشد و یا اصلا خودتان باشید که میخواهید دوست شوید. بجای اصرار بر امر فروش, داستان تعریف کنید : شما به جای فروش باید داستان داشتن آن محصول را تعریف کنید, باید آینده ای که با داشتن آن محصول خواهند داشت را توصیف کنید و اشاره کنید در داستان که اگر چیزی را که میخواهید بدست اورید چه اتفاقی خواهد افتاد.
این راز ثروتنمندان است که بدون داشتن پول, میتوانند هرآنچه را که میخواهند بدست آورند : شما اگر یک راوی داستان خوبی باشید, مردم عاشق آن خواهند بود که در داستانتان نقشی داشته باشند – و با هیجان عاشق آن خواهند بود که به دیگران توصیه کنند تا در این داستان همراهشان شرکت کنند.

 

اعتماد به نفس شکست ناپذیر فقط با یک تمرین ساده


یک گردهمایی بزرگ ,یک سخنرانی و ارائه, یک پیشنهاد و یا حتی شروع کاری ! نیاز به یک اعتماد به نفس فولادی دارد که شما را تا انتهای مسیر با خود ببرد

اعتماد به نفس چیه و اصلا به چه دردی میخورد؟
اعتماد به نفس اون حسیه که شما نسبت به خودتان در مورد موضوعی دارید. شما میخواهید با کسی معاشرت کنید اما به علت اخلاف سطح پولی / فکری / فرهنگی جرات اینکار را ندارید این یعنی نسبت به خودتان حس بدی دارید و احساس میکنید زیاد خوب نیستید در این کار و یا لیاقتش را ندارید. یا میخواهید در برابر 1000 نفر سخنرانی کنید ! اگر یک اشتباه مرتکب شوید 1000 نفر شاهد آن خواهند بود, اعتماد به نفس اینجا به شما کمک میکند با کمال راحتی سخنرانی خود را شروع کنید و اگر اشتباهی هم مرتکب شدید با ملایمت ادامه دهید و با موفقیت آنرا تمام کنید. اعتماد به نفس به معنی این است که شما احساس میکنید لیاقتش را دارید زیرا فرد ارزشمندی هستید.

خب, خبر خوب !
شما میتوانید با 2 تا تمرین کوچیک و سریع در عرض چند ثانیه اعتماد به نفستان را چندین برابر افزایش دهید. به تازگی فیلمی در یوتیوب منتشر شده از پروفسور دبوراه گرنفیلد, استاد دانشگاه استنفورد که نشان میدهد چطور و به چه طریق میتوانیم اعتماد به نفسمان را برای مواقع حساس چندین برابر افزایش دهیم

ایده اصلی فیلم گرنفیلد این است که : تنها حالات بدنی شما نیست که بازتاب کننده اعتماد به نفس, امنیت یا هرچیز دیگری که از درون احساس میکنید؛ بلکه حالات بدنی شما پیغامی رابه مغزتان صادر میکند که به شما در آن لحظه میگوید چه احساسی داشته باشید. در واقع برعکس است, حالات بدنی شما احساس اعتماد به نفس درون شما را ایجاد میکنند.

خب, یعنی چی؟
گرنفیلد در فیلم از دانشجویان خواست 2 تا تمرین ساده انجام دهند ,تمام تمرین کمتر از 5 دقیقه طول کشید؛ و و بعد تست شجاعت و اراده ای از آنها گرفت که نتیجه ی آن باور نکردنی بود, 86% دانشجویان اعتماد به نفس فوق العاده ای بدست آورده بودند.

شما هم میخواهید بدانید چطور میتوانید اعتماد به نفستان را با چند تمرین ساده چند برابر کنید؟
شروع کنید : هرجایی که الان نشستید, به پست تکیه دهید. حال کمی بیشتر از فضای اطرافتان را اشغال کنید. شانه ها کمی رو به عقب کشیده. آرنج ها خارج از بدن و به سمت بیرون یا دست هایتان را ببرید بالا و پشت سرتان قفل کنید. پاهایتان را بکشید و یا پای چپ تان را بر روی پای راستتان بیاندازید که پاهایتان با بدنتان یک مثلث تشکیل بدهند به جای دو خط موازی

اگر با این تمرین مشکل دارید فرض کنید شما در اتوبوس و متروی خالی نشستید و به شدت خسته هستید و چند جا را برای خود اشغال میکنید تا راحت استراحت کنید.

خب ,همین حالت را حفظ کنید و جمله ی زیر را با صدای بلند و از ته دلتان بخوانید :

” نمیتونم انجامش بدم. احساس بدبختی میکنم. من بی ارزشم. “

جالب شد ! نمیتونید بخونید؟ خنده تان میگیرد؟ انگار نمیتونید قبول کنید که از ته دلتان بخونید؟ داستان چیه , چرا اینطوری شد؟
جریان ازین قرار است که مغز شما نمیتواند حالتی متضاد با حالب بدنی شما داشته باشد. اگر شما احساس خوشحالی کنید, مغز شما فورا حالات بدنیتان را طوری تنظیم میکند که هم راستا با خودش باشد. اگر شما احساس حقارت کنید, مغز شما سریعا بدنتان را جمع میکند, تن صدایتان پایین می آید.

شما اگر این جمله ها را نتوانستید با صدای بلند و از ته دل بخوانید دلیلش این است که بدن شما پیغامی متضاد به پیغام مغزتان فرستاده بود, بدن شما پیغام “بزرگ, پر, قدرتمند” را ارسال میکرد اما مغز شما پیغام حقارت و کدام برنده شد؟ بدن تان !

حالا این را امتحان کنید :
بدنتان را خم کنید, دستانتان را کنار بدنتان نگه دارید, زانوهایتان را بچسبانید به هم و پایین را نگاه کنید و جمله های زیر را با صدای بلند بخوانید :

” من مسئولیت پذیرم. من فوق العاده ام. من در اوج قرار دارم. “

اینبار هم نشد …درسته؟
نتیجه چیست؟ بدن ما میتواند کارایی مغزمان را افزایش دهد و ارتباط مستقیم و قدرتمندی با مغزمان دارد. طرز نگاه کردن و نگه داشتن حالت بدنی مان کاملا بر روی طرزفکرمان تاثیر میگذارد.
پس ازین به بعد همیشه در حالتی قدرتمند بنشینید, راه بروید ,آب بخورید, بخندید, سلام بدید ! هر کاری میکنید با حالت بدنی قدرتمند و حجیم و بدن شما خواهید دید چه تاثیر فوق العاده ای بر روی طرزفکرتان خواهد گذاشت.

چطور در کارآفرینان پیشرو باورس یک زندگی چشمگیر داشته باشیم؟


داشتن یک زندگی چشمیگر برابر با داشتن یک زندگی پر زرق و برق نیست. شما میتوانید بدون خرج کردن حتی یک هزار تومان هم زندگی چشمگیری داشته باشید.

نکته کلیدی برای داشتن یک زندگی چشمگیر که باید بدانید این است که هیچ جادو , قرص و نسخه ای وجود ندارد تا بتوانید با آن در یک لحظه از یک زندگی عادی به یک زندگی چشمگیر برسید.
رسیدن به یک زندگی چشمگیر یک سفر در دوران زندگیتان است… یعنی شما یک روز موفق خواهید شد, یک روز شکست خواهید داشت.

برای اینکه یک زندگی چشمگیر داشته باشید ,اتفاقاتی به طور خلاصه برایتان رخ خواهد داد که به شرح زیر است :

     احساس درد خواهید کرد
     شاید آنقدر برایتان سخت باشد که بغض کنید
     شاید بعضی از دوستانتان را از دست بدهید
     شاید خانواده تان نا امیدتان کنند
     مردم بدون هیچ دلیل منطقی از شما متنفر خواهند شد
     بیش از پیش در خلوت با خودتان حرف خواهید زد
     هزاران بار به خودتان و عقل سلیم تان شک خواهید کرد
     احساس خواهید کرد دیوانه شده اید
     عادات عجیبی پیدا خواهید کرد که قبلا نداشتید
     پول از دست خواهید داد
     ارزشش را خواهد داشت…

زندگی و کار دو چیز کاملا جدا نیستند و این هنر شماست آنهار را به یک مسیر تبدیل کنید.

داشتن یک زندگی چشمگیر برابر است با داشتن یک طرز فکر چشمگیر اما این طرز فکر چیست و چطور باید آنرا بدست آوریم؟ شما در این مقاله میخوانید :

    جطور خودتان باشید ؟
    چطور رویاهای بزرگی داشته باشیم؟ و چرا باید داشته باشیم؟
    اصلا چطور باید کار کنیم؟
    چه کاری را انتخاب کنیم؟
    چطور راه خودمان را برای بدست آوردن زندگی چشمگیر بدست آوریم؟

 1. چطور خودتان باشید
اگر به افراد میانسال دقت کنید, خودشان هستند. خوب یا بد برایشان مهم نیست دیگران راجع بهشان چی فکر میکنند و مهم نیست اصلا اگر فکر کنند. آنها نقش بازیگر خوب را بازی نمیکنند آنها فقط خودشان هستند.

اما ما جوانان و نوجوان های امروزی با این مقوله همه روزه کلنجار میریم, چون هنوز داریم خودمون رو پیدا میکنیم. اصلا انگار پذیرش خودمان توسط خودمان توسط سن مان تعیین میشود.

ما قابلیت هایی پیدا کردیم مانند ساکت کردن گفتگو های درونی مان, شنیدن و خواندن نظرات و دیدگاهات مختلف بدون تایید آنها صرفا برای مقایسه و …شاید در کارمان که با آن کسب درآمد میکنیم هم استاد هستیم اما یه مهارت و قابلیتی کم داریم :

مهارت و قابلیت درست کردن یک نسخه ناب از خودمان
اگر به تمامی الگوهای زندگیتان نگاهی بیندازید هیچ 2 نفری شبیه به هم نیستند… اگر راهی را میخواهید بروید که قبلا کسی دقیقا از ان راه رفته , راه شما نیست.

برای مثال ادیسون به علت بازیگوشی از مدام از مدرسه اخراج میشد. او خودش بود. او نمیخواست مانند دانشمندانی که داستانش را برایش در کتاب درسی ها نوشته بودند هر روز خودش را در مدرسه و با درس خواندن مشغول کند تا یک روز شاید شبیه به آنها باشد… او راه خودش را رفت… او خودش را دست کم نگرفت به خاطر اینکه دیگران از او خوششان بیاید نقش پسرهای مودب و حرف گوش کن را روز ها و ماه ها بازی نکرد او قبول کرد کیست و برای چیست و راه خودش را رفت.

شما هم میتوانید خودتان باشید. بدون هیچ هزینه ای… فقط کافیه هر روز خودتان باشید و نقاب هایی را که زده اید را بردارید. راحت باشید ,نباید ازینکه خودتان هستید خجالت بکشید.

 2. چطور رویاهای بزرگی داشته باشیم
رویاهای بزرگ فقط برای رئیس جمهور, میلیارد, قهرمانان ورزشی و یا فوق ستاره ها نیست, شما هم میتوانید داشته باشید. داشتن رویای بزرگ یعنی داشتن یک طرز فکر درباره اینکه شما با تمام وجودتان میتوانید کاری را که دوست دارید انجام بدید, حتی اگر خیلی بزرگ باشد.

زندگی داشتن یک امنیت و راحتی نیست !
زندگی یعنی داشتن رویاهای بزرگ و قبول این واقعیت که شاید در راهشان شکست بخورید.
زندگی شما درآمد شما نیست. زندگی تماما به معنی یک ماجراجویی است که قرار است از فراز و نشیب های آن گذر کنید.

شما به راحتی میتوانید رویاهای بزرگی داشته باشید, هیچ پولی قرار نیست خرج کنید. فقط کافیه زندگی, عشق ,کار ,روابط و تمام چیزهایی که در طور روز با انها سر و کار دارید را طوری ببینید که میخواهید, نه آنطور که میتوانید داشته باشید.

 3. چطور عاشق کارتان باشید
هیچ فرد موفقی را پیدا نخواهید کرد که از کارش متنفر باشد !
اگر روزانه در سر کارتان مدام افراد و حرف های منفی جریان دارد و شب که به خانه میرسید به شدت خسته اید و دوست ندارید روز تمام شود و باز فردا به سر کار بروید… وقتش رسید :

وقتیش رسیده تصمیمی بگیری که زندگیتان تغییر کند

شاید اگر بین افراد موفق بگردید به مواردی بر بخورید مانند دانشجویی که توانسته پروژه دانشجویی خوبی ارائه دهد و با کارخانه ای قرارداد میلیاردی ببندد, خب؟ شما هم حتما میگید چه کار خوبی از فردا شروع کنم درس خوندن شاید یه قراردادی هم من ببندم و این همان اشتباهی است که اکثر ما دچارش میشویم…

پروژه و قرارداد و میلیارد و … برای اون دانشجو بود. در مسیرش بود او دوست داشت هرروز درس بخونه , براش مهم نبود قرارداد ببنده یا نه حتی بعد از اخد قرارداد باز از فردا روی پروژه دیگری شروع به کار میکنه چون کارش عشقشه , دوست داره…

نمونه بارز آن استیو جابز است. ریچارد برانسون است و هر فردی را که میشناسید و موفق شده و الان یک زندگی فوق العاده چشمگیری دارد.

اگر نمیدانید چی دوست دارید, فقط یه کاری رو شروع کنید تا بفهمید چی دوست دارید. همیشه توی کار گزینه های بهتری پیدا میشه تا از بیرون فقط با فکر کردن.

شما میتوانید هر روز به طور رایگان در زندگیتان تغییراتی باعث شوید و رشد کنید فقط و فقط اگر بتوانید کاری را که دوست دارید انجام بدید.

 4. چطور کار کنیم؟
اگر کارتان ,حرفه تان را دوست داشته باشد احتمال اینکه تا چند سال آینده یک فرد موفقی در حوزه کاریتان شوید زیاد است. آیا مایلید کلید موفقیت را بدانید؟ خیلی راحت تر از چیزی است که فکر میکنید…

    هیچ کاری ایده آل نیست, حتی شغل رویایی تان اما همیشه باید در کارتان چیزی باشد که هیجان داشته باشه

شما باید کارتان را دوست داشته باشید تا بتوانید کار کنید. برای مثال تام فرد طراح مد فوق ستاره ها میگوید : “من عاشق کارم هستم. من کار نمیکنم انگار همش تفریح برام, هرروز ذوق و شوق دارم برم سر کارم, من حتی اگر پولی بابت طراحی لباس نگیرم باز میام سر کار و با همکارام ایده پردازی میکنم و کارم رو ادامه میدم”

شما اگر کارتان را دوست داشته باشید وارد “جریان” میشوید. هر مشکلی که در سر راهتان قرار بگیرد به دید یک مسئله برای پیدا کردن جواب آن خواهید بود نه یک بهانه خوب برای تعطیل کردن کار.
افراد موفق عاشق مشکلات کاریشان هستند, زیرا میدانند با حل کردن آن یک قدم بیشتر در حوزه کاریشان مهارت کسب خواهند کرد.

شما میتوانید به طور کاملا رایگان هر روز کار کنید, کاری را که دوست دارد…به شرطی که در جریان باشید.

ادامه دارد …

این چند وبسایتی که میخواهند شما را باهوش تر کنند


از محتوای بی خاصیت اینترنتی و شبکه های اجتماعی خسته شدید؟ دنبال جایی میگردید که علارغم گذر وقتتان پای اینترنت حداقل سودی برایتان داشته باشد؟ این وبسایت ها به همین منظور ایجاد شده اند

16 وبسایتی که با هدف باهوش تر کردن شما دایر شده اند :
Digital Photography School عاشق عکاسی هستید؟ یا حداقل میخواهید مهارت های عکاسی تان را پرورش دهید؟ این وبسایت به صورت کاملا رایگان به شما کمک خواهد کرد + فروم های فعالی در این وبسایت وجود دارند که میتوانید تمامی سوالاتتان را با عکاسان حرفه ای و آماتور دیگر در میان بگذارید (البته به زبان انگلیسی)

Duolingo –  میخواهید زبان انگلیسی یاد بگیرید؟ اما از آموزش های آکادمیک و خسته کننده بیزارید؟ این وبسایت شما را شگفت زده میکند با یک بازی هیجان انگیز و اعتیادآور و باحال (حتی اگر نوآموز باشید !) این وبسایت نه تنها برای افراد نوآموز کاملا مفید است، بلکه برای افراد حرفه ای و مسلط به زبان انگلیسی آموزش هایی در حد دانشگاه و کاملا رایگان دارد… برای زبان وبسایت BBC Languages را هم امتحان کنید.

Factsie – آیا میدانستید یک مارمولک شاخدار از عصر دایناسور های میتوانست از چشمانش خون پرتاب کند؟ اگر عاشق دنیای عجایب باستان و علمی هستید، این وبسایت جالب شما را با مطالب و آموزش های فوق العاده سرگرم کننده با دنیای عجایب باستانی و علمی آشنا میکند.

Freerice – زبان تان را همزمان با تهیه خوراک برای افراد گرسنه تقویت کنید. این وبسایت توانست با مدت کوتاهی که وارد دنیای اینترنت شده حسی خوب در بین کاربرانش ایجاد کند. شما همزمان که در حال یادگیری زبان انگلیسی هستید،برای مردم گرسته اطراف جهان خوراک تهیه میکنید !
 
Gibbon عاشق برنامه نویسی و دنیای کدنویسی هستید؟ این وبسایت برای شماست. در این وبسایت تمام برنامه نویسان حرفه ای و آماتور دنیا دور هم جمع شده اند و جدیدترین منابع علمی و کشف ها و ابداع های دنیای برنامه نویسی iOS را برای هم به اشتراک میگذارند.

Instructables – اگر دوستدار رشته های مکانیک و طراحی صنعتی هستید یا کلا دوست دارید از ساز و کار همه چیز سر در بیاورید این وبسایت شما را با ساختن هرچیزی از توپ تنیس تا ساختن یک خانه چوبی آشنا میکند. شما نیز اگر میتوانید سازه ای بسازید میتوانید با دوستانتان در این وبسایت به اشتراک بگذارید.

Investopedia  – هرآنچه را که از دنیای سرمایه گذاری نیاز دارید در این وبسایت پیدا خواهید کرد.

Khan Academy  – در این وبسایت نه تنها با یک عالمه چیز جدید آشنا خواهید شد و مهارت ها و علم ها بروز فراخواهید گرفت بلکه میتوانید آنها را تمرین کنید و در هرکدام ماهر شوید.

Lifehacker در این وبسایت جذاب شما میتوانید مقالات، نکات و آموزه هایی برای بهبود سطح کیفیت زندگی پیدا کنید

Lumosity افزایش مهارت ها و کارایی مغز با بازی های جالب و سرگرم کننده و ساخته شده توسط دانشمندان این حوزه. شما در این وبسایت میتوانید حتی برنامه تقویت کارایی مغز خود را نیز ثبت کنید، حافظه خود را تقویت کنید و تمرکزتان را با بازی های مهندسی شده افزایش دهید.

Quora – شما در این وبسایت هر سوالی دارید میتونید از متخصصین بپرسید + میتوانید تمام سوالات افراد از جمله بهترین روش بالا بردن بهره وری تا بهترین غذای دنیا که جواب داده شده را هم بخوانید.

Recipe Puppy – نمیدونید چی بپزید؟ هرچیزی تو خونه دارید رو در این وبسایت لیست کنید تا یک عالمه دستور تهیه غذا های مختلف از ملل مختلف با مواد اولیه در دسترستان به شما بدهد. این وبسایت توسط مردم و برای خود مردم تهیه شده است و هر روز دستور غذاهای جدید بارگذاری میشود.

Spreeder – این وبسایت رایگان یک نرم افزار آنلاین برای افزایش مهارت تند خوانی است. فقط کافی است یک متنی را به آن بدهید و بقیه کارها را خودش انجام میدهد.

StackOverflow – یک وبسایت سوال و جواب برای برنامه نویسان، در واقع بهترین دوست کد نویس ها.

TED-Ed یکی از مفید ترین و کاربردی ترین وبسایت ها که حتی 1 ثانیه از وقتتان نیز در این وبسایت تلف نخواهد شد. اینو وبسایت به منظور ساده سازی علوم (کامپیوتر، فیزیک، بازاریابی، فروش و …) در قالب انیمیشن میخواهد اطلاعات شما را کاملا رایگان افزایش دهد. این یکی را از دست ندهید…
 
VSauce – این وبسایت عجیب یک کانال در یوتیوب است که شما را با عجایب باورنکردنی این دنیا و تمام اطلاعات مفید دیگر آشنا میکند. چه اتفاقی خواهد افتاد اگر کره زمین دیگر نچرخد؟ چرا حوصله ما سر میرود؟ و …

چرا افراد موفق هیچ اعتقادی به شانس ندارند؟

  
  ” من فردی ماجراجویی هستم. همیشه به دنبال خطر کردن و ریسک هستم تا تجربه های جدیدی در زندگی بدست بیارم و البته بدست هم آورده ام. اما این تفکر تبدیل به عادت ام شده است که همیشه بدنیال چیزهای جدید باشم،فرصت، ماجراجویی و … اما در کنار نگاه به روبرو، نگاهی به پشت سرم نیز می اندازم، اینکه چطور به انیجا رسیدم برای عجیب است. اینکه چطور از پس چنین شرایط خطرناکی با تلاش سخت توانسته ام عبور کنم برایم باورنکردنی است… زمانی که هیچ چیزی سر جایش نبود، هیچ کَس فکرش را هم نمیکرد زمان مناسبی برای شروع باشد… اما علارغم نامساعد بودن شرایط توانستم با سخت تلاش کردن از آن عبور کنم ” __ محمد علی کلی (قهرمان و اسطوره بوکس جهان – 1942)

 ممکن است در زندگی اشتباهات مضحکی انجام داده باشید، مانند از دست دادن پول زیاد یا کاری با درآمد عالی یا یک دوست. اشتباهاتی که چنان زندگی شما را در هم میریزد که گاهی با خود فکر میکنید “… از کجا شروع کنم… چطور شروع کنم… اصلا میشه؟” بله، همه ماهایی که میخواهیم زندگی متفاوتی داشته باشیم اینچنین شرایطی را تجربه کرده ایم، شاید الان هم در حال تجربه آن باشیم…

اما یک خبر خوب : همیشه یک دلیل خوبی در پس هر شرایط بد وجود دارد… شانس. منظور از شانس تاس ریختن نیست، بلکه خلق کردن شانس خودتان است. کاری که افراد موفق در اعماق شکست های زندگیشان انجام میدهند و شکست را تبدیل به بزرگترین سکوی پرتاب زندگی شان میکنند. آنها ریسک های بزرگی انجام میدهند و زمانی که ریسک هایشان شکست میخورد و تمام تصوراتشان نابود میشود… آنها خودشان با تلاش خودشان آنرا تبدیل به موفقیت میکنند، خودشان شانسی را که منتظرش بودند خلق میکنند.

معمولا گفته میشود “شانس یعنی زمانی که فرصتی، نیاز به آمادگی از قبل دارد.” شاید این گفته درست به نظر برسد اما افراد موفق، قهرمانان و تمام آنها که نامشان در تاریخ ماندگار شده، هرگز به این جمله باور ندارند، زیرا آنها میدانند هر فرصتی که پیش بیاید آنها از دست نخواهند داد حتی اگر برای آن آماده نباشند وارد آن خواهند شد و آنرا تبدیل به بهترین فرصتی میکنند که اگر خوش شانس بودند ممکن بود برایشان خلق میشد.

دقیقا به همین خاطر است که برای اکثر افراد، یک فرصت جدید به معنی نا امیدی است.
چند لحظه راجع بهش فکر کنید… چقدر ریسک پذیر هستید؟ چقدر تاحالا از جایگاهی که داشتید فراتر رفتید؟ چقدر تاحالا با افراد غریبه صحبت کردید و آشنا شدید و از عدم پذیرش نترسیدید؟ چقدر تا به حال فرصت های بزرگ به شما پیشنهاد شده اما احساس کردید برایش آماده نیستید یا لیاقتش را ندارید از دست دادید؟ چقدر تابه حال آرزوی داشتن زندگی بهتری را داشتید اما هیچ اقدامی برایش انجام ندادید؟

جواب واضح است : خیلی.

افراد موفق زمانی تغییرات شگرف در زندگیشان پدیدار شد که شکست درست در مقابل چشمانشان بود و سایه به سایه آنها را همراهی میکرد. زمانی که احساس ناامیدی از وجودشان بیرون نمیرفت. زمانی که دیگر به سیم آخر میزنند و میگویند “دیگه تموم شد. هر اتفاقی بخواد بیافته. من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. من ادامه میدم…”

زمانی که استیو جابز ،موسس شرکت اپل، از شرکتی که خودش موسس آن بود اخراجش کردند… بزرگترین تغییرات در زندگی اش ایجاد شد. زمانی که احساس ناامیدی سراسر وجودش را گرفته بود، زمانی که دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشت… او شرکت نِکست و بعد شرکت پیکسار را تاسیس کرد و بعد از چند سال مجددا به شرکت اپل بازگشت.

رابرت کیوساکی، نویسنده کتاب های پرفروش پدر پولدار پدر بی پول، درست زمانی موفق شد که ناامیدی و شکست پس از چندین سال تلاش بر سرش خراب شده بود. او کتابی را که نوشته بود هیچ انتشاراتی آنرا برای چاپ قبول نکرده بود و همه دست رد به سینه اش زده بودند اما رابرت، خودش شانسی را که منتظرش بود خلق کرد… او خودش انتشاراتی را تاسیس کرد و کتابش را تحت انتشارات خود با نام پدر پولدار به چاپ رساند و درست همین شکست تبدیل نقطه عطفی در زندگی اش شد و کتاب او را به یکی از 5 کتاب پرفروش مدیریت مالی شخصی دنیا تبدیل کرد.

این دقیقا دلیلی است که فرد معتاد درست قبل از درمانش باید خودش از شرایطش ناراضی باشد، این دقیقا دلیلی است که میگویند نیاز مادر اختراع است، این دقیقا دلیلی است که میگویند تاریک ترین زمان شب درست چند دقیقه قبل از اولین روشنایی روز است.

برای مثال زمانی که اوج شرکت های آنلاین در آمریکا و اروپا بود سیل سرمایه گذاری ها روانه شرکت های آنلاین شد و با چند سرمایه گذاری بزرگ تعداد زیادی از سرمایه گذاران سرمایه شان را از دست دادن … این دقیقا همان دلیلی است که بعد از آن نسل جدیدی از شرکت ها بوجود آمد که تغییرات بزرگی در دنیای مجازی بوجود آوردند برای مثال :

    اینترنت 2 یا Web 2.0 در زمان فروپاشی حباب دات کام خلق شد.
    شبکه های اجتماعی خلق شدند : لینکد این و فیسبوک و توییتر .
    تلفن های همراه هوشمند مانند iDevice اپل خلق شد, گوگل خلق شد و سیستم عامل اندروید اختراع شد.

دقیقا ابزارهایی خلق شدند که امروزه کارآفرینان جوان از آنها برای کارآفرینی استفاده میکنند و تکنولوژی را به کارآفرینی بسط دادند…
زندگی همواره دو مسیر در اختیار هرکدام از ما میگذارد : مسیر اولی نیاز به حداقل تلاشمان دارد : یک شغلی داشته باشیم، یک درآمد معمولی، یک ماشین قسطی و چند دوست هم سطح خودمان.
مسیر دومی ریسک بیشتری دارد : اتفاقات را بپذیریم، چالش های متفاوت و سختی را متحمل شویم، از چندین شکست پی در پی رنج ببریم، هرآنچه مارا نکشد قوی ترمان کند، و بلاخره موفق شویم و پاداشمان که همان رویایمان است بدست اوریم.

شما اگر مسیر دوم را انتخاب کنید …از الان باید بدانید که سختی زیادی خواهید کشید، نا امیدی هایی خواهید داشت. اما برخلاف آنچه تصور میکنید، ارزشمندترین دوران ،دوران سختی و ناامیدی خواهد بود. زمانی که واقعا ناامید شدید، زمانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارید، زمانی که واقعا میخواهید ریسک کنید و به هر فرصتی جواب بله بدهید، زمانی که دنیا پاداش شما را میدهد : موفقیت.

8 دلیلی مهم برای اینکه باید از امروز مستقل باشید


جدای از خواسته ی ما، زندگی خود به خود ما را به سمت داشتن استقلال بیشتری هدایت میکند.
از زمانی که از پدر و مادرمان جدا میشویم هر محدودیتی که باعث میشد با زندگی واقعی آشنا نشویم، آشنا میشویم و بیش از پیش به اهمیت استقلال یابی و مستقل شدن پی میبریم.

از طرفی بعضی از افراد خودشان برای خودشان محدودیت هایی تعیین میکنند و هیچوقت به معنی واقعی کلمه در زندگی رشد نمیکنند… اما ارتباط زیادی بین موفقیت در زندگی و مستقل بودن یک فرد وجود دارد به همین علت موفقیت یکی از دستآورد های مستقل شدن میتواند باشد.

شما در این مقاله 8 دلیل اصلی برای مستقل شدنتان میخوانید. مستقل شدن/بودن در اینجا در تمام جنبه های زندگی نیز صادق است از جمله استقلال مالی، شغلی، عاطفی، ایمان و باوری.

 8 دلیل مهم برای اینکه باید از امروز مستقل باشید

1. استقلال شخصی اعتماد به نفس شما را چند برابر میکند

افراد مستقل مهارت و اعتماد به نفس بیشتری در هنگام مواجه با مشکل در زندگی خود دارند. دلیل آن میتواند این باشد که این افراد آمادگی بیشتری دارند که اقدامی صورت دهند تا اینکه منتظر پشتیبانی و یا اجازه از دیگران بمانند.

مستقل بودن به معنای آن است که شما علاقه بیشتری به امتحان کردن چیزهای جدید خواهید داشت به جای اینکه توقع و انتظارات دیگران را جواب دهید. یعنی شما تجربیات بیشتری نسبت به یک فرد وابسته خواهید داشت. این تجربیات به مرور زمان باعث خواهند شد اعتماد به نفس شما نسبت به اموراتی که در آنها تجربیات بیشتری دارید افزایش پیدا کند.

برای کارآفرینان ،این اعتماد به نفس میتواند ذهن شما را بگشاید و دیدی وسیع تر به شما بدهد تا بتوانید ریسک های بزرگتری را انجام دهید که به معنای پاداش بزرگتر نیز هست.
 
2. وابستگی کمتر به دیگران

افراد کمتر مستقل تمایل بیشتری به تکیه کردن بر دیگران دارند.
دلیل چنین اقدامی میتواند این باشد که این افراد نمیخواهند که مجبور باشند خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند و یا شهامت آنرا ندارند در زندگی خودشان با مشکلات به تنهایی روبرو شوند بدون اینکه شخصی کنار آنها باشد.

داشتن چنین شخصیتی میتواند شما را تبدیل به یک فرد نیازمند میکند.
افراد مستقل در نظر مردم بیشتر قابل احترام اند و مردم تمایل بیشتری برای برقراری ارتباط با آنها دارند زیرا احساس میکنند هر زمانی کمک خواستند این افراد (مستقل) میتوانند به آنها کمک کنند.

نیازمند بودن یا تکیه کردن به دیگران اقدامی است که مردم گرایش بیشتری به آن دارند؛ مستقل بودن میتواند برای شما احترام و پذیرش عموم را نیز به ارمغان بیاورد.

3. استقلال عاطفی استرس را کاهش و خوشبختی را افزایش میدهد

استقلال عاطفی به معنای آن است که شما اکثر تصمیمات شخصی و چالش ها زندگیتان را خودتان بدون شرکت دادن دیگران در آن حل میکنید و پیش میروید.

استقلال عاطفی بیشتر داشتن باعث میشود کمتر عذاب کشیدن و نا امیدی نیز هست. زیرا تا زمانی که نیاز ندارید دیگران نیازهای احساسی و عاطفی شما را رفع کنند چنین قدرتی برای ناامید کردن شما را نیز به آنها نمیدهید.

البته پذیرش اجتماعی برای یک شخصیت سالم مهم است اما شما میتوانید با استقلال عاطفی بیشتری مورد پذیرش واقع شوید.

4. استقلال مالی به معنای داشتن آزادی و احساس دستآورد است

زمانی که صحبت از مستقل بودن میشود، هیچ حسی بهتر از پرداخت هزینه های شخصی توسط خود شخص نمیتواند او را ارضا کند. قابلیت پرداخت هزینه های شخصی وابستگی شما را به خانواده, دوستان و … را کاهش میدهد.

استفلال مالی یعنی : شما کنترل کاملی بر روی دخل و خرجتان دارید و به هیچکسی جوابگو نیستید.

هرچقدر بیشتر یادبگیرید استقلال مالی داشته باشید، کمتر استرس خواهید داشت زیرا شما کنترل کاملی بر روی خروجی مالی تان دارید.

 5. تصمیم گیری بهتر

مستقل بودن، تصمیم گیری را به شدت آسان میکند.
زیرا شما قبول میکنید تنها فردی هستید که تحت تاثیر تصمیماتتان قرار میگیرید.

اما اگر استقلال کمتری داشته باشید و وابستگی بیشتری به دیگران برای پشتیبانی عاطفی و مالی باعث خواهد شد تصمیم گیری برای شما جزو سخت ترین کارها باشد. زیرا همیشه باید جدای از فکر کردن در مورد تصمیم درست باید راجع به اینکه تصمیم شما چه تاثیری بر دیگران خواهد داشت و چه واکنشی نسبت به تصمیم شما نشان خواهند داد.

البته کاری انسان دوستانه است که قبل از تصمیم گیری اثر آنرا بر روی اطرافیان نیز در نظر بگیرید (دید بلند مدت داشته باشید) اما اگر باعث نشود ترس شما نسبت به واکنش آنها تصمیم بگیرد…

 6. رشد شخصی و خلاقیت

مستقل شدن به عنوان هدف میتواند باعث رشد در جنبه های مختلف زندگیتان باشد.
برای مثال استقلال عاطفی میتواند باعث رشد و افزایش کیفیت روابط شما با دوستان ،خانواده و… شود. شما کنترل بیشتری بر روی احساساتتان خواهید داشت و داشتن یک ذهن مستقل و آزاد این امکان را به شما میدهد که از تمام ابعاد وجودیتان استفاده کنید، استعدادهایتان را کشف کنید و آنها را شکوفا کنید.

 7. وسیع تر کردن افق دید

بیشتر مستقل شدن به معنی داشتن آمادگی و آزادی بیشتر برای آشنایی با افراد جدید و بدست آوردن تجربیات نو. بدین معنا که شما دیدی وسیع تر نسبت به امورات و روابط بدست خواهید آورد که دلیل آن داشتن تجربیات و درک از جهان بیشتر به نسبت قبل است.

یکی از مهم ترین دلایل موفقیت کارآفرینان نیز کشف فرصت ها است. زیرا آنها نگرش و دیدی وسیع تر پیدا کردند و میتوانند فرصت هایی را مشاهده کنند که قبلا کسی متوجه آنها نبوده است (اینجا را بخوانید)

 8. ارزش گذاری به خود و افزایش عزت نفس

هرچقدر بیشتر مستقل باشید, عزت نفس تان به همان نسبت افزایش پیدا خواهد کرد و ارزش گذاری به خودتان نیز بیشتر میشود. زیرا شما هرچقدر تجربیات بیشتری بدست آورید، افق دید وسیع تری پیدا کنید ،ارزش کلام بالاتری نیز بدست خواهید آورد و از طرفی دیگر به هر میزان استقلال مالی, عاطفی, شخصیتی، شغلی و اجتماعی بدست آورید، به همان نسبت دستآوردهایتان نیز افزایش پیدا میکند که نسبت مستقیم با عزت نفس تان دارد در نتیجه عزت نفس تان نیز افزایش پیدا میکند.

چطور یک تماس تلفنی میتواند شما را پولدار کند؟


اکثرمان فراموش کردیم تماس تلفنی شخصی داشته باشیم.
اصلا چرا باید داشته باشیم؟ وقتی میتوانیم پیامک بزنیم، ایمیل بفرستیم و اصلا با خانواده و دوستان نزدیکمان در رابطه هستیم کافی است…

خب، به عقیده توماس کارلی (Thomas Corley) شاید لازم است انجام دهیم،چون همین یک تماس تلفنی میتواند ما را پولدار کند !
کارلی نویسنده کتاب “عادات ثروتمند : عادات روزانه افراد ثروتمند” که قبلا در این مقاله (10 عادتی افراد ثروتمند دارند و شما هم برای ثروتمند شدن باید داشته باشید) خلاصه کتابش را خواندید، 5 سال از عمرش را صرف زیر نظر گرفتن رفتار و عادات افراد هم موفق و هم ناموفق کرده است.

سپس، کتابی با عنوان عادات ثروتمند منتشر کرد و نتایج تحقیقاتش را در آن به رشته تحریر درآورد. در کتاب عادات ثروتمند، کارلی عادات را به دو دسته تقسیم میکند : عادات ثروتمند / عادات فقیر و توضیح میدهد که هیچ عادتی بین این دو وجود ندارد ! یا عادت شما ،شما را ثروتمند میکند، یا فقیر.

یکی از عادات ثروتمند، به سادگی برقرار کردن تماس های تلفنی است.

به عقیده کارلی، 80% افراد ثروتمند مرتبا تماس های تلفنی به منظور تبریک تولد، احوال پرسی و دعوت به رویدادها برقرار میکنند، در مقابل افراد فقیر که تنها 11% آنها تولد آشنایانشان را تلفنی تبریک میگویند، 26% فقط برای احوال پرسی به آشنایانشان زنگ میزنند و فقط 3% افراد فقیر بابت مناسب هایی مانند سالگرد ازدواج، تولد فرزند و رویدادهای مهم زندگی دیگران، به آنها تلفنی تبریک میگویند.

این ارقام اصل مهمی را از زندگی ثروتمندان آشکار میکند :

افراد ثروتمند به روابطشان اهمیت زیادی میدهند و معتقدند روابط آنهاست که به آنها کمک میکند به جایی که میخواهند برسند.

حتی افراد ثروتمندی هم که با کارلی مصاحبه داشتند، 88% آنها موافق این جمله بودند که روابطشان، اهمیت زیادی برای موفقیت های تجاری شان دارد و 68% آنها نیز گفته اند که از آشنا شدن با افراد جدید خوشحال میشوند.

کارلی، خود نیز با ایجاد این عادت ساده در خود توانست در سال اول 60$ هزار دلار به درآمدش بیافزاید و در سال دوم 401$ هزار دلار سرمایه جذب کند.

آیا زنگ زدن به دوستان و آشنایان قدیمی تان هزینه زیادی برای شما خواهد داشت؟ مطمئنا نه، اما ارزشش را دارد.

 

تماس چشمی در ارتباطات یعنی همه چیز


زمانی که با مردم در حال صحبت هستید، یک تماس چشمی استراتژیک، قدرت این را دارد که فکر طرف مقابلتان را در مورد شما عوض کند.

اگر بخواهید برای برقراری ارتباط و یک سخنرانی کردن خوب چه در جمع چه در مقابل یک نفر، اگر بخواهید یک ارائه ی عالی و بی نقص بدهید و کاری کنید دیگران همان چیزی را فکر کنند که شما میکنید، اگر بخواهید ایده ای در جمع بدهید و بخواهید دیگران جواب مثبت به ایده شما بدهند و مهم تر از همه اگر بخواهید برای این منظور فقط و فقط یک مهارت یاد بگیرید آن مهارت قطعا : برقراری تماس چشمی استراتژیک، خواهد بود.

تنها زحمتی که بدست آوردن یک تماس چشمی حرفه ای و استراتژیک نیاز دارد ،کمی تمرین است…

تحقیقات نشان داده : در کارتونی که توسط دانشجویان دانشگاه کرنل ساخته شده بود، یک خرگوش باید یک جعبه هویج بردارد. دانشجویان این دانشگاه 2 نسخه از این کارتون را ساخته بودند؛ در یکی از نسخه ها خرگوش زمانی را وقف نگاه کردن به جعبه شماره 1 میکند و در نسخه دوم خرگوش مستقیم به بیننده نگاه میکند و با انگشتش به جعبه شماره 2 اشاره میکند.

بعد از آزمایش ،افرادی که این کارتون را دیده بودند بعد از برگشت از محل تحقیقات هنگامی که در دو جعبه مشابه آنچه در کارتون دیده بودند به آنها هویج تعارف میشد ،78% جعبه شماره 2 را انتخاب کردند (جعبه ای که خرگوش درون کارتون به آنها نگاه کرده و با انگشت اشاره به جعبه شماره 2 اشاره کرده)

آنها نتیجه آزمایش را چنین بیان کردند : ایجاد ارتباط چشمی با بیننده حتی از تلوزیون قدرت زیادی در ایجاد احساس و واکنش در طرف مقابل دارد.

پس اگر میخواهید یک ارتباط خوب با طرف مقابلتان یا حضار ایجاد کنید باید یک تماس چشمی خوب و استراتژیک برقرار کنید.

اما برای شروع فقط به چشم های آنها نگاه کنید، همین و بس.

10 دلیل وجود دارد، برای اینکه ارائه دهنده همیشه و هر چند وقت یکبار باید تماس چشمی با تک تک حضار و یا طرف مقابل صحبتش برقرار کند :

1. تمرکز چشمانتان، دقت تان را افزایش میدهد. زمانی که چشمان شما یک تصویر بزرگتری را نگاه میکنند، تصاویر بزرگتر و بیشتری برای مغز میفرستند تا تجزیه تحلیل کند و این کار دقت لازم برای ادامه صحبت را از شما خواهد گرفت.

2. زمانی که در برقراری تماس چشمی با طرف مقابلتان ناکام می شوید (ترس, خجالت …) شما کمتر فردی جذاب, با ابهت و قابل اعتماد به نظر می آیید.

3. زمانی که در هنگام صحبت در چشمان طرف مقابلتان نگاه نمیکنید، آنها نیز تمایل کمی در نگاه کردن به شما نشان میدهند و زمانی که به شما نگاه نکنند و شما صحبت کنید بدون شک افکارشان متوجه چیزهای دیگری خواهد شد و کاملا به چیزهایی که گفتید دقت نخواهند کرد.

4. زمانی که دقیق به چشمان طرف مقابل نگاه میکنید و صحبت میکنید، شما دقیقا درحال انتقال حس باور و متقاعد شدن هستید. یکی از قدرتمند ترین تعاریف برقراری ارتباط, توانایی انتقال باور و متقاعد سازی است.

5. زمانی هنگام صحبت به چشمان طرف مقابل نگاه میکنید, آنها بیشتر مایلند به شما نگاه کنند, بیشتر تمایل دارند به شما گوش بدهند، بیشتر تمایل دارند تا از شما خرید کنند.

6. قابلیت برقراری تماس چشمی با طرف مقابل حتی بدون نیاز به صحبت و تعریف از خود میتواند حس اعتماد بالایی در طرف مقابل از شما ایجاد کند.

7. زمانی که شنونده شما احساس میکند صورت آنها توسط چشم های شما بررسی میشود، تمایل بیشتری به برقراری ارتباط با شما خواهند داشت. آنها احساس میکنند باید احساساتشان را نسبت به صحبت های شما با شما در میان بگذارند زیرا شما به آنها از طریق صورتشان اعلام علاقه مندی کرده اید.

8. شنونده شما از یک شنونده غیرفعال و خاموش تبدیل به یک شنونده فعال میشود. مونولوگ شما حالت دیالوگ هایتان را میگیرد و حالت صورت آنها دقیقا با احساسات درون جمله بندی شما تغییر میکند.

9. برای داشتن یک دیالوگ خوب با شنونده تان، شما باید به سیگنال های دریافت شده از طرف مقابلتان پاسخ دهید. اگر احساس ناراحتی میکنند ،شما نیز این حس را از طریق تن صدا و نگاه مستقیم به چشمانشان (برای انتقال بیشتر احساس) این حس را انتقال دهید.

10. زمانی که به چشمان طرف مقابل نگاه میکنید بعد از 3 تا 5 ثانیه ،سرعت صحبت هایتان کمتر میشود. این یعنی صدای شما تاثیرگذار تر خواهد شد و کنترل کامل بر روی صدایتان را بدست خواهید آورد. یکی از قدرتمندترین ابزارهای سیاست مداران در سخنرانی همین روش است.

 برقراری تماس چشمی با دیگران هنگام صحبت کردنتان یا صحبت کردنشان , این احساس را به آنها میدهد که آنها برای شما اهمیت دارند, صحبته هایشان توسط شما شنیده میشود. اما در واقعیت شما کار خاصی برای جلب نظرشان انجام نمیدهید تنها کاری که میکنید یک دریچه انتقال احساس قدرتمند بین چشمان شما و آنها ایجاد میکنید.

بازاریابی شبکه ای چیست ؟


بازاریابی شبکه ای چیست ؟

MLM مخفف بازاریابی چند سطحی می باشد که بعضی مواقع بازاریابی شبکه ای نیز نامیده می شود. همانطوری که از نام آن پیداست چند لایه متعدد از افراد، بازاریابی یک محصول برای رساندن آن به مصرف کننده بر عهده دارند. یک نماینده فروش ( که گاها  توزیع کننده ،‌ عضو ،‌ وابسته ، مشاور و یا شریک نیز نامیده می شود ) علاوه بر جذب مشتریان ،‌ آموزش نیروهای تازه وارد را در جهت جذب مشتریان به عهده دارد.

بازاریابی شبکه ای در واقع هدف همه شرکتهاست(هم شرکتهای دارای بازاریابی شبکه ای و هم شرکتهای فاقد آن). اگر شما شنیدید که یک شرکت با سابقه اعلام کرد ” در صورت معرفی یکی از دوستانتان به ما، در خرید بعدی از تخفیف برخوردار شوید” این همان بازاریابی چند سطحی است . انجمن های سلامتی ،‌آژانس املاک، شرکتهای ارتباط تلفنی و صنایع بسیار دیگری از این روش استفاده می کنند. مشاغل تخصصی ( پزشکان ، دندانپزشکان ، حسابداران ) مرگ و زندگیشان به مشتریانی بستگی دارد که آنها را به دیگران معرفی می کنند. تمام این مشاغل بسادگی تلاش می کنند تا مشتریان کنونی شان تبلیغ و بازاریابی محصولات و خدمات آنها را برای مشتریان بالقوه انجام دهند.

شرکت های سنتی

در شرکت فاقد سیستم بازاریابی شبکه ای ، مدیر و نمایندگان فروش بوسیله شرکت استخدام می شوند. این نوع شرکت برای استخدام نمایندگان فروش به دلیل کمبود منابع مالی که شرکت باید بعنوان حقوق پرداخت کند و همچنین تعداد افرادی که مدیر فروش قادر به بکارگیری و پوشش دادن آنهاست دارای محدودیت می باشد. زمانی که مدیر فروش بدلیل افزایش حجم کارها قادر به اداره امور نباشد ، شرکت مجبور به استخدام مدیر دیگری در کنار مدیر قبلی و یا ارتقاء یکی از نمایندگان فروش به مدیر می شود. این حالت بازاریابی “چند عرضی ” گفته می شود ، چونکه شرکت در مقایسه با حالت چند سطحی تنها بطور افقی توسعه پیدا می کند در حالی که در بازاریابی شبکه ای سازمان بصورت عمودی رشد می کند.

شرکت بازاریابی شبکه ای

یک شرکت MLM ابتدا با ثبت نام فردی که قادر به جذب مشتریان و نمایندگان فروش باشد کار را آغاز می کند. اما هر یک از نمایندگان حق این انتخاب را دارند تا خود را به یک مدیر تبدیل کنند، شخصی که خود توانایی جذب نماینده فروش را دارا باشد.

یک شرکت MLM کمیسیون پرداخت می نماید و نه حقوق ثابت، بنابراین در این روش شرکت محدودیتی برای جذب مدیر و نماینده فروش ندارد. این حالت بدلیل گسترش سریع شمار نمایندگان فروش آموزش دیده برای شرکت بسیار سودمند است . این مورد همچنین برای نمایندگان فروش سودمند است به این دلیل که درآمدشان محدود به میزان فروش خودشان نیست بلکه آنها همچنین از حجم فروش سایر نمایندگان درصد فروش دریافت می کنند.

در واقع  MLM یکی از پنج روشی است که شرکتها برای فروش و توزیع محصول یا خدماتشان به مشتریان استفاده می کنند . تمامی شرکتها ( چه شرکت های MLM و چه شرکت های سنتی ) در یک خصوصیت با یکدیگر مشترک هستند؛ آنها محصول یا خدماتی را ارائه می دهند که باعث بهبود زندگی مصرف کننده می شود. مادامی که یک شرکت دارای یک چنین محصول یا خدمتی باشد نیازمند این هستند که آنرا بطور گسترده معرفی کنند. آنها این عمل را بوسیله توزیع آن انجام می دهند. توزیع یک محصول عبارت است از یافتن و رساندن محصول بدست مشتریان. بطور کلی پنج روش عمده برای توزیع یک محصول یا خدمات وجود دارد:

۱- فروشگاه در معرض دید ۲- پست مستقیم ۳- بازاریابی تلفنی ۴- اینترنت ۵- بازاریابی شبکه ای

هر یک از پنج روش فوق می تواند از تکنیکهای روش دیگر برای یافتن مشتریان استفاده کند. بدین معنی که روش خرده فروشی فقط محدود به مراجعان حضوری نیست.خرده فروشی همچنین می تواند در رادیو ،‌تلویزیون ،‌ روزنامه ها ،‌مجلات و نامه رسانان ( کارت پستال ،‌ تراکت و غیره) نگاه ها را به سوی مغازه جلب نماید.این می تواند منجربه افزایش مراجعه حضوری افراد به مغازه شما بشود.

بطور مشابه یک توزیع کننده در یک شرکت بازاریابی شبکه ای می تواند از چند یا همه چهار روش ذکر شده در بالا مشتری پیدا کند ، درست به همان اندازه که از طریق دوستان و آشنایان مشتری جذب مینماید. البته مالک یک خرده فروشی می تواند به دوستان و آشنایانش در مورد مغازه اش توضیح دهد.

پس بازاریابی شبکه ای چیست؟مهمترین موضوع برای درک این است که توزیع هر محصولی به معنی شناساندن محصول است. بازاریابی شبکه ای و سایر روشهای عمده توزیع یک محصول حقیقتاً روشهایی هستند که برای شناساندن محصول بکار می روند.

 MLMیک روش اساسی و بنیادی است

اساساً روش بازاریابی شبکه ای یک روش خارق العاده است. منظور از واژه اساسی و بنیادی این است که اگر شما همه این توضیح و تفسیرها را کنار بزنید و تنها به آن از جنبه مفهومی نگاه کنید، خواهید دید که این ناب ترین شیوه برای معرفی محصول به مصرف کننده است و همچنین ناب ترین شیوه برای پرداخت پاداش . اینجا به دلایل آن اشاره می کنیم:

۱- در مفهوم اساسی آن یک شخص تجربه یک محصول یا خدمت ارزشمند را با دیگری به اشتراک می گذارد( نه به این دلیل که آنها سود می برند، بلکه به این دلیل که محصول ارزشش را دارد) . ” من ازش خوشم اومده ،‌ممکنه تو هم دوستش داشته باشی”.و این درست و خالصانه است.

۲- شخص ایده یک خرید را با دیگری به اشتراک می گذارد. تاریخچه کسب و کار از همین جا آغاز شده است : من کسب و کار مورد علاقه ام را پیدا کرده ام ، شاید تو هم دوست داشته باشی با من در آن شریک باشی.” این هم درست و خالصانه است.

۳- شخصی که تجارتی را با دیگری به اشتراک می گذارد تنها هنگامی سود خواهد برد که افرادی که با او تجارت را شریک می شوند نیز سود ببرند و این فراتر از وظیفه است،‌که هم درست و هم خالصانه است.

این سه دلیل مفاهیم اساسی و بنیادی بازاریابی چند سطحی هستند و کاملاً روشن و واضح می باشند.

چنانچه شما به هسته اصلی بازاریابی سنتی برسید خواهید دید که یک شخص آگهی را می نویسد و ۹۸ درصد افرادی که آن را می بینند به آن توجهی نمی کنند. ( یک بازاریاب عالی تنها ۱۰ درصد پاسخ دریافت می کند ، که متوسط آن ۲ درصد است.)

اگر نگاهی به اطراف بیاندازیید خواهید دید که در روش بازاریابی سنتی چه تلاشهایی برای معرفی محصول به مشتری انجام می شود و خواهید دید که چه منابع و فعالیتهایی که تلف می شوند. حال آیا می توانید تصور کنید شهری را که در آن اثری از تبلیغات نیست چقدر تمیز خواهد بود؟ تصور کنید تعداد درختانی که به نام تبلیغات مصرف می شوند و موادی که بعنوان زباله در زمین رها می شوند.

این روشی است که ما در باورس برگزیده ایم و امیدواریم با همراهی شما ضمن برقراری شراکتی پرسود و دو جانبه ، دست در دست هم فرصت خدمت به جامعه در زمینه های اشتغال ، کارآفرینی ، سلامت و حفظ محیط زیست را نیز فراهم نمائیم .

7 قانون تیم سازی برای انجام کارهای بزرگ تیمی در کارآفرینان پیشرو باورس


ما زمای به دنبال ساختن یک تیم هستیم، که میخواهیم به کمک یکدیگر کاری بزرگ انجام دهیم. هرچقدر کار ما بزرگتر و مهم تر باشد، تیمی که نیاز دارید ماهر تر و حرفه ای تر باید باشد.


اما چطور؟ از کجا این افراد را پیدا کنیم؟ چه معیار سنجشی داشته باشیم و چطور عملکرد تیم مان را بسنجیم؟ برای این امر ما لیستی از قوانین تیم سازی مهم، که هر تیم بزرگی در دنیا از آنها پیروی میکند را برای شما آماده کردیم ایم.

 اگر به دنبال هدفی بزرگ هستید، تیم بزرگی هم باید داشته باشید.
البته اگر ازین قوانین پیروی کنید…

 
» قانون شماره یک
افراد فوق العاده را استخدام کنید
اگر افراد حرف گوش کن، ساکت و بی خطر را استخدام کنید، به شما قول میدهیم خیلی زود به نتایج افتضاحی دست پیدا خواهید کرد.

اگر هدفی بزرگ و به دور از افکار کوچک دارید، باید تیمی داشته باشید که اعضای آن دارای افکاری بزرگ و خلاق و خطرپذیر باشند. تیم شما به اندازه افراد اعضای آن خوب خواهد بود. حتی اگر لازم است افرادی باهوش تر از خودتان استخدام کنید. (همانطور که آگلیوی اینجا توصیه کرد)

» قانون شماره دو
به تیم تان اعتماد کنید
این یک قانون تیم سازی مهم است : شما افراد فوق العاده را استخدام میکنید در تیم تان و به آنها اعتماد میکنید تا کارهای مهم انجام دهند. شما نباید هردقیقه وارد کار انها شوید و از آنها پرس و جو کنید و بخواهید کارها را طوری که خودتان میخواهید پیش ببرند.

وظیفه شما دادن هدف به آنهاست و وظیفه آنها تحقق هدف است.
اینکه از چه راهی و چطور قرار است وظیفه شان را انجام دهند، زیاد به کار شما مربوط نمی شود.

 » قانون شماره سه
خوراک نبوغ به تیم تان تزریق کنید
اگر افراد بااستعدادی در تیم تان دارید، به آنها فرصت استفاده از استعدادشان را بدهید. برای آنها شرایط شکوفایی و بروز استعدادشان را بدهید. کمک شان کنید رشد کنند. اجازه دهید خارج از چهارچوبی که میخواهند فکر کنند.

هرچقدر تیم تان را محدودتر کنید، از نتایج بزرگ فاصله خواهید گرفت.
این قانون مهم در شرکت بزرگ گوگل اجرا میشود. چطور؟ گوگل به کارمندان خود اجازه میدهد 20% از وقت شان را به انجام کارهایی که دوست دارند اختصاص دهند. مهم نیست در راستای اهداف شرکت باشد یا نه… فقط کاری که علاقه دارند.

» قانون شماره چهار
تمام ایده ها را ارزشدهی کنید
به تک تک اعضای تیم تان باید گوش کنید. کاری کنید در همفکری شرکت کنند. آنها را در بحث درگیر کنید. اجازه ندهید از اظهار ایده شان ترسی داشته باشند.

تشویق شان کنید تا فعالیت کنند. حتی اگر نظر و ایده جالبی مطرح نکردند، مشارکت شان را قدردانی کنید و از آنها بخواهید هربار ایده های بهتری ارائه کنند. در فایل های صوتی «مدیریت به زبان ساده» که در باشگاه فکرسازی برای اعضا ارسال میشود، ایده های خوبی در این زمینه بدست خواهید آورد.

» قانون شماره پنج
یک مثال بارز، از یک عضو تیم عالی باشید
فقط تعریف کردن از تیم خوب و ویژگی هایش برای اعضای تیم تان کافی نیست. شما باید بهترین عضو تیم تان باشید، این را باید تمام اعضای تیم تان با وضوح کامل ببینند و درک کنند که شما عضو نمونه هستید.

اینکار نفوذ و تاثیرپذیری کلام شما را نزد افراد تیم تان افزایش میدهد و همیشه مثال از یک عضو عالی در ذهن آنها نقش خواهد بست که سعی کنند به آن نزدیک شوند.

» قانون شماره شش
یک تیم، خارج از محل کار هم تیم است
تحقیقات اخیر نشان داده، اعضای تیم هایی که بعد از ساعات کاری و خارج از محل کار هم با همدیگر در ارتباطند، به نسبت دیگر تیم ها عملکرد بهتری دارند.

زیرا با شناخت بیشتر یکدیگر، درک و همپوشانی بیشتری با همدیگر خواهد داشت و همین امر باعث میشود و تعارض و سوءتفاهم کمتری در اعضای تیم ایجاد میشود. پس در هنگام کار، صحبت های غیرکاری را متوقف نکنید، اجازه دهید اعضای تیم تان بیشتر همدیگر را بشناسند و تعامل بیشتری با همدیگر داشته باشند.

» قانون شماره هفت
قدردانی تان علنی کنید
اجازه دهید اعضای تیم تان بدانند چه زمانی عملکرد خیلی خوبی داشتند.

اجازه بدهید احساس کنند با ارزش هستند. کمک شان کنید عزت نفس بیشتری پس از کار تیمی داشته باشند و از بودن در تیم، احساس مفید بودن کنند و بدانند تلاش شان بی هدف نیست و در مسیر هدفی مهم، حرکت میکنند.

سخن آخر؛
معمولا داشتن یک تیم خوب، کار‌ آسانی نیست.
چون یک تیم خوب، قابل خریدن، نیست. یک تیم خوب، چیزی آماده برای استفاده نیست. شما باید یک تیم خوب را بـــسازید و آنرا رشد دهید. بعضی وقت ها کارهای خوب پیش میرود و بعضی وقت ها کارها خوب پیش نمیرود. چیزی که مهم است، تجربه زندگی تیمی است.

چرا رویا های شما فقط یک رویا نیستند؟


با ارزش ترین چیزی که در زندگی میتوانید داشته باشید، رویا هایتان هستند…

رویاهای شما منحصر به فرد هستند، هیچکسِ دیگر به جز شما نمیتواند آنها را داشته باشد، برای هرکسی هرطوری هم آنها را شرح دهید مثل شما آنرا نخواهند فهمید و درک کرد.

برخلاف چیزهای دیگری که در زندگی می آیند و میروند… رویا ها هیچوقت نمی روند.
رویاها می آیند و تا زمانی که آنها را تبدیل به واقعیت نکرده باشید نمی روند. رویاهایی که به واقعیت تبدیل نشده اند تا آخر عمر با شما همراه خواهند بود.

یک جورایی زندگی شما میتواند در دو کلمه رویاهای شما خلاصه شود.
در آخر زندگی تان میتوانید تنها یک تصویر از خودتان و زندگی تان داشته باشید که در آن یا رویا هایتان تبدیل به واقعیت شده اند، و یا با حسرتی عمیق تا آخرین لحظه عمرتان با شما مانده اند.

رویاها واقعا با ارزشند.
نه فقط برای شما، برای تمام افراد دنیا با ارزش اند، حتی رویاهای شما…
شما اگر صد میلیارد تومان پول در حساب بانکی تان داشته باشید وقتی وارد جایی شوید، هیچکس اهمیتی به دارایی تان نخواهد داد؛ شما اگر بیست عدد ماشین و ده فقره خانه داشته باشید، هیچکس کتابی راجع به شما نخواهد نوشت، هیچکس شما را الگویی برای رشد و انگیزه نخواهد دانست.

مردم به شما، به نسبت رویاهایی که تبدیل به واقعیت کردید اهمیت میدهند و احترام میگذارند.
اگر شما گران ترین خانه دنیا را داشته باشید، هیچ دانشگاهی شما را دعوت نمیکند تا در جمع فارغ التحصیلان آنها صبحت کنید. اما اگر همان خانه را بیل گیتس داشته باشد او را دعوت میکنند، نه به خاطر خانه اش بلکه به خاطر تعداد رویاهایی که داشت و آنها را تبدیل به واقعیت کرد.

«رویای من این است؛
در هر خانه یک کامپیوتر شخصی بر هر عضوی از خانواده وجود داشته باشد»
ـــبیل گیتس (ثروتمندترین فرد دنیا)

در این مقاله میخواهیم به پردازیم به رویاهای تو…
بله، فقط رویای تو، رویایی که هر لحظه ای از وقتت رو میخواهی هدر بدی در برابرت ظاهر میشوند و یک صدایی در ذهنت میگوید «میتونستی وقتت رو صرف تحقق رویاهات بکنی…»
رویا هایی که یک روز به ذهن شما آمدند، اما هیچوقت از ذهن تان بیرون نرفتن.
رویا هایی که صاحب اول و آخرش خودت هستی…

حسش نیست؟ با این 10 استراتژی دوباره شروع کنید



همه مان در یک نقطه ای از زندگی خسته میشویم؛

دیگر هیچ میل و علاقه و انگیزه ای برای انجام کارهای مهمی که میدانیم باید انجام بگیرند نداریم، حس و اشتیاق ما نسبت به رویاهای مان کمتر و کمتر میشود تا جایی که احساس میکنیم باید تسلیم شویم… اما آیا میشود دوباره شروع کرد؟

اما درست در همین لحظه است که باید بدانیم؛ در صورت تسلیم شدن یکبار برای همیشه رویاهایمان را از دست میدهیم… بهترین گزینه در این حالت، فقط خود را مشغول انجام کارها کردن است تا انگیزه و اشتیاق مجددا به سراغ آدم بیایید (یا خودمون آنرا ایجاد کنیم)

امــــــا چطــــــور؟
جطور میتوانیم بدون داشتن اشتیاق و انگیزه خودمون رو مشغول نگه داریم به کارهای مهمی که باید انجام بگیرند؟ در این مقاله 10 تکنیک کاربردی خواهید خواند که به کمک آنها دوباره شروع میکنید به تلاش در راه رسیدن به رویاهایتان…

 10 تکنیک کاربردی برای اینکه دوباره شروع کنید (در حالی که هیچ انگیزه ای ندارید…) :

تکنیک شماره ۱
مشکلات را سازماندهی کنید
اولین و اساسی ترین کاری که باید انجام بدید مشخص کردن مشکل و مانع اصلی شروع است. باید کشف کنید کدام عامل اساسی ترین نقش را در بی انگیزه کردن شما دارد؟ برای مثال در بسیاری از کارها، وظایف و مسئولیت های شخص ناخوشایند و بدون هیجان هستند و همین باعث دلسردی فرد در انجام آن کارها میشود.
و یا اصلا انگیزه درونی تهی شده و شما هیچ میل و اشتیاقی به ادامه ندارید؛ پس ابتدا مشکل و مانع اصلی را شناسایی کنید.
 
تکنیک شماره ۲
غورباقه را قورت بده
حال که مشکل و مانع اساسی را شناسایی کردید، نوبت آن است که در اولین اقدام و در اولین کارهایی که میخواهید در طول هفته یا روز انجام دهید، انجام و اتمام آن کار خسته کننده یا دلسرد کننده است.
مهم نیست چقدر بد، به قول برایان تریسی : «ابتدا، غورباقه را قورت دهید.»

تکنیک شماره ۳
نتیجه نهایی را همیشه در تصورات تان داشته باشید
اگر قرار است تلفنی بزنید که نمیخواهید (اما باید بزنید) و یا باید به قرار ملاقاتی برسید که طرف مقابل خوش تان نمی آید (اما میدانید باید بروید) همیشه و همیشه نتیجه نهایی و حسی که پس از انجام آن کار در شما ایجاد خواهد شد را قبل از انجام تصور کنید.
مثلا تصور کنید پس از تلفن چقدر فشار روانی از شما کم میشود یا یک قرار ملاقات کوتاه خواهید داشت و دیگر راجع به ان فکر نمیکنید.

تکنیک شماره ۴
انگیزه پیدا کنید
خب… شاید الان از خودتون بپرسید «اگه من میتونستم انگیزه پیدا کنم که الان اینجا نبودم این مقاله رو بخونم !» بله حق با شماست. اما منظور ما از انگیزه، پیدا کردن انگیزه های کوچکی است که زندگی سیاه سفید را کمی رنگی میکند.
مثلا خوردن یک بستی سر ظهر پس از انجام کارها، یک انگیزه است؛ و یا برنامه مسافرت آخر هفته، یک انگیزه برای اتمام سریع کارهای هفتگی تان است.

تکنیک شماره ۵
تعهد نشان دهید
اگر دقت کنید، تکنیک شماره ۵ نمیگوید «تعهد داشته باشید.» بلکه «نشان دهید!» میدانید چرا؟‌ شما اگر هدفی دارید و برای رسیدن به آن هدف کارهایی خسته کننده قرار است انجام دهید، با نشان دادن تعهد تان به اهداف تان در برابر دیگران، باعث خواهید شد میل و انگیزه برای رسیدن به آن هدف در شما چند برابر شود.
مثلا میخواهید وزن کم کنید؛ وزن مورد علاقه تان را بر دیوار اتاق تان بچسبانید تا اعضای خانواده تان هم از هدف تان آگاه شوند. در این صورت میل و انگیزه شما برای زیر پا گذاشتن اهداف تان کمتر میشود.
 
تکنیک شماره ۶
نوت برداری کنید
شاید نخواهید دیگران از اهداف تان با خبر شوند؛ تکنیک شماره ۶ برای شماست !
یک دفترچه اهداف و رویاها باید درست کنید، اهداف تان را در آن بنویسید و آنرا در جایی نزدیک برای مرور روزانه قرار دهید. هر روز صبح، قبل از شروع کار، با خواندن اهداف تان و رویاهایتان شما یادتان می آید چرا این همه سختی را تحمل میکنید و برای چی تا این حد سخت تلاش میکنید.

تکنیک شماره ۷
کوچک… خیلی کوچک شروع کنید
از دلایل اصلی دلسرد شدن، داشتن توقع بالا از نتایج ابتدایی کارها است.
اگر دستآورد شما کمتر از توقع شما باشد، خب دلسرد میشوید… چاره کار این است، مدتی که انگیزه شما افت کرده است، سطح توقع تان را کاهش دهید… کمتر از میزان دستآوردهایتان و با گذشت زمان و کسب انگیزه مجددا توقع تان را بالا ببرید تا عملکردتان بهتر شود.
 
تکنیک شماره ۸
سوار ترن هوایی شوید
خب، شاید شما در یک بازه از زمان خیلی خوب عمل کنید، انگیزه فوق العاده ای داشته باشید و کارها را با قدرت و سرعت یکی پس از دیگری انجام دهید. اما در یک بازه زمانی دیگر شما اصلا هیچ میل و انگیزه ای به کارها نداشته باشید…
تمام راه ها را برای کسب انگیزه و ایجاد میل و رغبت در خودتان هم انجام دادید اما هیچ نتیجه ای نگرفتید ! دلیل آن چیست؟ خب شما (و همه انسان ها) سوار یک ترن هوایی هستند. از همان ترن هایی که در شهر بازی ها میبینید.
احساسات ما انسان ها در طول زندگی در یک سطح مشخص ثابت نمی ماند. بالا میرود، پایین می آید، اوج میگیرد، افت میکند… اما هیچوقت ثابت نیست.
اگر احساس کردید تمام کارهای لازم را انجام دادید اما هنوز به انگیزه مورد نظرتان نرسیدید، خب کمی اجازه بدید زمان بگذرد؛ خستگی در کنید، تفریح کنید، حتی اگر میتوانید از کار دور بمانید مدت کوتاهی تا انگیزه و میل شما از کف خط ترن هوایی مجددا اوج بگیرد و دوباره شروع کنید.
 
تکنیک شماره ۹
اگر لازم شد، کمک بگیرید
اکثر اوقات خودمون نمیتونیم واقعا به خودمون انگیزه بدیم. هرچقدر هم تلاش کنیم به بن بست میخوریم. در این حالت بهترین کار این است که از یک نفر کمک بگیریم؛ یک نفر نزدیک به ما که میتونه با صحبت کردن با ما به ما انگیزه بده. شاید صحبت های وی اصلا انگیزشی هم نباشد اما همین که احساس میکنیم یک نفر هست که با او صحبت کنیم آرامش خاطر پیدا میکنیم.

 تکنیک شماره ۱۰
موفقیت های کوچک را جشن بگیرید
این کار انگیزه شما را مثل گلوله برفی افزایش میدهد. مانند یک گلوله برف کوچک که از بالای کوه سرازیر میشود و رفته رفته بزرگ و بزرگ تر میشود، انگیزه شما نیز رفته رفته با این کار افزایش پیدا میکند. برای مثال میخواهید یک عملیات ۱۰۰ روزه انجام بدید که خیلی خسته کننده اما مهم است… خب، روز اول را که انجام دادید، برای خودتان یک جشن یک نفره بگیرید و خودتان را یک بستنی خوشمزه مهمان کنید. روز دوم را هم اگر انجام دادید، موفقیت کوچک دوم تان را هم جشن بگیرید و با آهنگ مورد علاقه تان بقیه روز را استراحت کنید و همینطور ادامه میدهید تا به ۱۰۰ روز برسید و انگیزه کافی داشته باشید.

 راستی، شما وقتی انگیزه ندارید، از چه تکنیکی استفاده میکنید؟

چرا بعضی افراد موفق میشوند؟ بعضی دیگر خیر؟

آخرین دست نوشته های پدر علم تبلیغات



تمام بازاریابان باید خواندن کتاب جزو عادات روزمره شان باشد…

یکی از این کتاب هایی که هر فرد دارای کسب و کار و یا خواهان فروش بیشتر و بالا بردن اطلاعات عمومی در مورد تبلیغات حتما باید بخواند، کتابِ اعترافات یک تبلیغاتچی است
این کتاب، یکی از شاهکارهای دنیای تبلیغات است.
نویسنده آن یعنی دیـویـد آگـلـیـوی را پدر علم تبلیغات می شناسند، زیرا تا قبل از آگلیوی، تبلیغات را به چشم یک هنر می دیدند؛ اما آگلیوی باعث شد نظر دنیا در مورد تبلیغات تغییر کند و آنرا به عنوان یک علم بشناسند.

البته کتاب «اعترافات یک تبلیغاتچی» تماما راجع به تبلیغات نیست.
شما در این کتاب یک عالمه پند و اندرز خوب و مفید در مورد مدیریت، زندگی، فروش، خلاقیت و … میخوانید.

یکی از ویژگی ها قلم دیوید آگلیوی، طنزآلود بودن پند هایش است، برای مثال؛
در یکی از جالب ترین سطرهای کتابش می نویسد :
” زمانی که مجله Fortune عکس مرا بر روی صفحه اول مجله اش چاپ کرده بود و زیر آن نوشته بود – آیا دیوید آگلیوی یک نابغه است؟ – من به وکیلم زنگ زدم تا از آنها شکایت کند… نباید علامت سوال انتهای جمله را میگذاشتند. ”

سالیان سال آگلیوی سعی کرد آنچه را از تبلیغات بدست آورده، به دیگران آموزش دهد، کتاب های متعددی از او به چاپ رسیده، سخنرانی های بینظیر و جملات قصار نایابی از او به جا مانده اما یکی از مهم ترین و بحث برانگیزترین چیزهایی که از دیوید آگلیوی به جا مانده… آخرین دست نوشتههایش هستند.

پس از مرگ دیوید آگلیوی، او وصیت کرده بود دست نوشته هایی که در گاوصندوقش قرار داده تا تاریخ معین به صورت عمومی منتشر نشوند؛ اما اخیرا این موعد تمام شده و آخرین دست نوشته های پدر علم تبلیغات به صورت عمومی منتشر شده.

این دستونشته ها حاوی 11 فرمان جاودانه تبلیغات هستند.
به نوشته دیوید آگلیوی، «آنهایی که این 11 فرمان را بدانند و به آن عمل کنند، نه تنها در این جهان به آنچه میخواهند از تبلیغات می رسند بلکه در جهان دیگر نیز رستگار میشوند…. !»

شما در این مقاله قرار است یکی از جالب ترین دستوشته ها و 11 فرمان پدر علم بازاریابی را بخوانید.
این دستوشته به شما کمک میکند دیدتان نسبت به تبلیغات دستخوش تغییر شود، با خلاقیت بیشتری فکر کنید و بتوانید فروش تان را تا چندین برابر افزایش دهید.

مربیان فروش و بازاریابی بنامی آخرین دستوشته های دیوید آگلیوی را توصیه کرده اند؛
مانند مثال فیلیپ کاتلر پدر بازاریابی مدرن در سمینارهای اخیرش به تمام حضار یک نسخه از دست نوشتههای دیوید آگلیوی را به عنوان یکی از باید های دنیای تبلیغات داده تا حتما بخوانند و به آن عمل کنند.
آخرین دست نوشته های پدر علم تبلیغات

دیوید آگلیوی، این دست نوشته هایش را به عنوان وصیتنامه تبلیغاتی اشت نوشته و اخیرا در انتها یا ابتدای تمام کتاب های مربوط به دیوید آگلیوی این نسخه از «وصیتنامه تبلیغاتی» اش را چاپ میکنند تا علاقه مندان به تبلیغات و دیوید آگلیوی حتما آنرا بخوانند.

در ادامه وصیت نامه تبلیغاتی دیوید آگلیوی را میخوانید :

من کارم را با تحقیق همراه با دکتر گالاپ در پرینستون شروع کردم. سپس تبدیل به یک تبلیغاتچی شدم و تا آنجا که به خاطر دارم، من تنها فرد خلاق در زمینه تبلیغات هستم که با تحقیقات کارم را شروع کردم.

به عنوان نتایجی که بدست آوردم، همیشه عملکرد خلاقانه را از دید یک محقق میبینم.
اینها هم با ارزش ترین درس های هستند که پس از یک عمر فعالیت، یادگرفتم.

    خلق یک تبلیغ خلاقانه مانند یک کاردستی است؛ قسمتی از آن نیاز به الهام و خلاقیت دارد، اما اکثر جاهایش نیاز به دانستن چگونگی کارکردِ آن و تلاش سخت دارد. اگر هوش متوسطی دارید و میدانید از چه تکنیک هایی استفاده کنید تا تبلیغات شما تبدیل به پول بشوند، آینده خوبی پیش رو دارید.
    وسوسه برای سرگرم کردن مشتری به جای فروش واقعی، مسری است.
    (یعنی اگر کار تبلیغات را فقط به عنوان یک سرگرمی می نگرید، مطمئن باشید مشتری هم تبلیغات شما را به عنوان یک سرگرمی خواهد دید؛ اغلب فروشندگان مشتری را سرگرم میکنند، اما نمیفروشند.)
    ارزش تبلیغات و تفاوت دو تبلیغ فقط و فقط در میزان فروش آنهاست، نه چیز دیگری.
    یادتان باشد، قبل از نوشتن متن تبلیغاتی و طراحی آن باید هزینه ای بپردازید و محصول را بفهمید، در مورد آن تحقیق کنید.
    رمز موفقیت در تبلیغات، دادنِ وعده سود به مصرف کننده است – مانند بوی مطبوع، سفید شوی، رانندگی بیشتر با مصرف سوخت کمتر، رنگ سیمای جذاب تر
    عملکرد اکثر تبلیغات، ترغیب مشتری به امتحان محصول شما نیست، بلکه ترغیب آنها به استفاده از آن به قدری که باعث شود محصول مورد استفاده قبلی را فراموش کنند. (ممنونم از اندرو ارنبرگ)
    آنچه در که در یک کشور جواب داده، مطمئننا در کشورهای دیگر هم جواب میدهد.
    مولفین و سردبیرهای مجله ها بهتر مردم را درک میکنند و با آنها در تماس هستند، از تکنیک های آنها کپی کنید.
    اکثر کمپین های تبلیغاتی بیش از حد پیچیده هستند. آنها یک لیست بلندی از اهداف دارند و سعی میکنند از تمام زوایای موجود اجرای طرح شان را بررسی کنند تا بیشترین حد ممکن از اهدافی را که تعیین کرده اند بدست بیاورند، اما معمولا هیچکدام را هم بدست نمی آورند. تبلیغات آنها مانند یک جلسه 1 دقیقه ای است.
    هیچوقت اجازه ندهید یک مرد بخواهد تبلیغات مربوط به یک کالای زنانه را بنویسد.
    کمپین های تبلیغاتی خوب، میتوانند سال ها به فروش خود ادامه دهند؛ بدون هیچگونه کاستی از قدرتشان. کمپین تبلیغاتی من برای لباس های هاتاوی به مدت 21 سال فعال است. کمپین من برای صابون داو 31 سال فعال است و الان داو یکی از پرفروش ترین های بازار است.

و در آخر؛
اگر فقط یکبار بتوانید بفروشید، برای همیشه فروشنده خواهید شد.

دیوید آگلیوی
1988

دیوید آگلیوی در سال 1911 بدنیا آمد، دنیای تبلیغات را دگرگون کرد و در سال 1999 دیده از جهان بست.
اکثر سخنان و آموزه های دیوید آگلیوی را میتوان امتحان کرد، استفاده کرد و از آنها سود برد، هیچکدام از نصیحت های این مرد کهنه نمیشوند و در همه اعصار مثل روز اولشان نو و قابل استفاده اند.

در ادامه؛ چند پند از دیوید آگلیوی را میخوانید :

    مشتری خدمتکارت نیست. او همسرت است ! پس به شعورش توهین نکن.
    هیچوقت تبلیغی را که نمیخواهی خانواده ات ببینند را منتشر نکن.
    واقعیت را بگو؛ اما جذاب تعریف کن.
    تا زمانی که کمپین تبلیغاتی شما ایده بزرگی نداشته باشد، همانند یک کشتی در تاریکی شب گذر خواهد کرد.
    هیچ جایگزینی برای انجام تکالیف تان از قبل وجود ندارد. هرچقدر بیشتر راجع به یک محصول اطلاعات داشته باشید، بیشتر میتوانید ایده های بزرگی برای فروش آن در تبلیغات بدهید.

نظریه نسبیت انیشتین خیلی راحت شما را در کارآفرینان پیشرو باورس ثروتمند میکند



این یک مقاله علمی نیست.
اما با پشتوانه علمی، میتواند درآمد شما را 10 برابر، 20 برابر یا هرچند برابر که شما خودتان میخواهید افزایش دهد.

تصور کنید یک روز از خواب بیدار میشوید و در می یابید که دنیای اطرافتان کاملا تاریک شده، نه تختخوابتان هست و نه اتاقتان و نه اصلا خورشید ! تمام آنچه بود، حالا دیگر نیست و تنها شما ماندید و یک فضای تاریک و سیاه که در آن شناور هستید.

حال یک سوال مهم، لطفا قبل از پاسخ دادن 1 دقیقه درباره آن فکر کنید : شما شروع به حـــرکـــت میکنید… اما یک دقیقه صبر کنید، از کجا میتونید بفهمید آیا اصلا حرکت میکنید یا نه؟

شاید کمی گیج کننده به نظر برسد، اما فقط تصور کنید؛
چون پاسخ خیلی ساده است : شما هیچوقت نمیتونید بفهمید ! به هیچ روشی نمیتوانید بفهمید آیا دارید دور میشوید یا نزدیک، آیا میروید؟ یا می آیید؟

خب، یک سوال دیگر (به نسبت ساده تر !)
تصور کنید در همان فضای تاریکی که هستید تخت خوابتان هم کنارتان است ولی کنارتان زیاد نمی ماند و دور میشود… شما به خوبی میبینید که تختخوابتان در حال دور شدن است، اما… صبر کنید! از کجا معلوم شما از تخت خوابتان در حال دور شدن نیستید؟ چطور میتونید مطمئن شوید؟

پاسخ سوال دوم هم خیلی ساده است : به هیچ طریقی نمیتوانید بفهمید!، اما چرا؟

این سوالات، دقیقا آزمایش های ذهنی آلبرت اینشتین بودند؛
مردی که دنیای فیزیک را قبل از او و بعد از او می شناسند و به آزمایش های ذهنی اش مشهور است.

همانطور که در ابتدای این مقاله خواندید، اینجا کلاس درس فیزیک نیست.
قرار هم نیست زندگی نامه آلبرت اینشتین را بخوانید؛ ما در این مقاله میخواهیم یکبار برای همیشه به کمک نظریه نسبیت آلبرت اینشتین پی ببریم چطور میتوانیم خیلی راحت به کمک قوانین عالم هستی ثروتمند شویم؟

رالف والدو امرسون، فیلسوف و نویسنده آمریکایی میگوید :
” متعجبم چطور مردم واژه ای به نام شانس اختراع کردند وقتی دنیا بر پایه قوانین استوار است؟ ”

بله درست فهمیدید… همسایه میلیاردر شما، به خاطر شانس خوبش میلیاردر نشده ! بلکه به کمک قوانین هستی به چنین شرایطی دست پیدا کرده؛ به زبان ساده تر : اگر شما هم بتوانید از قوانین استفاده کنید، آنها هم خدمتگزار شما خواهند بود، مطمئن باشید.

شما در این مقاله یکبار برای همیشه یادمیگیرد :

    اصلا نظریه نسبیت انیشتین چی هست؟ و به چه دردی میخورد؟
    میزان درآمد شما چه ارتباطی با نظریه نسبیت انیشتین دارد؟
    و چطور میتوانید از نظریه نسبیت انیشتین کمک بگیرید و به راحتی پیروی از قوانین از قبل مقدر شده عالم هستی هرمقدار درآمدی را که دوست دارید(دقت کنید – دوست دارید، نه اینکه میتوانید!) بدست آورید
    با یک تمرین ساده اما فوق العاده موثر یادبگیرید چطور هرسال درآمدتان را 5 برابر کنید

این مقاله، برای تمام افرادی که میخواهند بدانند درآمدشان چطور افزایش پیدا میکند و چطور کاهش پیدا میکند نوشته شده و شامل راهکارهایی برای افزایش درآمدتان به هر میزانی که دوست دارید هست.

لطفا دقت کنید : شما در این مقاله چیزی راجع به سخت تلاش کردن، بهره وری، نفوذ کلام و … نمیخوانید، فقط و فقط قرار است یادبگیرید چطور پول، ثروت، روابط خوب، شادی و … را به راحتی پیروی از قوانین عالم هستی وارد زندگی تان کنید.

نظریه نسبیت انیشتین خیلی راحت شما را ثروتمند میکند :

خب، برای شروع برگردیم به سوالاتی که ابتدای مقاله خواندید، چه نتیجه گیری از آنها کردید؟

شاید کمی سخت باشد؛ اما آلبرت اینیشتین این کار را کرد !
او نتیجه گرفت، اصلا چیزی به نام واقعیت محض نمیتواند وجود داشته باشد ! هرآنچه در اطرافتان میبینید، نسبی هستند.

چند مثال ساده؛

    دوست تان آدم خوبی است؟ برای شما آدم خوبی است، شاید برای یک نفر دیگر آدم بدی باشد
    آیا کشتن حیوانات گناه محسوب میشود؟ اگر یک شیر بخواهد به شما و خانواده تان حمله کند چه؟
    شما خیلی کند رانندگی میکنید؟ شاید اتومبیل های کناری تان خیلی سریع رانندگی میکنند؟

اینشتین یکبار برای همیشه ثابت کرد، هیچ چیزی در این دنیا قطعی و حقیقت محض نیست.
هر آنچه را که از دنیای اطرافتان میبینید، می شنوید و درک و استنباط میکنید، تماما نسبت مستقیمی با طرزفکر شما با محیط و شرایط اطرافتان دارد.

خب…برایتان سوال پیش آمده این چه ربطی به درآمدتان داشت؟
ارتباط میان درآمد شما و نظریه نسبیت انیشتین به سادگی فرمول زیر است :

«درآمد شما نه کم است و نه زیاد فقط و فقط نسبت مستقیمی با نیاز واقعی شما دارد»

قبل از اینکه ادامه دهید، لطفا 2 بار دیگر جمله فوق را بخوانید.
درآمد شما هیچوقت کم یا زیاد نیست، این شما هستید که تعیین میکنید کم است یا زیاد!

    درآمد شما اگر از یک مقدار(نیاز واقعی تان) کمتر باشد، شما هرکاری میکنید تا به مقدار مورد نظر افزایش پیدا کند
    درآمد شما اگر از یک مقدار(نیاز واقعی تان) بیشتر باشد، خیلی زود آنرا خرج میکنید و تمام آنرا از دست میدهید

یک تمرین ساده :
همین الان یک برگه کاغذ سفید بردارید و بر روی آن مقدار درآمد را که دوست دارید داشته باشید، بنویسید.
خیلی باید دقت کنید، زیرا اکثر اوقات افراد درآمدی را بر روی کاغذشان می نویسند، که میدانند در توانشان است بدست بیاورند، این اشتباه هست، حداقل برای این تمرین !

شما باید درآمد را که دوست دارید داشته باشید بر روی کاغذ بنویسید، مهم نیست چطور قرار است انرا بدست آورید، فقط بنویسید.

بعد از اینکه آنرا بر روی کاغذ نوشتید، با ریزترین جزئیات زیر همان عدد بنویسید که چطور در طول یک ماه، درآمدتان را خرج میکنید، پس انداز میکنید و یا هر کار دیگری؟

تمام آنچه را می نویسید، با ریزترین جزئیات باید بنویسید.
وقتی نوشتید و تمام شد، کافیست به مدت 21 روز، هر روز 2 نوبت قبل از خواب و بعد از بیدار شدن بخوانید (این توصیه ناپلئون هیل، نویسنده کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید هم هست)

 اما اصلا جریان از چه قرار است؟
ذهن انسان به پیاپی به دنبال رفع نیاز های فرد است، نه بیشتر، نه کمتر.
نیاز شما اگر یک لباس گرم باشد، مطمئن باشید ذهن شما حتما راهی برای پیدا کردن یک لباس گرم پیدا میکند و اگر نــــیــــاز شما یک ماشین لوکس باشد، بدون شک، ذهن شما این نیاز را هم پاسخ خواهد داد.

چطوری؟ هیچکس تا الان نتوانسته درک کند، چطور…
اما مهم نیست، شما برای روشن کردن یک اتاق به وسیله برق و یک لامپ، لازم نیست از مهندس برق باشید! کافیست بدانید لامپ را باید درون سرپیچ قرار دهید تا اتاقتان روشن شود.

این توصیه نیز، دقیقا به همین شکل است.
شما با خواندن کاغذی که بر روی آن درآمد و شرح نحوه خرج کردن پولتان را نوشتید، ذهن شما تلنگر میخورد، شروع میکند باور کردن به اینکه شما نیازتان بیشتر است چون هر روز آنرا مرور میکنید و سعی میکنید بهترین راهی را که شما را به نیازتان می رساند، پیدا کند.

باورش به نظر سخت است؟ کافیست فقط 1 بار امتحان کنید.

تکنیک شگفت انگیز آنتونی رابینز برای غلبه بر ترس از شکست


من شما را به چالشِ ساختن یک شاهکار از زندگی تان دعوت میکنم. من شما را به چالشِ پیوستنِ نام تان به لیست افراد موفق، آنهایی که همانطور که دوست دارند زندگی میکنند دعوت میکنم… من از شما میخواهم تصمیم بگیرید بر ترس از شکست تان یکبار برای همیشه غلبه کنید..ـــآنتونی رابینز


اگر در ایران باشید (یا بوده باشید) و بخواهید بدنبال مسیر موفقیت بگردید، امکان ندارد از لابلای کتاب های موفقیت کتابفروشی ها چشم تان به یکی از کتاب های آنتونی رابینز نخورده باشد.

رابینز، سخنران انگیزشی و استراتژیست مالی است.
یکی از پرطرفدارترین سخنرانانی که بلیط های سخنرانی اش در عرض یک هفته تمام میشود و هزاران نفر در روز سخنرانی با دو گوش باز به صحبت های وی گوش می سپارند.

نمیتوان تلاش های آنتونی رابینز را برای تحول زندگی میلیون ها نفر در سراسر این کره خاکی را نادیده گرفت؛ خیلی ها موفقیت شان را مدیون کتاب ها و سخنرانی های این مرد بزرگ هستند.

در این مقاله میخواهیم بپردازیم به یکی از تکنیک ها یا بهتر است بگوییم، روش های اختصاصی اش برای غلبه بر ترس از شکست…

بلکه، ترس از شکست !
ترس از جواب رد شنیدن (و هیچوقت محصولی را به مشتری نفروختن)، ترس از ورشکست شدن (و هیچوقت کسب و کارتان  را توسعه ندادن)، ترس از ترد شدن (و تحمل رفتارهای ناشایست دیگران)، ترس از شکست خوردن‌ (و هیچوقت کاری را شروع نکرده)

ترس، ترسی که زندگی را در مقطعی فلج میکند؛ آنرا متوقف میکند و اجازه نمیدهد بیش از آن پیشروی کنید…

اگر میخواهید برای همیشه، بر ترس از شکست تان غلبه کنید،
نباید این توصیه رابینز را از دست بدید !

آنتونی رابینز در یکی از سخنرانی هایش، به ترس از شکست اشاره میکند و میگوید:

«تا زمانی که نفس میکشید، کامل زندگی کنید. همه چیز را تجربه کنید. از خودتان و دوستان تان مراقبت کنید. خوش بگذرانید، دیوانه باشید، عجیب باشید. بروید بیرون و از زندگی تان یک شاهکار خلق کنید… زندگی شما چه بخواهید و چه نخواهید درحال گذر است، پس کاری کنید از این گذر لذت ببرید.»

ترس از شکست، باعث میشود شما هیچوقت نهایت استفاده را از زندگی تان نبرید، هیچوقت کامل زندگی نکنید و همیشه حسرتی در پشت لبخندهایتان به خاطر کارهایی که میتوانستید انجام بدید اما انجام ندادید وجود دارد.

برای جلوگیری از «ترس از شکست» باید ابتدا، بدانیم «شکست» واقعا چیست؟
شکست، به تعداد آدم های روی کره زمین میتواند تعریف داشته باشد. هرکسی شکست را میتواند خودش تعریف کند؛ برای یک نفر شکست میتواند «از دست دادن پول» باشد و برای دیگری «فرصتی برای یادگیری» !

شکست هرآنچه که باشد، در برهه ای از زمان میتواند جلوی پیشرفت شما را در زندگی بگیرد و هرچقدر شما در غلبه بر آن تعلل کنید، به همان اندازه قوی تر میشود. اگر «ترس از شکست» در زندگی شما ریشه دوانده باشد، باید یکی از این چهار نشانه را در زندگی تان ببینید :

    موانع درونی – حسی که مانع تجربه کارهای جدید و چالش های زندگی باشد
    خودآزاری ملایم – مثلا کارها را به تعویق می اندازید، بیش از حد نگران میشوید، هدفی در زندگی ندارید و تصمیمی قطعی نمیتوانید بگیرید
    عزت نفس پایین – فکر میکنید به اندازه کافی خوب نیستید یا لیاقت بهترین ها را ندارید
    کمال گرایی – تلاش برای اینکه هرچیزی را به صورت کامل و بی نقص انجام دهید.

آیا این نشانه ها را در زندگی تان میبینید؟ خب نگران نباشید… فقط به خواندن ادامه دهید !
معنا بخشیدن به شکست

شما به هیچ وجه نمیتوانید دستآوردهای ارزشمندی در زندگی بدون تجربه شکست داشته باشید. شکست جز لاینفک مسیر موفقیت است. شکست اصلا قسمتی از موفقیت است.

اما تعریف شما از شکست، میتواند بسیار تعیین کننده موفقیت تان باشد.
اگر تصمیم بگیرید چطور به شکست نگاه کنید، یعنی طرزفکرتان را نسبت به شکست تغییر دهید تقریبا اولین گام غلبه بر ترس از شکست را برداشتید.

برای مثال؛
شما میتوانید شکست را «از دست دادن همه چیز» تعریف کنید و وقتی شکست خوردید کاملا داغون و شکسته شوید – و یا اینکه شکست را «فرصت تجربه یک درس زندگی» تعریف کنید و پس از هر شکست احساس خوبی داشته باشید که یک درس زندگی مهم را هم یادگرفتید.

تمام افراد موفق دنیا، تعریفی مثبت از شکست در ذهن شان دارند و اگرنه هیچوقت نمیتوانستند بر یک شکست در زندگی شان غلبه کنند و به موفقیت دست پیدا کنند :

    مایکل جردن اسطوره تیم بسکتبال شیکاگو بولز که به عنوان یکی از بزرگترین بسکتبالیست های تاریخ مشهور است در نوجوانی از تیم بسکتبال دبیرستان شان کنار گذاشته شد چون مربی اش معتقد بود به اندازه کافی استعداد ندارد… یک شکست بزرگ !؟
    وارن بافت تاثیرگذارترین سرمایه گذار قرن بیستم، دومین فرد ثروتمند دنیا در آزمون ورودی مدرسه کسب و کار هاروارد رد شد… یک شکست بزرگ !؟
    ریچارد برانسون کارآفرین پر سر و صدا و صاحب گروه شکست های Virgin از دبیرستان اخراج شد… یک شکست بزرگ !؟

حتی شمایی که در حال خواندن این مقاله هستید ممکن است در زندگی بارها شکست خورده باشید، هزاران بار با هزاران امید شنیدن جواب «بله» جواب «نه» شنیدید و تمام آرزوهایتان بر باد رفته، شاید شکست مالی بزرگی خوردید و شاید تصمیم های واقعا بدی گرفتید…

خب نگران نباشید فقط فکر کنید اگر مایکل جوردن، وارن بافت، ریچارد برانسون هم پس از شکست هایشان متوقف می شدند و اجازه میداند ترس از شکست احتمالی ریشه در وجودشان بگذارد… آیا میتوانستند به چنین درجه ای از موفقیت در زندگی دست پیدا کنند؟ قطعا نه !

اما توصیه آنتونی رابینز برای غلبه بر ترس از شکست…
آنتونی رابینز، نه فقط به خاطر محتوای صحبت ها و نوشته های انگیزشی اش بلکه به خاطر ساده سازی مفاهیم پیچیده روانشناسی برای استفاده عمومی مردم مشهور است.

برای همین مثال، برای غلبه بر ترس از شکست رابینز یک ایده بسیار مهم روانشناسی که حدود بیست سال پیش کشف شده را با نام «صندلی راحتی افراد مسن» ساده سازی کرده است.

رابینز میگوید : «بعضی وقت ها می نشینم و با خودم فکر میکنم که اگر 85 ساله بودم و بر روی یک صندلی راحتی نشسته بودم و به گذشته یعنی زندگی امروزم فکر میکردم، آیا با خودم فکر میکردم که ‘دمت گرم… تو واقعا گل کاشتی و کلی تجربه کسب کردی’ یا ‘حیف… چه کارهایی که میتونستم انجام بدم و ندادم…’ و وقتی میبینیم مورد دوم بیشتر به چشم می آید از صندلی بلند میشود و میروم تا دقیقا کاری که از انجامش می ترسیدم را انجام بدهم»

در واقع، آنتونی رابینز از خودش پرسیده که آیا حاضر است یک «پشیمانی بزرگ» را تجربه کند یا یک «تجربه ارزشمند» که هیچوقت از تلاش اش برای انجام آن کار پشیمان نشود؟

برای مثال خودش، رابینز میگوید که «دوست دارم پرواز با هلیکوپتر را یادبگیرم» سپس وقتی ترس از شکست در او بیدار میشود از تکنیک «صندلی راحتی افراد مسن» استفاده میکند و خودش را در سن 85 سالگی تصور میکند و با خودش میگوید «اگر یاد نگرفته باشم چه میشود؟ اگر بر ترسم غلبه کرده بودم و پرواز با هلیکوپتر را یادگرفته باشم،چه میشود؟»

و با خودش میگوید «خب در سن 85 سالگی اگر به گذشته برگردم و ببینم که در زمان حال توانسته بودم بر ترس از شکستم غلبه کنم و پرواز با هلیکوپتر را یادگرفته بودم به خودم افتخار میکردم…»

این یک تمرین ذهنی است.
در واقع، شما با یک مفهوم روانشناسی آشنا شدید که به شما میگوید اقدام شما در کوتاه مدت، پشیمانی کمتری به نسبت عدم اقدام کردن شما در بلند مدت خواهد داشت.

شما اگر کسب و کاری راه اندازی کنید (اقدام) و شکست بخورید، شاید شکستی تلخ باشد اما پس از مدتی آنرا فراموش خواهید کرد یا دیگر اثری بر زندگی تان نخواهد داشت (اگر تعریف تان از شکست را تغییر داده باشید…)

اما اگر هیچوقت کسب و کاری راه اندازی نکنید (عدم اقدام) چون شاید شکست بخورید، در زندگی همیشه حسرت روزهایی که میتوانستید کسب و کاری راه اندازی کنید اما نکردید را خواهید خورد.

پس، ازین به بعد، همیشه در زندگی سعی کنید تعریف تان را از شکست تغییر بدید و هروقت احساس کردید حسی در شماست که به شما میگوید تلاش نکنید، خودتان را با تکنیک «صندلی راحتی افراد مسن» به آینده ببرید و از آنجا به گذشته فکر کنید و ببینید آیا اگر آن کار را انجام بدید، در  85 سالگی شاد خواهید بود یا ناراحت؟ حسرت گذشته را خواهید خورد یا به خودتان افتخار خواهید کرد؟

رسیدن به اهداف تان انگیزه ای در شما ایجاد نمیکند؟


وقتی پس از تلاش سخت در راه رسیدن به هدف هایتان، به آنچه میخواستید می رسید… احساس میکنید یک جورایی انگار اتفاق خیلی بزرگی نیافتاده… یا اصلا خیلی هم از اتفاقی که افتاده خوشحال نشدید !

ابتدا ممکن است به خودتان افتخار کنید که توانستید به آنچه خواستید برسید اما بعدا تعجب کنید که چرا این موفقیت، برای شما شادی به همراه نداشته… درحالی که باید رسیدن به هدف هایتان شور و شوق بیشتری در شما ایجاد کند و بخواهید برای موفقیت های بزرگ ترین تلاش کنید.

یک جورایی موفقیت پس از رسیدن به هدف هایتان برای شما یکنواخت میشود.
دیگر تحقق هدف هایتان هم برای تان جذاب نیست و کم کم بی انگیزه میشوید و فکر میکنید دیگر تلاش کردن بی فایده است و فقط دارید وقت تان را تلف میکنید.

در این مقاله میخوانید : چرا ممکن است همچین اتفاقی بیافتد و چطور از رویدادن آن جلوگیری کنید؟

 دلیل شماره یک | شما فقط به خودتان کمک کردید
افرادی که هدف شان را دنبال میکنند و به دنبال رویاهایشان میروند، افرادی با جرات و شجاعت زیادی هستند. این افراد (از جمله شما) لایق چیزی بیشتر از اهداف شان هستند.

در واقع شما باید به غیر از اهداف تان، عزت نفس، اعتبار و خوشبختی را هم بدست آورید.

برای مثال، خواننده های مشهور فقط به خاطر این مشهور نیستند که صدای خوب یا آهنگ های باحالی دارند، این افراد باعث الهام بخش بودن برای هزاران شاید میلیون ها نفر سراسر دنیا میشوند. به همین دلیل در کنار ثروت، شهرت نیز معمولا بدست می آورند.

همچنین شما، نباید تمام خواسته تان، هدفی باشد که برای خودتان میخواهید.
نباید فقط راجع به خودتان و خواسته هایتان فکر کنید، باید به دیگران هم فکر کنید، به اینکه با رسیدن به هدف تان چه خدمتی به دیگران میکنید؟ چه کمکی به بهتر شدن این دنیا میکنید؟

 دلیل شماره دو | هدفگذاری برای دلیل اشتباه
هرکدام از ما انسان ها دلایل خودمان را برای هدفگذاری داریم؛ بنابراین ساعات زیادی را صرف فکر کردن به اینکه کدام هدف مهم تر است و چطور به آن هدف برسیم.

چون میدانیم بدون صرف تلاش، زمان و هزینه هیچ هدفی محقق نمیشود… پس، بهتر است دلایل خودمان را برای هدفگذاری داشته باشیم.

بعضی از ما دلایل دیگران را برای هدف هایمان داریم؛ میخواهیم دکتر شویم چون مادرمان میخواهد، هدف مان این است که در بهترین دانشگاه قبول شویم چون پدرمان گفته و پس از سالها درس خواندن و قبول شدن در بهترین دانشگاه… احساس خوبی نداریم… چون دلیل هدف مان، دلیل خودمان نبوده.

اگر میخواهید از رسیدن به هدف هایتان خوشحال باشید و انگیزه داشته باشید باید هدف هایتان برای خودتان و فقط برای ارضای نیاز های شخصی خودتان باشد واگرنه بخواهید به خاطر دلایل دیگران هدفی داشته باشید، حتی در صورت تحقق آن هدف، شما خوشحال نخواهید شد.
 
دلیل شماره سه | توقعات اشتباهی دارید
بعضی افراد تصور اشتباهی از اهداف شان دارند، بنابراین توقع بیش از حدی هم از هدف محقق شده شان دارند. برای مثال، آنها پس از اینکه هدف سالانه شان را مشخص کردند، آنرا به اهداف ماهیانه، اهداف هفتگی و روزانه تقسیم میکنند.

سپس با تحقق هدف روزانه شان، انگیزه کافی بدست نمی آورند.
پس از یک ماه کم کم بی انگیزه میشوند، و پس از شش ماه هدف بزرگ شان را هم فراموش میکنند. آنها تصورشان از اهداف کوچک زیر مجموعه هدف بزرگ شان را بیش از حد دست بالا گرفته اند درحالی که همیشه باید هدف بزرگ تر را به عنوان چشم انداز در نظر داشت.

 دلیل شماره چهار | اهداف کوچک
خیلی از ما به دلیل اینکه هدف هایمان کوچک هستند (به خاطر اینکه بتوانیم بدست شون بیاوریم) از رسیدن به هدف هایمان دلزده میشویم…

چون هدف هایمان واقع بینانه است.
چون خیلی منطقی است و 2+2 میشود 4 پس هدف مورد نظر ما یک خرده فقط از هدف قبلی بزرگ تر است و همین هدف جدید آنچنان میلی در ما بوجود نمی آورد که بدستش آوریم.

یا حتی بدست آوردنش زیاد ما را خوشحال نمیکند.
دلیل چهارم هم همین است : ما هدف های کوچک و کم ارزش تری نسبت به پتانسیل واقعی مان انتخاب میکنیم فقط برای اینکه مطمئن باشیم به آنها خواهیم رسید… درحالی که شما باید اهدافی انتخاب کنید که لایقش هستید، مهم نیست چقدر بزرگ، شما با سعی و تلاش به آنها خواهید رسید.

مسئولیت شرکتهای بازاریابی شبکه ای نسبت به همدیگر



در مقالات متعدد، حقوقی که شرکت ها نسبت به بازاریابان و مصرف کنندگان خود دارا هستند مورد بررسی قرار گرفته است، اما کمتر به حقوقی که شرکت ها نسبت به یکدیگر دارا هستند پرداخته شده است. شاید از دلایل کم توجهی به این موضوع، نبودن بخشی در آیین نامه مصوب داخلی است که در این زمینه مسئولیت شرکت ها را مشخص کرده باشد. وقتی نگاهی به قوانین سایر کشورها می اندازیم، می بینیم که در اکثر این کشورها به طور مفصل به این موضوع پرداخته شده و حقوق شرکت ها نسبت به یکدیگر را مشخص کرده اند. برای مثال، در قوانین مصوب یالات متحده عنوان شده است:
شرکت های آمریکایی دارای مجوز نباید به صورت غیرواقع بینانه و گمراه کننده محصولات، خدمات و فرصت درآمدی دیگر شرکت ها را مقایسه کنند. تمامی مقایسه ها باید براساس حقایق و مدارک مستند باشد. شرکت ها نباید به صورت مستقیم یا غیر مستقیم محصولات، خدمات و رویکردهای تجاری سایر شرکت های دارای مجوز را بد جلوه دهند و همچنین آن ها نباید از نام و نشان تجاری یک شرکت دیگر و محصولات و خدمات آن شرکت در راستای منافع غیرعادلانه خود استفاده کنند.
در دستورالعمل مصوب انجمن فروش مستقیم اروپا بخشی به نام رفتار بین شرکت ها اختصاص داده شده است؛ در این بخش ۳ وظیفه برای شرکت ها مشخص شده است:

۱- شرکت ها می بایست در رابطه با دیگر شرکت های عضو با انصاف رفتار کنند.
۲- شرکت ها و فروشندگان مستقیم نباید هیچ فروشنده مستقیمی را به طور سازمان دهی شده به نفع فروشندگان مستقیم شرکت های دیگر وسوسه کرده یا فریب دهند.
۳- شرکت ها نباید ناعادلانه به بدنام کردن شرکت های دیگر بپردازند یا نباید به فروشندگان مستقیم خود اجازه دهند که ناعادلانه به بدنام کردن محصولات شرکت های دیگر، فروش و طرح بازاریابی ان ها یا هر ویژگی ان شرکت بپردازند.
در مقررات مصوب تمامی کشورها، شرکت ها ملزم به رعایت انصاف و فعالیت در یک جو رقابتی سالم با سایر شرکت ها شده اند.
متأسفانه در آیین نامه داخلی مصوب کشور ما به این موضوع پرداخته نشده و همین موضوع منجر به کوتاهی برخی از شرکت ها از رعایت این وظیفه اخلاقی شان شده است.
در بسیاری از گزارشات دریافتی مشاهده شده که برخی از شرکت ها و بازاریابان آن ها در جلسات پرزنت خود به تخریب وجهه سایر شرکت ها پرداخته و اقدام به شیفت زدن بازاریابان سایر شرکت ها نموده اند. این موضوع منجر به ایجاد جو رقابتی ناسالم در این صنعت نوپا در داخل کشور و تخریب چهره آن در سطح عموم جامعه خواهد شد و  ضربه اصلی این بی اخلاقی  بر شرکت ها و نمایندگان آن ها وارد خواهد آمد.
در هر حرفه ای جدای از چارچوب قانونی که در انجام آن وجود دارد، مباحث اخلاقی نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ به طوری که همه مشاغل دارای منشور اخلاقی مدون می باشند. شاید این منشور نسبت به قوانین مصوب از رسمیت کمتری برخوردار باشد اما رعایت موازین آن در ایجاد جو کاری سالم، آرامش روانی کارکنان، موفقیت و بهره وری سازمان نقش مؤثری را ایفاء می نماید.